بازخوانی یک رویداد تاریخی نیازمند چارچوب نظری است و انقلاب اسلامی بزرگترین رویداد ۴۰ سال اخیر بوده است. نظریهپردازان کم و بیش با نظریات متعددی انقلاب تحلیل کردهاند اما کمتر این رویداد بر زمینه فلسفه ملاصدرا، عرفان و قرآن دیده شده است. عماد افروغ معتقد است که این رویداد را باید در چارچوب فلسفه صدرائی تحلیل کرد و نقل میکند که وقتی محمدحسنین هیکل از حضرت امام(ره) میپرسد که شما به سرانجام رسیدن این انقلاب را مدیون چه کسانی میدانید؟ پاسخ حضرت امام فلسفه صدرایی است.
به گزارش ایکنا، نویسنده کتاب «انقلاب اسلامی و مبانی بازتولید آن» در یک مصاحبه بیان کرده است که «به طور خاص وجه ناثنویتگرایانه تفکر صدرایی و نگرش توحیدی ناب که ساحتهای سهگانه شناختی ـ یعنی قرآن، فلسفه و عرفان ـ را در هم میآمیزد، دلالتهای هستیشناسی و معرفتشناسی دارد و این نتیجه در اینجا انقلاب اسلامی ایران است». حال افروغ در گفتوگو با خبرگزاری ایکنا بر مبنای فلسفه صدرایی معتقد است که ما باید به نوعی انبساط و گشایش برسیم. وی در راستای همین مسئله مشکل مهم امروز ایران را نبودن وحدت در کثرت میداند. متن گفتوگوی افروغ را در پی میخوانید:
معتقدید که نگرش توحیدی در ساحتهای سهگانه قرآن، عرفان و فلسفه دلالتهای هستیشناسی و فلسفی دارد و منظومهای دیدن عالم خاستگاه صدرائی دارد که امروز جهان هم به این مسئله توجه کرده است و حضرت امام(ره) فیلسوف صدرائی بود. اکنون در آغاز دهه چهارم حیات جمهوری اسلامی، چه راهی میتوان از منظر این ساحات سه گانه، پیشروی گشایش و انبساط جمهوری اسلامی ترسیم کرد؟
باید به صورت جدی به انبساط جمهوری اسلامی پرداخت. خدا، خرد و عشق بحث بسیار زیبایی است. اگر بگوییم خدا مظهر بحثهای کلامی، خرد مظهر بحثهای فلسفی و عشق مصداق مباحث عرفانی است، ملاصدرا اینها را با هم جمع میکند. در زیرینترین لایه فلسفیاندیشی، مباحث ملاصدرا در جریان است که مجال پرداختن به آن اینجا نیست.
بحث اصلی من آن است که چه باید کرد و من میخواهم به گشودگی و انبساط بپردازم. من خیلی فکر میکردم و اخیرا به چیزی رسیدهام. احساس میکنم اتفاقی در کشور افتاده و اتفاقی روی نداده است. آنچه روی داده است پراکندهکاری، انفصال و هجومهای پنهان برون و درون و ناخواسته و دور از انتظار است، اما آنچه روی باید بدهد چیست؟ اول باید خوب فکر میکردم تا بتوانم توصیح دهم. احساس میکردم کشور مشکلی دارد و ما شاهد نوعی قفلشدگی هستیم و انبساط و بهروزشدگی در آن نیست. من دنبال یک تئوری میگشتم. میدانستم اتفاقی در حال روی دادن است. در عرصه عمل چیزی روی میدهد و در عرصه نظر اتفاق دیگری و این دو ارتباطی با هم ندارند.
من به دنبال یک تئوری بودم که مرا تسکین دهد. من پیشتر بر آن بودهام که سطح انتزاعی و انضمامی ربط دیالکتیک به هم ندارند و نگاه ناثنوی حاکم نبود و آنچه هست نگاه ثنوی است. من ۱۴ ثنویت را در کتاب «نگرشی منظومهای و دیالکتیکی به سینما» آورده بودم، اما میخواستم باز هم به راهحل نزدیکتر شوم. امسال درسی داشتم به نام جامعهشناسی فرهنگی ایران برای دانشجویان دکترا، با مقداری حوصله و تامل بیشتر، فرصت شد تا کتاب «فرهنگ و عاملیت» خانم آرچر را مطالعه کنم.
