فرارو- احمد شیرزاد تحلیلگر مسائل سیاسی مسئولیتپذیری در حوزههای مختلف را از موضوعات مهم نهادها میداند. این فعال سیاسی اصلاحطلب در گفتوگو با فرارو با بیان اینکه اگر یک مدیر با شهامت و جوانمردی مسئولیت کارش را بر عهده بگیرد اتفاق اخلاقی کمنظیری است که برای مجموعه دولت روحانی یک امتیاز به حساب میآید، معتقد است یکی از نمونههای بیمسئولیتی جدا کردن احمدینژاد از اصولگرایان است و این جریان سیاسی شاید بتواند در حال حاضر خود را از این شخصیت مبرا بداند اما شواهد تاریخی حمایت اصولگرایان از احمدینژاد را نمیتوان کتمان کرد. در ادامه مشروح این گفتوگو را که یادداشت وار تنظیم شده را میخوانید:
در کنار حوادث مهم سال 95 از جمله فوت آیتاللـه هاشمی، یکسالگی برجام و یا انتخابات آمریکا که تاثیراتی را نیز بر ایران داشت، یک حادثه که کمتر کسی به آن توجه میکند، درباره برخورد دو قطار و استعفای محسن پورسیدآقایی است. با توجه به اینکه شاید کسی به آن نپرداخته باشد میتوان به آن اشاره کرد. حادثه برخورد دو قطار از حوادثی بود که گذشت و تلخیاش به جا ماند.
مانند بسیاری حوادث دیگر در زمان خودش پر از هیجان و جنجال بود و بعد فروکش کرد و همه آن را فراموش میکنند و باز هم حوادث مشابه دیگری تکرار میشود. طبق معمول این جور اخبار مخالفان دولت تلاش میکنند که از هر حادثهای علیه دولت برای جریان حامی دولت استفاده کنند. تبلیغات شدیدی میکنند و این حادثه میگذرد. اما این بار اتفاق جدیدی رخ داد که نمونه آن بسیار کم بوده و همین استعفای پورسیدآقایی مدیرعامل راهآهن بود که مسئولیت کامل این جریان را بر عهده گرفت و استعفا کرد. او از کمنظیرترین مدیران جمهوری اسلامی است که در هر دورهای که مسئولیت بر عهده گرفته عمدتا در همین حوزه راهآهن و حمل و نقل، بسیار خوب عمل کرده و در رشته خود کارآمد و محقق است و در مدیریتش نیز موفق بوده است.
البته ما مدیر خوب چه در این دولت و چه در دولتهای قبل زیاد وجود دارد اما نکته مهم این است که ما برای اولین بار مسئولیتپذیری را حس کردیم و یک استعفای کاملا بهجا، بهموقع، معقول و منطقی رخ داد که متاسفانه در موارد دیگر ما نظیرش را نمیبینیم. اینکه مدیری که خودش شخصا قصوری نداشته اما در مجموعه زیردستش قصوری رخ داده، با شهامت و جوانمردی بایستد و دفاع کند و مسئولیت کارش را بر عهده بگیرد اتفاق اخلاقی کمنظیری است که برای مجموعه دولت روحانی یک امتیاز به حساب میآید و نه تنها از قدر و قیمت آن مدیر کم نمیکند بلکه به عنوان یک نمونه از مسئولیتپذیری میتوان از او یاد کرد.
اگر میشد چنین اتفاقی را دید و به آن توجه کرد میتوانست در آینده هم نمونههای موفقی از آن وجود داشته باشد. در دولتهای گذشته هم موارد متعددی اتفاق افتاده که به ضرر ایران تمام شده اما کسی مسئولیت بر عهده نگرفته است. باید این فرهنگ مسئولیتپذیری چه در عرصه دولت و چه سایر نهادها جا بیفتد. در نهادهای دیگر هم ما کمتر شاهد هستیم وقتی اشتباه و سوءتدبیری اتفاق میافتد، افراد مسئولیت آن را بر عهده بگیرند.
در همین حادثه پلاسکو اتفاقی افتاد و تعدادی از ماموران جان باختند و بخش زیادی از سرمایههای مردم از بین رفت. تعداد قابل توجهی کارگر و تولیدکننده در بدترین زمان ممکن فصل کاری دچار خسران شدند. اما چه کسی مسئولیت بر عهده گرفت؟
برای مثال در بحث مسائل اقتصادی و برجام. ظاهرا همه دولت را مخاطب قرار میدهند که چرا آمریکاییها به تعهداتشان عمل نکردند انگار دولت ما مسئولیت پاسخگویی رفتار دولتهای دیگر را هم بر عهده دارد. دولت باید به همه اینها پاسخ دهد اما هیچکس این مسئولیت را نمیپذیرد که حمله به سفارت عربستان چه آثاری بر سیاست خارجه ما به جا گذاشت.
یکی از مهمترین بیمسئولیتیهایی که امسال شاهدش بودیم و میتوان آن را به عنوان یک رخداد سیاسی تلقی کرد این است که اخیرا کل جناح اصولگرا مسئولیت حمایت از دولت محمود احمدینژاد را بر عهده نمیگیرد.
به نظر میرسد تازگی کشفی صورت گرفته که احمدینژاد اصلا کاری به اصولگرایان نداشته و در قبال روی کار آمدن احمدینژاد ما هیچ مسئولیتی نداریم. این منتهای بیاخلاقی از طرف یک جناح بزرگ سیاسی است. با وجود احترامی که برای مجموعه جریان اصولگرا قائلم و آنها جناح قدرتمندی هستند که نمیتوان نادیدهشان گرفت اما اینها باید مسئولیت بر عهده بگیرند.
