عباس شهرابیفراهانی در شرق نوشت:
١. ماجرا از انتشار یک عکس شروع شد. در عکس، جمعی از کارگران پشت سر امام جماعت مسجد ایستادهاند. تا اینجا مسئلهای نیست. دیوارهای سمت چپ نمازگزاران اما به پارچههای زرد و سبزی مزین شدهاند، با قوانین و دستورهای کارفرما بر آنها: اجباریبودن اقامه نماز برای ممنوعیت ورود کارگران به دفتر مدیریت که مصداق «جابهجایی بیمورد» است؛ اخراج کارگران در صورت نزاع فیزیکی و اخراج کارگر کمتر بهرهور در صورت نزاع لفظی و کدهای اخلاقیای از این قبیل. این مقررات بخشی از دفتر قوانین کارخانه هستند که دورتادور کارگران، در سالن کارخانه حک شدهاند.
قوانین دیگر از اینها هم جالبترند: بیش از ٢٠ دقیقه در دستشویی ماندن ممنوع است؛ نباید وسایل مربوط به یک ماشین را در نقطهای دورتر از آن قرار داد، چون مصداق «جابهجایی بیمورد» است؛ صحبتکردن و نظردادن در کار دیگران ممنوع است؛ پوشیدن لباس گرم در زمستان الزامی است و تقاضای بخاری تنها در صورتی پذیرفته میشود که شخص لباس مناسب پوشیده باشد؛ کارگران در صورت «فرار بیموقع» هنگام آتشسوزی اخراج خواهند شد؛ هنگام ورزش سر کارکنان باید پایین باشد و فقط حق دارند به کسی که تمرین میدهند، نگاه کنند؛ مکالمات تلفنی کارگران ضبط میشود و هر سه ماه یک بار به صورت تصادفی در سالن پخش میشود (پس کارگران باید مراقب مکالمات خود باشند)؛ هنگام گرفتن عکس دستهجمعی هیچکس به جز آقای خلیل نظری (تنها کسی که میتواند با مدیرعاملی که او را هیچکس نمیشناسد، ارتباط بگیرد) نباید لباس شخصی داشته باشد؛ موقع کار سر کارکنان باید پایین باشد، چون نگاهکردن به کارفرما یا سرگروهها مصداق سعی در کمکاری و تنبلی است؛ نوشتن اسم کسی به جز خلیل نظری در تابلوها و بولتنهای کارخانه ممنوع است و شاهکار ناب مدیرعامل خداگونه و پیامبرش که مضمون الهیاتی قوانین را در اوج نشان میدهد: فرد در صورت جریمهشدن، باید تشکر کند! همه این تصویرها، وقتی فقط به یکی، دو کارخانه محدود باشند، کمیک به نظر میرسند، اما وقتی منطق درونیشان را به کل جامعه بسط دهیم، نشان از یک تراژدی – که نه – نشان از یک کابوسشهر (dystopia) دارند: کابوسشهر استثمار تام.
٢. واکنشهای یک «لیبرال خوب» به پدیده بالا را تصور کنیم: «نمونه کارخانه چسب هل و قوانین آن، استثنایی در سرمایهداری است، یا اصلا سرمایهدارانه نیست و حاصل پسماندهای سنتی جامعه پیشاسرمایهداری است. اگر اقتصاد «واقعا» سرمایهدارانه شود، «واقعا» آزاد شود، یا از نظر سیاسی-اجتماعی لیبرالی شود، دیگر شاهد این پدیدهها نخواهیم بود». لیبرال ما همچنین میتواند ماجرا را به «شخص» مدیرعامل و خلیل نظری و خلقیات دیکتاتورمآبانه او، یا حتی عقدههای شخصی آنان فرو بکاهد.
اینجا مقایسهای با رهبر کرهشمالی، که در ذهن مخاطبی که این سالها به شکلهای گوناگون از چپ هراسانده شده، مساوی با سوسیالیسم و کمونیسم است، سریعا ذهن را به این طرف میبرد که چسب هل نهتنها سرمایهدارانه نیست که از قضا سوسیالیستی هم هست! اما نکته مرکزی همه این واکنشها یک چیز است: نجات سرمایهداری از دست تجلیهای شدید آن.
