دومین «کاشی ماندگار» نصیب ساختمانی سفید شد در کوی نویسندگان. حالا روی پلاک نو، نام «جواد مجابی» با رنگ فیروزهای نقش شده است؛ شاعر، نویسنده، منتقد هنری و روزنامهنگار. همین ساختمان روزگاری خانه «حمید مصدقِ» شاعر و «ذبیحالله منصوری»، مترجم و نویسنده هم بود. سازمان میراث فرهنگی، صنایعدستی و گردشگری این طرح را ریخته و برای حفظ هویت شهر و میراث ناملموس کاشیهایی بر سر در شخصیتهای فرهنگی و هنری نصب میکند.
به گزارش شهروند، در هفتههای گذشته اولین کاشی بر خانه «ایران درودی»، نقاش بنام نصب شد و قرار است در روزهای پیشرو خانه «قیصر امینپور» هم پلاکدار شود. دیروز جواد مجابی میزبان خبرنگاران و مسئولان سازمان میراث فرهنگی شد تا ساعتی از این خانه که حالا راحتتر شناخته میشود، صحبت کند، از رفتوآمدها در این خانه که دیوارهایش از طرح چهرهها پر شده؛ نیما یوشیج، صادق هدایت، هوشنگ گلشیری و...
«اینطور نیست. فقط آنها که مردهاند و چیزهایی که از گذشته باقی مانده، میراث فرهنگی به حساب بیایند؛ آدمهای زنده هم جزو میراث فرهنگی کشوراند.» مجابی کلاهش را بر سر گذاشته و عصایش را به دست گرفته و همه سرتاپا گوشند. او نصب کاشی را فکر خوبی میداند که به شهر هویت میدهد و فرق خانهها را مشخص میکند: «دروغ گفتهام اگر بگویم خوشحال نیستم. خوشحالم. اما بیشتر این شیوه جدید ماندگارکردن آدمها برایم مهم است. زمانی خوشحالی من باقی میماند که در تمام شهر این کاشیها نصب شود و مجموع این کاشیها نقشه فرهنگی شهر را شکل بدهد.»
بیشتر مکانی فرهنگی است، تا خانه
صحبت از خانهای است که با حضور مجابی و همسر نویسندهاش؛ آسیه جوادی و دو فرزندشان تبدیل به محل رفتوآمد نویسندگان، شاعران و نقاشان نسلهای مختلف شد. آنها سال ١٣٥٦ به این خانه آمدند و با بستهشدن کافهها، خانهشان پاتوق هنرمندان شد. مجابی تعریف میکند که بارها احمد شاملو مطالب «کتاب جمعه» را اینجا پیگیر شده و در این خانه همیشه به روی اهل فرهنگ باز بود: «بعد از انقلاب با تعطیلی کافهها ما به شیوه قدیم روی آوردیم و محفل انسی که از دوران صفویه باقی مانده را زنده کردیم. اینجا محلی برای گردآمدن نویسندگان و اهالی فرهنگ و هنر بود. بخشی از اتفاقات مهم فرهنگ معاصر از این اتاقها عبور کرده است، برای همین بیشتر بهعنوان یک مکان فرهنگی نگاهش کردهایم تا محل زندگی.»
مجابی تصاویر و مستنداتی هم از حضور مدام هنرمندان در خانهاش جمعآوری کرده و بناست که کتابی از این خاطرات چاپ کند. او که معتقد است در کشور مشکل کمسندی داریم، حرفش را اینطور توضیح میدهد: «نه اینکه سند نداشته باشیم، در واقع اسناد را باید بیرون بیاوریم و به مردم نشان دهیم و بگوییم چه اتفاقی افتاده است. ما از بسیاری از جلسات شعرخوانی فیلم گرفتهایم و آرشیو داریم، بسیاری از سخنرانیها و بزرگداشتها هم همینطور.»
پیشنهاد برای نصب پلاک کافه فیروز
این نویسنده پیشنهاد تازهای میدهد که به قول خودش شاید غیرعادی باشد. او از کافه فیروز حرف میزند که زمانی پاتوق نویسندگان بنامی چون صادق هدایت بود و حالا تبدیل به بانک شده؛ در تهران و نرسیده به کافه نادری: «در شعری با این موضوع شوخی کردم و گفتم کارمندان این بانک حالا به وقت کار همهمهها و صداهایی میشنوند و از خود میپرسند این صداها از کجاست، صدا، صدای همان نویسندگانی است که زمانی آنجا دور هم جمع میشدند. ما میتوانیم با نصب پلاکی یادآوری کنیم که اینجا زمانی کافهای بود که نویسندگان در آنجا جمع شده و گفتوگو میکردند.»
او از صندلی در موزه بریتانیا میگوید که سالها پیش لنین روی آن مینشسته است و کافهای در آلمان که گنجهای داشته و آثار نویسندگان را در آن جمع میکرده است: «ما که از این کارها نمیکنیم، دستکم با پلاکی میتوانیم از تاریخ مکانها یاد کنیم.» مجابی، درباره مفهوم خانه همچنین توضیحی میدهد: «تمدن از اتاق شروع میشود.
