فرارو- یکی از بحث های تکراری عالم سیاست در هردو جناح سیاسی کشور بازگشت چهرههای شاخص آنهاست. در یک جناح بحث بازگشت ناطق نوری مطرح می شود و در جناح دیگر بازگشت امثال موسوی خوئینیها. بعضی ها می گویند این چهرهها فقط بر روی صحنه دیده نمی شوند و پشت پرده فعالند. با این حال آنها روزگاری بر روی صحنه سیاست حضور گرمی داشتند. چهره های هردو جناح اما پا به سن گذاشته اند و حتی اگر بخواهند، شاید نتوانند مانند گذشته سیاستورزی کنند. اما آیا هردو جریان یا بهتر است بگوییم عالم سیاست ایران نتوانسته فضایی فراهم کند که نیروهای جوان تر جایگزین فعالین سیاسی نسل های گذشته شوند؟ بارها خوانده ایم و شنیده ایم که سیاست هم نیاز به جوانگرایی دارد. این بحث اصلاحطلب و اصولگرا ندارد. در همه جای دنیا برای آنکه جوانان بتوانند در عرصه سیاست خودی نشان دهند و جایگزین سیاستمداران نسل های قدیمی شوند یک راه شناخته شده وجود دارد و آن ورود به حزب است. هرچند عامه مردم خیلی روی خوش به فعالیت حزبی یا اساسا کار سیاسی نشان نمی دهند اما این سوال وجود دارد که برای جوانی که وارد کار حزبی می شود چقدر امکان رشد وجود دارد و چقدر می توان او را مستعد کرسی هایی مثل پارلمان یا وزارت دید؟ درباره این موضوع فرارو با یک فعال سیاسی جوان به گفت و گو نشسته است. فرشاد عزیزی، کارشناس ارشد اقتصاد است که سابقه روزنامه نگاری هم دارد. وقتی کسی این مشخصات را داشته باشد شاید بتوان به او به چشم یک فعال سیاسی نگاه کرد. البته او سابقه فعالیت حزبی هم دارد. میگوید کار سیاسی را 10 سال پیش با ورود به حزب آغاز کرده است و اکنون 29 ساله است. سوال اینجاست با 10 سال فعالیت سیاسی چقدر برای یک فرد زمینه ورود به سیاست فراهم شود؟ در ادامه متن این گفت و گو را بخوانید.
چند سال است که فعالیت سیاسی میکنید؟
حدودا 10 سال.
کار سیاسی تان به صورت حزبی بوده؟
بله.
با فعالیت سیاسی و عضو حزب شدن چه هدفی را دنبال میکردید؟
از وقتی وارد حزب شدم فکر میکردم با فعالیت میتوانم برای تنویر افکار عمومی جامعه مثمر ثمر باشم. اما برای دغدغههای اجتماعی و سیاسی عضو حزب شدم.
در جامعه ممکن است با افراد زیادی رو به رو شوید که این دغدغهها را مطرح میکنند. اما فقط افراد خاصی عضو حزب میشوند یا کار سیاسی را شروع میکنند. مابقی جامعه اگر بخواهند دغدغههای خود را دنبال کنند وارد فعالیتهای دیگری میشوند. عضویت در NGOهای غیرسیاسی مثل هلال احمر یکی از این راههاست. کسی که عضو حزب میشود و کار سیاسی میکند علاوه بر اینکه دغدغه هایی دارد ممکن است دورنمایی را هم برای خود تصور کند. شما چنین دورنمایی داشته اید؟
نه. زمانی که من وارد فعالیت سیاسی شدم یک جوان کم سن و سال بودم. یک جوان 18-19 ساله به این فکر نمیکند که یک روز بخواهد وارد کادر سیاسی و اجرایی کشور شود. این فکرها یک جور پا را از گلیم خود فراتر گذاشتن است.
در 18-19 سالگی که خیلی از هم سن و سالانتان دغدغه کنکور و آینده زندگی فردی خود را داشتند، چطور وارد فعالیت حزبی شدید؟
در این سن وارد دانشگاه شدم. در دانشگاه تشکلهای سیاسی و غیرسیاسی عرض اندام میکردند. در برنامه هایی که داشتند خواسته یا ناخواسته نیرو جذب میکنند. دانشجویانی هم که دغدغههای فراعلمی دارند جذب این گونه تشکلها میشوند. دانشگاهها محفل خوبی برای جذب نیروهای سیاسی جوان هستند. بعضی افراد هم به واسطه دوستانی که در یک حزب دارند وارد آن حزب میشوند. برخی هم به واسطه شناختی که دارند خودشان به عضویت تشکلها در میآیند.