هدف لیبرال ما این است که چه با ارجاع به «شخصیت» مدیر شرکت، چه با ارجاع به «عقبماندگی» ساخت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه، سرمایهداری را از «خون و کثافت»ی که «از سر تا پا و از تمام منافذش... بیرون میزند»، پاک کند. در مقابل، رویکرد علمی به پدیده «خلیل نظری» و «چسب هل»، نباید گیر انواع و اقسام روانشناسیگرایی یا گفتمانهای گوناگون «عقبماندگی» فرهنگی و اجتماعی بیفتد.
مسئله شخص خلیل نظری نیست، زیرا در سرمایهداری، اشخاص به «تجسم انسانی مقولههای اقتصادی، حاملان مناسبات و منافع خاص طبقاتی» (برگرفته از پیشگفتار چاپ نخست جلد یکم سرمایه) بدل میشوند. همچنین، مسئله پسماندهای فرهنگی کهنه هم نیستند، زیرا این تعریف و بهکارگیری این به اصطلاح پسماندهای فرهنگی درون سامانههای انضباطی و تنبیهی مدرن است که باعث نقشآفرینی این پسماندها در فرایند کنترل اجتماعی میشود.
٣. کارخانه چسب هل و قوانینش، درباره منطق عمل سرمایه به ما چه میگوید؟ این کارخانه «پیش از هر چیز» یک بنگاه تولیدی «سرمایهدارانه» است؛ یعنی بنگاهی است که جهتگیری اصلی فعالیتهایش، تصاحب ارزش اضافی تولیدشده به دست کارگران است. این بنگاه حتی به آن معنای به اصطلاح «خوب»ی که لیبرالهای وطنی در نظر دارند، سرمایهدارانه است: خلیل نظری در دفترچه قوانینش، دائم از رقابتیبودن شرکتش تعریف میکند و لعن به جان انحصار و انحصارگران و متقلبان بازار میفرستد.
سرمایه، با وجود تمام تضادهای درونیاش، میل به تمامیت دارد، یعنی میخواهد بر سرتاسر گستره زندگی انسانی و اجتماعی سیطره یابد و تمام این گستره را به قلمروی تولید ارزش تبدیل کند. اما آیا قواعد مذهبیای که عمدتا مثل نماز زمانبر هستند، مانع این توسعهطلبی سرمایه نیستند؟ آیا زمانی که به نماز اختصاص داده میشود، نمیتوانست صرف برای تولید چسب بیشتر شود؟ آیا همین واقعیت تأییدی بر این نکته نیست که اصول سنتی و مذهبی خلیل نظری، تماما ریشههای مذهبی دارند و چه بسا مانع رشد فعالیتهای سرمایهدارانه او هم باشند؟ اما مسئله فقط رشد کمی و عددی سرمایه نیست.
به بیانی دیگر، سرمایه فقط میل به این ندارد که زمان بیشتری از کارگران به خود اختصاص دهد و به لحاظ کمی توسعه یابد. توسعه و سیطره کمی سرمایه، مستلزم سیطره کیفی آن بر انسانهاست. سرمایه نهتنها نیاز دارد که رشد عددی مداوم داشته باشد، بلکه به سوژههای «سربهزیر» هم نیاز دارد که اساسا باید از انسانهای آزاد به توابعی از سرمایه بدل شوند.
اجبار به نماز را باید در کنار مقررات دیگر مثل ممنوعیت صحبتکردن، اجبار به سربهزیری موقع کار و ورزش، ممنوعیت جابهجاییهای بیمورد و... دید. مسئله، احترام به نماز بهعنوان مناسکی دینی نیست، بلکه انقیاد کارگران زیر یک سامانه انضباطی سفت و سخت است.
٤. حالت خداگونه مدیرعامل و کیش شخصیت خلیل نظری را ذیل همان «تجسم مقولههای اقتصادی» باید نگریست. کارخانه چسب هل، کابوسشهر سرمایه است؛ یعنی جایی که سرمایه، با همراهان ایدئولوژیکش، توانسته یک سامانه کنترلی تام بسازد و آن را با ایده مالکیت خصوصی توجیه کند (مسئولان کارخانه در پاسخ به انتقادها گفتهاند کارخانه آنها خصوصی است و در نتیجه هر کاری بخواهند میتوانند بکنند).