بحث این موضوع مفصل است اما معنای آن این است که آدم وقتی برای نخستینبار خانه ساخت، فقط برای آن در گذاشت که کسی داخل نشود اما رفتهرفته پنجره هم ساخت تا هم بیرون را ببیند و هم از بیرون بشود خانه را دید؛ این دادوستد نشان میدهد اتاق پایه تمدن است.» او خانه را نه فقط کالبد معماری که دارای روح میداند: «مثل شهرها که روح دارند؛ لندن، فلورانس، شیراز و اصفهان. این روح باید شناخته شود به واسطه کسانی که از آن بازدید میکنند.»
ایران فرهنگی، فراتر از مرزهای سیاسی
از نگاه او اینکه رودکی شاعر کیست و مولوی به کی تعلق دارد، بیمعنی است. ماجرا به تجربهاش از گردشگری ادبی بازمیگردد که به او نشان داده؛ مرز فرهنگی از مرزهای سیاسی جداست.
چند سال پیش یک موسسه گردشگری به او پیشنهاد میکند که به یکی از کشورها سفر کند و مشترکات فرهنگی را معرفی کند و البته آثاری از میراث فرهنگی که به ایران مربوط بوده و مجابی به یاد سمرقند و بخارا، ازبکستان را انتخاب کرده است: «دیدن شهرها اعجاببرانگیز بود، اما باید دانست که هیچگاه نمیتوانیم وطن را دوست داشته باشیم اگر از ایران خارج نشده باشیم. وقتی کاشیهای ایرانی را میبینید، بنایی که معماری ایرانی در آن پیداست، شعری که از شاعری ایرانی بر دیواری حک شده، حس میکنید این بخشی از فرهنگ شما در کشوری دیگر است؛ یعنی ایرانِ فرهنگی.»
اینها را میگوید و دنباله حرفش را میگیرد: «مهمترین نسخههای خطی ما در ترکیه است. فرهنگ و تاریخ به هر کجا سرک کشیده و تأثیر گذاشته است، پس از آثار بازمانده آن جزیی از نقشه فرهنگی ماست. هرچند ما کشورمان را دوست داریم اما با فرهنگ گستردهای روبهرو میشویم که روی مرز سایه میاندازد. فرهنگ جایی فراتر از مرزها هویت تازهای به ما میدهد. بنابراین دعوا بر سر رودکی و مولوی بیمعنی است. عظمت تاج محل درحالی که معماری ایرانی در ساخت آن نقش دارد، برای ما دوچندان میشود، فرهنگ امری جاری است.»
تجربه دیگر مجابی به پیشنهاد دیگر این موسسه گردشگری برمیگردد و در سفری به زادگاهش قزوین دانستههایش درباره مکانها و بناها را بازگو میکند؛ مثلا از چاپخانهای که عارف قزوینی در آن شعر خوانده بود یا مغازهای که درست روبهروی این چاپخانه قرار داشت و مالکش شوهر قمرالملوک وزیری بود.از نگاه او گردشگری به این شکل فایده بیشتری دارد؛ بازدیدکنندگان اطلاعات متفاوتی میگیرند و واکنش آنها به رفع توهم میانجامد.
میراث ناملموس، هویت شهر
فرهاد نظری، مدیرکل ثبت آثار و حفظ و احیای میراث معنوی و طبیعی هم در مراسم حضور دارد و از حفظ میراث ناملموس میگوید: «یونسکو از اوایل دهه٤٠ و ٥٠ میلادی به این فکر افتاد که داراییهای فرهنگی ملتها را نگهداری کند. البته در ابتدا نگاهشان به میراث فرهنگی بیشتر نگاهی مبتنی بر دارایی بود، اما بعدها ابعاد میراث فرهنگی به تدریج گستردهتر شد. سال ٢٠٠٣ کنوانسیون مهمی تصویب شد که موضوعش حفاظت از میراث فرهنگی ناملموس است. ما در سازمان میراث فرهنگی، صنایعدستی و گردشگری نیز سعی داریم با اجرای چنین طرحهایی میراث ناملموس فرهنگی را برای نسلهای آیندهحفظ کنیم.»
پوریا سوری، مدیر روابطعمومی سازمان میراث فرهنگی، گردشگری و صنایعدستی هم خبر میدهد که نصب کاشی ماندگار بعدی برای قیصر امینپور، شاعر انقلاب خواهد بود: «این کاشی بر سردر خانهای که قیصر امینپور در باغ فیض داشت، نصب میشود. همچنین کاشی دیگری هم در خانه کودکی این شاعر در گتوند نصب میشود. قرار است کاشی بعدی نیز بر سردر منزل ناصر مسعودی نصب شود.»