اگرچه میتوانند الان بگویند که ما احمدینژاد را جزو جناح اصولگرا نمیدانیم و ما هم این را میپذیریم که رفتار کنونی احمدینژاد هماهنگ با اصولگرایان نیست اما سال ۸۴ چه کسی او را روی کار آورد؟
احمدینژاد که نه حزب و گروهی داشت و نه حتی خود و اطرافیانش قدرت سازماندهی و تشکل داشتند. از سال ۸۴ تا امروز با گذشت بیش از ۱۰ سال آنها یک جمع کوچک شبهحزبی را هم نتوانستند سازماندهی کنند، پس چطور میتوانند وارد یک انتخابات بزرگ شوند و پیروز از میدان دربیایند؟
اگر اینطور باشد که باید به حال کشور تاسف خورد. همه ما یادمان میآید که احمدینژاد سال ۸۴ با چه سازماندهی عظیمی انتخابات را برد و ۸۸ هم به این ترتیب. تمام درها به روی احمدینژاد باز شد. وقتی احمدینژاد شهردار شد معضلات شهری گرهخورده چندده ساله جلویش باز شد و پادگانهایی که در طرحهای شهرداری بودند راه را برایش باز کردند. این مسائل که به یک باره اتفاق نیفتاده است.
اما اینکه بعد از ۱۰ سال بگویند احمدینژاد اصلا ربطی به ما نداشت و خودش مثل یک بوته خودرو رشد کرد و بالا آمد صحیح نیست. همه این مسائل به همان موضوع مسئولیتپذیری برمیگردد با نگاه به یک مدیر میانه مانند مدیرعامل راهآهن که مسئولیت کار خود را پذیرفت، میبینیم اگر واقعا همین مقدار اندک شهامت اخلاقی در جناحهای سیاسی ما وجود داشت وضعیت کشور ما خیلی بهتر از این بود.
از طرفی در حال حاضر اصولگرایان خود را از احمدینژاد جدا کردند و از طرف دیگر چه خود احمدینژاد چه خود حمیدرضا بقایی به عنوان کاندیدا برای انتخابات ریاست جمهوری خود را مستقل معرفی میکنند.
اصولگراها حق دارند برای آینده بگویند که احمدینژاد به ما ربطی ندارد اما برای گذشته چنین حقی ندارند. نباید فراموش کنند که با تمام قوا آمدند. همه کاندیداها از جلوی او کنار رفتند و همه از او حمایت کرده و هم سال ۸۴ و هم ۸۸ فرش قرمز زیر پای او پهن کردند. اینکه بگویند در گذشته دولت احمدی نژاد اصولگرا نبوده دروغ محض است زیرا همه از او حمایت کردند و احمدینژاد هم هرجایی که میتوانست از آنها استفاده کرد، از شغلهای جزئی که بین اصولگرایان تقسیم کرد تا شغلهای بزرگتر و در بسیاری از موارد نیز یکی از مشکلاتی که از احمدینژاد بر جا مانده متورم کردن پرسنل ادارات است که بسیاری از آنها هم نیروهای کارآمدی نیستند.
برخی با دیپلم وارد دوره کارمندی شدند و با دکترا آنجا ماندند. ممکن است اصولگرایان احمدینژاد را جزو خود ندانند و ما میتوانیم این حق را برای امروز قائل باشیم که بگویند امروز او به جبهه اصولگرا تعلق ندارد و برای خودش کار میکند و یا در آینده اگر آمد به ما ربطی ندارد اما نسبت به گذشته چنین حقی وجود ندارد و احمدینژاد در بست در اختیار جبهه اصولگرا بوده است و اصولگرایان هم دربست راه را برای احمدینژاد باز کردند. این را نمیتوان از حافظه تاریخی پاک کرد.
نهایت ناجوانمردی است که با تمام قوا در برابر جبهه اصلاحطلب بایستند و از احمدینژاد حمایت کنند، از مزایای دولتش بهرهمند شوند و حالا که جامعه به نحوی به او پشت کرده و او را نمیپذیرد، بگویند که او از ما نبوده است.
خود احمدینژاد هم البته خیلی خود را اصولگرا نمیداند.
این ژست دوگانهای است که احمدینژاد میگیرد. جاهایی خود را حزباللهی و ارزشگرا میداند. در نامهها و شروع سخنرانیها با دعاها و ژستهایی که میگرفت و یا حتی با ادعای هاله نور، سعی میکرد خود را آدم ارزشی نشان دهد که در نیروهای ارزشی جای بگیرد. از طرف دیگر میخواست ادعا کند که به جناحی وابسته نیست.
در حالی که این دروغ محض است و احمدینژاد به هر دلیلی با تمام وجود مورد حمایت اصولگراها بود. با وجود این، اینکه بعدا به صورت اصولگراهایی که از او حمایت کرده بودند چنگ انداخت یک واقعیت تاریخی است و نمیتوان آن را انکار کرد. اینکه احمدینژاد با حمایت اصولگرایان سر کار آمد را نمیتوان کتمان کرد.
با وجود این او در همان روزهای اول هم برای اینکه هزینههای عدم اقبال جامعه به اصولگرایان را به دوش نکشد، تلاش میکرد در مواردی ادعا کند که به جناحی تعلق ندارد، در حالی که تاریخ گواه است که اینها راست بودند و شواهد تاریخی را نمیتوان کتمان کرد.