او متاثر از لاک وود معتقد است که ما انسجامی سیستمی و انسجامی اجتماعی داریم و باید این دو را از هم جدا کرد. ایشان در همین راستا میگوید که ما یک نظام فرهنگی و یک سطح اجتماعی-فرهنگی علی داریم. نظام فرهنگی روابط بین ایدهها و روابط منطقی ناظر بر درست و غلط بودن است. چیزی که معمولا در منشور و سندهای ما دیده میشود و انتزاعی هم هست، اما در سطح انضمامی ما سطحی اجتماعی-فرهنگی و علّی داریم که الزاما تابع نظام فرهنگی نیست. این نکته ظریفی است. اینجا سطح تاثیرگذاری اقشار و افراد روی هم است. این تاثیر علی الزاما مثبت و یا منفی نیست. میتواند ناشی از اغوا، فریب، اقناع، نفوذ یا استدلال باشد. انسانها صرفا عطف به گزارههای منطقیشان، بایدها، نبایدها و هنجارها زندگی نمیکنند و ممکن است تحت تاثیر هیجان و احساس، قصه، اسطوره و نماد باشند.
من احساس کردم بهتدریج سطح مکتوب ما از سطح علّی و عینی مردم ما فاصله گرفته است، یعنی عدهای نشستهاند و به صورت ذهنی سند مینویسند و عدهای به صورت عینی عمل میکنند و هیچ ارتباطی بین این دو نیست. انبساط وقتی حاصل میشود که دیالکتیکی وجود داشته باشد یعنی آن اثر بگذارد، اثر بگیرد و خودش یا روابط منطقی و انتزاعیاش را بسط بدهد. این میشود همان انبساطی که مدنظر من است. این انبساط دگرگونی، استحاله و فروپاشی نیست. این انبساط حفظ و بسط مبانی و زمانمند و مکانمند کردن آنهاست. فرق بسیاری بین استحاله و انبساط است، در استحاله مبانی حذف میشود. انبساط حتی انعطاف نیز نیست که حاکی از نوعی تابع شدن است، انبساط یعنی فعال منعطف که متوجه میشود که در سطح اجتماعی-فرهنگی علی ما چه اتفاقاتی روی میدهد.
بحث ظریفی در خصوص فرق سنت و ایدئولوژی وجود دارد، گفته میشود در شرایط بحرانی سنت که وجهی متکثر دارد، ایدئولوژیک می شود و قدرتی یگانهساز و کنترلکننده و متحد الشکل مییابد، افراد باید یک دست و یگانه شوند و کنترل صورت میگیرد و سنت حکم ایدئولوژی پیدا می کند. در شرایط عدم بحران، قرائتهای مختلف از سنت وجود دارد، قدرت کنترلکنندگی ندارد و کثرت فوران میکند. به نظرم اوائل انقلاب سنت تا حدودی ایدئولوژیزه شد، بعد از انقلاب و خروج از بحران و شرایط مستقر، طبیعی است که قرائتهای متعددی از سنت صورت گیرد و آن قدرت کنترلکنندگی از دست رفته و انعطاف بیشتری را ما شاهد باشیم. سطح نظری ما در شرایط غیر بحرانی باید منعطف باشد. یعنی ما باید امروز با همان نگاهی که به صورت طبیعی در اوائل انقلاب وحدتگرایانه بودیم، نباشیم. اگر میخواهیم اسیر نگاه کثرتگرایانه نشویم باید نگاه ناثنوی وحدت در عین کثرت را مورد توجه قرار دهیم.
مسئله اصلی امروز ما فقدان یک وحدت در عین کثرت است و این تغایری هم با مبانی فلسفه اسلامی ملاصدرا ندارد، یعنی وحدت در عین کثرت نجاتگر است. ما نباید وحدتگرا یا کثرتگرای محض باشیم که انسجام ما از هم بگسلد. وحدت در عین کثرت هم یک واقعیت عینی و هم مطلوب است. ما میتوانیم در جامعه وحدت در عین کثرت را ببینیم، بیخود داوری نکنیم، مثلا برخی به خاطر اینکه این وحدت در عین کثرت را نفهمیدند، داوری خوبی در خصوص قومیتها ندارند.
اگر از منظر وحدت در عین کثرت نگاه کنیم، دیدمان عوض میشود. از این منظر بیش از آنکه وحدتگرایان به وحدت متمایل باشند، کثرات به وحدت میل دارند. وحدتگرایان در واقع تعلق واقعی به وحدت و عناصر وحدتبخش ندارند. از نظر جامعهشناختی، در کنار تفکیک باید به انسجام نیز توجه کرد، همچنین به لحاظ فرهنگی وحدت در عین کثرت است و به لحاظ نظریتر رابطه نظم فرهنگی و سطح اجتماعی-فرهنگی علی که به انبساط لازم باز میگردد.