الان بعد از 10 سال فعالیت سیاسی، دورنمای ورود به کادر سیاسی کشور را دارید؟
ما تشکل هایی داریم که اعضایشان مدیران کشور بوده اند. آنها خواستهاند تشکلی را راه اندازی کنند و در کشور گفتمانی را شکل دهند. انجمن اسلامی مهندسین و جبهه مشارکت از این تیپ حزبها هستند. احزابی هم بودهاند که از قبل از انقلاب کار سیاسی خود را شروع کردند. حزب موتلفه، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و جامعه روحانیت از این نوع احزاب هستند. اما فقط از سال 92 به بعد است که احزاب این سوال برایشان پیش آمده که فعالیت حزبی به کجا قرار است ختم شود؟ برخی مثل آقای بهزاد نبوی این تفکر را دنبال میکنند که حزب برای تنویر افکار عمومی و جریان سازی در کشور است و عضو حزب یا ستادهای انتخاباتی، نباید به فکر سهم خواهی باشد. این یک تفکر اخلاقی و مبتنی بر فعالیت برای رضای خدا و سعادت کشور و ملت است؛ یک تفکر شریف. اما آن چیزی که در دنیا وجود دارد این است که یکی از کارکردهای حزب علاوه بر جریان سازی، کادرسازی است. مثلا در آمریکا اعضای یکی از دو حزب جمهوری خواه یا دموکرات رئیس جمهور میشوند. خیلی از اعضای کادر دولت عضو حزب هستند. یا مثلا وزیر امور خارجه اتریش موقع سمت گرفتن در دولت، جوانی 27 ساله بود و از کادر حزب حاکم بر سر کار آمد. اینگونه نبوده که او از کنج عزلت یا بر مبنای رفاقت یا حتی به عنوان یک چهره دانشگاهی بر سرکار آمده باشد. او حتما از عنفوان جوانی کار در حزب را یاد گرفته، به او اعتماد شده و به یک دولتمرد تبدیل شده است. اما در ایران این گفتمان تازه شکل گرفته است. نسل اول انقلاب چه آنهایی که عضو حزب بودهاند چه نبوده اند، عضو یکی از دو گفتمان اصلی کشورند. اصولا چهرههای اصلی انقلاب بالای 60 یا 70 سال سن دارند. خیلی از آنها اصلا به رحمت خدا رفتهاند. بنابراین یک شکاف سنی مدیریتی بین آنها و نسلهای بعدی انقلاب ایجاد شده است. وقتی هم که میخواهند مدیری بگذارند هیچ کس وجود ندارد. بنابراین مجبوریم به ذخایر انقلاب که مثلا در 25 سالگی وزیر یا نماینده شدند برگردیم. این شکاف مدیریتی یا نسلی باعث شده جوانها معترض شوند و بگویند اکنون که مدیر جوان وجود ندارد به خاطر بی توجهی مدیران اول انقلاب است. این تفکر اکنون وارد احزاب هم شده است. در این چند سال این تفکر به وجود آمده که اگر کسی وارد فعالیت حزبی شود راحتتر میتواند و با سرعت بیشتری میتواند وارد کادرهای مدیریتی شود.
خود شما این تصور را نداشتید که با کادرسازی در حزبی که فعالیت میکنید برای یک سمت سیاسی یا اجرایی تربیت شوید؟
چون در کشور ما احزاب خیلی قدرتمند نیستند، نمیتوانند به کادرسازی برسند. متاسفانه ما در هردو جریان اصولگرا و اصلاحطلب آنقدر حزب داریم که به خاطر تعددشان، متشکل نمیشوند. از هرکدام از این احزاب دو یا سه نفر به کادرهای مدیریتی میروند. این دو سه نفر هم اگر خیلی بتوانند مانور دهند میتوانند یک یا دو نفر از اعضای حزب را ذیل مجموعه خود تعریف کنند. اول انقلاب بر روی این کادرسازی شهید بهشتی خیلی فکر کرده بود. به خاطر همین تفکر شهید بهشتی بود که این همه مدیر دهه شصتی داریم. شاید اگر شهید بهشتی و تفکر حزب گرایی اش که در حزب جمهوری اسلامی خلاصه شد نبود، ما از نسل اول انقلاب این تعداد مدیر برجسته نداشتیم. الان هم تازه احزاب به این فکر افتادهاند که حالا باید به جوانها بها دهیم. اما هنوز هم مقاومت هایی وجود دارد و جوانها به راحتی پذیرفته نمیشوند. اول انقلاب مدیر وجود نداشت و نمیشد از مدیران رژیم پهلوی استفاده کرد. به همین خاطر مجبور شدند مثلا از تحصیل کردههای دانشگاه شریف و پلی تکنیک و تهران و ... که فعال انقلابی بودند استفاده کنند. خیلی از مدیران دهه اول انقلاب که در جایگاه پدران ما هستند افرادی با تحصیلات بالا بودند. خیلی از آنها در کشورهای غربی تحصیل کرده بودند و بعضی هایشان حتی با انقلاب درس را رها کردند و به کشور بازگشتند.
