حمید مرادیپور؛ معمولا برای تحلیل و یا حتی از بین بردن پدیدههای اجتماعی، ابتدا به علل و عوامل ریشهای آنها توجه شده و وزن اصلی به بررسی این جوانب اختصاص داده میشود؛ چرا که تا این علل و عوامل باقی هستند آن پدیدهی اجتماعی، ادامه پیدا میکند و از بین رفتن آن تنها و تنها با از بین رفتن این علل و عوامل امکان پذیر است.
حتی اگر این پدیده، تحت فشار، مهار شود باز هم خود را در موقعیتها و به اشکال گوناگون نشان خواهد داد. حال به اصلاح طلبان و عملکرد آنان در قبال اعتراضات اخیر در کشور بپردازیم.
هر چه اصلاح طلبان در طول این چند روز انجام داده اند مسلم آن است که کمتر به تحلیل ریشهی وقایع پرداخته و بیشتر حالت ارایهی راهحلهای سطحی برای از بین بردن ظواهر مشکل داشته است تا عوامل و ریشه ها.
قضاوت اصلاح طلبان چنان بوده که وزن اصلی را به عوامل و ریشههای این حوادث اختصاص ندادهاند و از کنار این عوامل مهم با گزارههایی هم، چون «اگر چه» به سادگی گذشته اند و از سوی دیگر وزن اصلی را به مسایلی فرعی همچون «واکنش شدید» به چیزی اختصاص دادهاند که ممکن است جز خشم فرو خورده از عوامل فوق الذکر نباشد.
راهحل کهنهی آنها به رسمیت شناخته شدن حق اعتراض برای مردم است. راهحلی که بیست سال است ارایه میشود
این در حالی است که اصلاح طلبان دارای موقعیت ویژهای در نظام جمهوری اسلامی و در میان مردم کشور هستند به گونهای که بخشی از مردم تنها از طریق اصلاح طلبان میتوانند با حاکمیت، ارتباط برقرار کنند.
در این جریان، اما نادیده گرفتن عوامل اصلی اعتراضات یا اختصاص وزن کمی به آنها و تمرکز بر «واکنش شدید» به کسانی که خود اعتراف دارند حقوق آنها ضایع شده باعث شده اعتبار اصلاح طلبی و اصلاح طلبان تقریبا به طور کامل خدشه دار شود.
اعتباری که پیش از این در پشت کردن روحانی به وعده هایش و چینش کابینه اش و سرانجام ترتیب بودجه بندیش در میان طبقهی متوسط از بین رفته بود و اکنون با این موضع گیریها در میان قشر پایین جامعه نیز از بین رفته و این حلقهی واسط به کلی بی خاصیت و نابود شدهاست.
توجیه اصلاح طلبان در موضع گیریهای اخیر خود ترس از سوریهای شدن ایران بوده در حالی که عملکرد آنان دقیقا همان چیزی است که سوریه را به وضع کنونی انداخت؛ یعنی عدم وجود حلقهی واسطه.
ظاهرا تنها کسی از اصلاحطلبان و اعتدالگرایان که میدانست کی باید سخن بگوید و کی باید سکوت کند مرحوم هاشمی بود.