میل به تمامیتخواهی سرمایه، خود را در تجسمهای انسانیاش نیز نشان میدهد. «مدیرعامل» نقش خدایی پیدا میکند که هیچکس حق تماس با او را ندارد، جز یک نفر: حاج خلیل نظری، در مقام «پیامبر». کل سامانه کنترلی کابوسشهر چسب هل و قوانین آن، گویا الهام مدیرعامل خداگونه به خلیل نظری پیامبرگونه است که نقش هدایت کارگران کارخانه را بر عهده دارد.
موسی پیامبری دولتساز و ملتساز بود که در سخن با خداوند، فرمانهای برسازنده ملت یهود را گرفت. خلیل نظری هم گویا میخواهد نقش پیامبر سازنده جهان سرمایه را بازی کند. او فرمانها را از مدیرعامل خداگونه میگیرد تا با آنها کابوسشهر خود را بسازد: کابوسشهر استثمار تام.
سرمایه، با وجود تمام تضادهای درونیاش، میل به تمامیت دارد، یعنی میخواهد بر سرتاسر گستره زندگی انسانی و اجتماعی سیطره یابد و تمام این گستره را به قلمروی تولید ارزش تبدیل کند. اما آیا قواعد مذهبیای که عمدتا مثل نماز زمانبر هستند، مانع این توسعهطلبی سرمایه نیستند؟ آیا زمانی که به نماز اختصاص داده میشود، نمیتوانست صرف برای تولید چسب بیشتر شود؟ آیا همین واقعیت تأییدی بر این نکته نیست که اصول سنتی و مذهبی خلیل نظری، تماما ریشههای مذهبی دارند و چه بسا مانع رشد فعالیتهای سرمایهدارانه او هم باشند؟ اما مسئله فقط رشد کمی و عددی سرمایه نیست.
به بیانی دیگر، سرمایه فقط میل به این ندارد که زمان بیشتری از کارگران به خود اختصاص دهد و به لحاظ کمی توسعه یابد. توسعه و سیطره کمی سرمایه، مستلزم سیطره کیفی آن بر انسانهاست. سرمایه نهتنها نیاز دارد که رشد عددی مداوم داشته باشد، بلکه به سوژههای «سربهزیر» هم نیاز دارد که اساسا باید از انسانهای آزاد به توابعی از سرمایه بدل شوند. اجبار به نماز را باید در کنار مقررات دیگر مثل ممنوعیت صحبتکردن، اجبار به سربهزیری موقع کار و ورزش، ممنوعیت جابهجاییهای بیمورد و... دید. مسئله، احترام به نماز بهعنوان مناسکی دینی نیست، بلکه انقیاد کارگران زیر یک سامانه انضباطی سفت و سخت است.
٤. حالت خداگونه مدیرعامل و کیش شخصیت خلیل نظری را ذیل همان «تجسم مقولههای اقتصادی» باید نگریست. کارخانه چسب هل، کابوسشهر سرمایه است؛ یعنی جایی که سرمایه، با همراهان ایدئولوژیکش، توانسته یک سامانه کنترلی تام بسازد و آن را با ایده مالکیت خصوصی توجیه کند (مسئولان کارخانه در پاسخ به انتقادها گفتهاند کارخانه آنها خصوصی است و در نتیجه هر کاری بخواهند میتوانند بکنند).
میل به تمامیتخواهی سرمایه، خود را در تجسمهای انسانیاش نیز نشان میدهد. «مدیرعامل» نقش خدایی پیدا میکند که هیچکس حق تماس با او را ندارد، جز یک نفر: حاج خلیل نظری، در مقام «پیامبر». کل سامانه کنترلی کابوسشهر چسب هل و قوانین آن، گویا الهام مدیرعامل خداگونه به خلیل نظری پیامبرگونه است که نقش هدایت کارگران کارخانه را بر عهده دارد.
موسی پیامبری دولتساز و ملتساز بود که در سخن با خداوند، فرمانهای برسازنده ملت یهود را گرفت. خلیل نظری هم گویا میخواهد نقش پیامبر سازنده جهان سرمایه را بازی کند. او فرمانها را از مدیرعامل خداگونه میگیرد تا با آنها کابوسشهر خود را بسازد: کابوسشهر استثمار تام.