اگر شما دورنمایی برای تصدی یک سمت مدیریتی یا سیاسی را نداشتید احتمالا افرادی را دیده اید که با ورود به حزب برای رسیدن به این جایگاهها وارد فعالیت شدند.
نه. مخصوصا در دهه 70 یا 80 کسانی که وارد احزاب میشدند دغدغه مدیرشدن و گرفتن سمت اجرایی نداشتند. همه با دغدغه بهبود وضعیت کشور وارد کار حزبی شدند.
اگر بخواهیم تا اینجا این صحبتها را جمع بندی کنیم معتقدید مشکل از نبود نظام حزبی در ایران است که با نبود آن تبعا کارکرد کادرسازی هم وجود ندارد. این قضیه هم آن طور که پیداست فقط مختص یک جریان سیاسی نیست. هم اصولگرایان نتوانستهاند نیروی جوان تربیت کنند و هم اصلاحطلبان.
اتفاقاً مبتلا به این داستان بیشتر اصلاحطلبان هستند. جریان اصولگرا مخصوصا در سالهای 84 تا 92 عرصه مدیریت اجرایی کشور را تام و تمام در دست داشت و توانست نیروهای جوان معرفی کند. بسیاری از مدیران اصولگرا جوان هستند و 35 یا 40 سال دارند. مثلا آقای مهرداد بذرپاش در 29 سالگی مدیرعامل سایپا شد. اما در جریان اصلاحطلب هیچ کس به یک جوان 29 ساله نمیگوید بیا مدیر عامل سایپا شو. در همین دولت آقای روحانی به جز وزیر ارتباطات هیچ کدام از وزرا زیر 45 سال سن ندارند. اما در دولت اول آقای احمدینژاد وزیر 45 ساله داشتیم. در اصلاحطلبان این مقاومت درونی از سوی بزرگان بیشتر است و فکر میکنند جوانها خام هستند. از طرف دیگر هم ما نیروی جوان با تجربه کم داریم. اگر احزاب و جریانها کادرسازی نکردهاند به جای آنها افراد میتوانستند در این زمینه تلاش کنند. اما در افراد هم چنین میلی نمیبینیم. مثلا خیلی از وزرای امروز دولت در هیچ حزبی نیستند. اما چند معاون وزیر 35 ساله داریم؟ مثلا آقایان قاضیزاده هاشمی یا آخوندی در هیچ حزبی نیستند. اما کدامشان معاون وزیر 35 ساله دارند؟ آیا ما واقعا یک نابغه نداریم که از تحصیل کردگان دانشگاه تهران یا شریف باشد و لیاقت معاونت وزیر داشته باشد؟ پس فقط احزاب ما نیستند که این مقاومت را نسبت به جوانها دارند. البته من به این مقاومت هم حق میدهم و هم نمیدهم. اینکه آقای احمدینژاد یک جوان 29 ساله را به صرف جوان بودن بگذارد مدیرعامل سایپا هم کار قشنگی نیست بلکه مهم این است که بدانیم این جوان 29 ساله توان مدیریتی دارد یا نه. تحصیلاتش به سمت اجرایی مورد تظر می خورد یا نه.
هیچ کدام از اینها اما نمیتواند نبود ساختار حزبی را توجیه کند. درست است که ممکن است برای خیلیها تلاش برای رسیدن به یک سمت سیاسی امر نکوهیدهای باشد اما به هرحال کشور بدون مدیر و سیاستمدار اداره نمیشود. اکنون هم برای کسی که بخواهد به این مناسب دست پیدا کند که شرایط کلاسیک حزبی وجود ندارد. پس چه کار باید کند؟
الان در کشور ما بیشتر از اینکه احزاب به افراد برای رسیدن به یک منصب کمک کند "رابطه" است که این کار را میکند. فردی با فلان مدیر کل ارتباط دارد. آقای مدیر کل هم اگر بخواهد برای خود مشاور انتخاب کند سراغ همین فرد میرود. الان رابطه قبل از تحزب قرار میگیرد. برای پایین آوردن سن مدیریتی کشور هم راه حلی جز تحزب وجود ندارد. احزاب هم باید سراغ دانشگاهها بروند. آنها باید بتوانند نوابغ کشور را جذب کنند. یک رئیس جمهور باید بهره هوشی بالایی داشته باشد. سراغ این بهره هوشی بالا را باید از دانشگاه گرفت و نخبهها را سیاسی کرد.