مراد شما از انبساط چیست و چطور باید به نوعی از گشایش رسید؟
این انبساط باید در مجلس خبرگان روی دهد. اگر قرار باشد که این انبساط با وحدت سازگار باشد و وحدت به صحبتهای نظری امام(ره) باز گردد، باید در این مجلس روی دهد که قله نظریهپردازی ماست و اگر این اتفاق قرار است بیفتد باید موضوعشناس، فقیه، معرفتشناس اسلامی و اخلاق شناسی اسلامی در آن حضور داشته باشد. چرا در قانون اساسی تجدیدنظر شد؟ مرجع تقلید ممکن بود ویژگیهای موضوعشناسانه و کارشناسی را نداشته باشد، اما یک مجتهد داشته باشد، پس عطف به ضرورت کارشناسی و موضوعشناسی مرجعیت به مجتهد بودن صرف تقلیل پیدا کرد، حال آیا نباید بازتاب این ضرورت در مجلس خبرگان این میبود که در آن فقط فقها نباشند. اگر این مبنا بود، بازتاب آن در مجلس خبرگان باید این بود که موضوعشناسان هم در مجلس فوران میکردند. بنابراین اینجا یک شکاف وجود دارد، یعنی شما عطف به یک ضرورتی مرجع تقلید را به مجتهد تقلیل دادهاید، اما هیچ بازنمودی در خبرگان نداشته است ضمن آنکه خبرگان در نظر من فقط وظیفهاش تعیین رهبری نیست.
خبرگان مورد نظر من خبرگانی است که رصد میکند. رصد به عنوان یک ماموریت ذاتی و نه عرضی مجلس که خود به خود با آن درگیر خواهد بود و نه به عنوان یک تفنن و کارکرد اضافی که در نظر گرفته میشود. اینکه رهبری اخیرا میآیند و وظیفهای را روی دوش خبرگان میگذارند که بروید و رصد کنید، موید عرایض بنده است، چرا به خبرگان این توصیه شده است؟ چرا به خبرگان گفته میشود ببینید چقدر ما فاصله داریم؟ معلوم است نگاهی که بنده به خبرگان داریم، ایشان هم دارند و یا اگر ایشان دارند، بنده هم دور و بیگانه از این نگاه نبودهام و نیستم. امیدوارم اتفاقی که من پیشنهاد میکنم بیفتد که نیاز به تحول ساختاری دارد و مجلس خبرگان باید بنشیند و جلسهای در این خصوص برگزار کند، چون آنها در چارچوب خودشان تصمیم میگیرند؛ مگر اینکه قانون اساسی تغییری در این اصل بدهد که مجلس خبرگان باید چنین باشد.
به نظر میرسد از آنجا که بحث سنت و ایدئولوژی و بحث تکثر را مطرح کردید، به جای آنکه دو قطبی فکر کنید، طیفی فکر میکنید.
من معتقدم که یکی از آسیبهای سیاسی و اجتماعی جامعه ما دو قطبی شدگی است که گروههای سیاسی به آن القا و تحمیل میکنند، به لحاظ جامعهشناختی جامعه ما طیفی است برای اینکه طیفی قطب بشود، ویژگیهایی دارد، برای مثال جوامع طبقاتی قطبی به لحاظ اقتصادی، سیاسی و اجتماعی هستند که در کتاب فضا و جامعه توضیح دادهام. جامعه ما واجد این ویژگیها نیست و به لحاظ سیاسی، اجتماعی و اجتماعی دو قطبی نیست. اگر جامعه ما طیفی است، باید نمایندگان سیاسیاش نیز طیفی باشند، اتفاقا هر وقت نامزدهای سیاسی ما متکثر بوده است، شرکتکنندگان هم بیشتر بوده و این نشاندهنده آن است که جامعه ما دو قطبی نیست.
اگر ما آمدیم و جناحبندی فعلی را حاکم کردیم، که میدانیم بر اساس منافع این اتفاق روی میدهد، چون اگر دو گروه باشد، تقسیم منافع هم نصف-نصف خواهد بود اگر سه جناح متصور باشیم منافع تغییر خواهد کرد. چقدر هم بد است چون واقعیتها چیز دیگری است و جناحهای سیاسی انگهای دیگری را روی آن میچسبانند. برای مثال به آب بگوییم آهن یا برعکس، شما میخواهید به زور جامعه را تحلیل کنید که این نمیشود و به آن بر میگردد که منافع سیاسی در گرو دوتاییسازیهاست. ما هر چه میکشیم از ثنویت، دوتاییسازی و دوقطبیسازی است و دو قطبی سیاسی موجود نیز باید در ذیل همین ثنویت بررسی شود.