«با صدای بلند پشت موتور به دونفر موتورسوار دیگر میگوید:«زنگ بزن بقیه هم بیایند. بگو دوباره سر و کلهشان پیدا شد.» سپس با سرعت از جلو ما با ویراژ عبور میکنند. هنوز پیچ بعدی جاده خاکی را رد نکردیم که خودرو عنابی رنگی را در حال بازگشت میبینیم. به محض دیدن ما راننده سرش را میدزدد و البته همسرش نیز در حالی که سعی دارد با روسری صورتش را بپوشاند به سمت پنجره برمیگردد تا شناسایی نشود.
به گزارش روزنامه ایران انگار پشت همه سنگها و صخرهها کسی به نظاره نشسته باشد تا مطمئن شود که آیا گنجی در فاروق هست یا نه! همه گوش به زنگ هستند. همه تن گوش شدهاند.
راننده با خنده میگوید: «بیچاره شدیم. الان ظرف 10 دقیقه همه اینجا جمع میشوند و باز روز از نو روزی از نو». پیش از رسیدن به اینجا سری به نقش رجب زدیم. بعد جاده مرودشت- سعادت شهر را تا دوراهی آمدیم اما تصمیم بر این شد که از پشت شهر «سیدان» به تنگه «فاروق» برویم تا با اهالی و واکنش احتمالی آنها رو به رو نشویم و پس از عکاسی راهی خود شهر فاروق شویم.
«سیدان» شهر خیلی کوچکی است درست مانند«فاروق» با کوچه باغهای زیبا در کنار کوههایی نه چندان بلند. جاده کناری سیدان تا فاروق همهاش کوچه – باغ است با دیوارههای خشت و گِل و درهای چوبی با کوبههای آهنی. از این مناظر زیبا که میگذریم، نزدیک کوه در دو ردیف مرتب، درختان سر به آسمان کشیدهاند. اینجا چشمه فاروق است و پس از آن این شهر کوچک نمایان میشود. بیشتر به روستا شباهت دارد تا شهر.
باغهای انار و نارنج و گردو چند متر دورتر از جاده خاکی نمایان است و البته قبرستان کوچکی که یکی از سنگ قبرهایش با آهن سبز فلزی محصور شده و دورتا دور آن را دستمالهای سبز گره زدهاند. حالا دیگر تنگه نمایان است چند رشته کوه به هم پیوسته با جاده خاکی وسط آنها و چند سازه سیمانی و چوبی- پلاستیکی که گوسفندان در آن نگهداری میشوند و با فاصله کمی از آنها سگها نگهبانی میدهند. اینها نشان از حضور عشایر در منطقه دارد. عشایری که مانند سایر مردم دوست دارند مدرن باشند و دیگر از چادر برای اقامت استفاده نمیکنند.
10 متر جلوتر روی تابلو سبز رنگی نوشته شده:«طرح مرتعداری فاروق (قرق) چرای دام ممنوع است» یک حلقه چاه هم با کمی فاصله از آن کنار جاده قرار گرفته است. خم میشوم، به نظر میرسد چاه خشک باشد. انداختن سنگ به ته چاه حدس را به یقین تبدیل میکند. یک غار کوچک روی یکی از تپهها دیده میشود. از دور سرنشینان دو موتور نمایانند. موتورهایشان را پارک کردند و پنج نفری منتظر هستند. ما از دو خودرو پیاده میشویم.
کارشناسان میراث فرهنگی پس از احوالپرسی به آنها میگویند:« اینجا چه میکنید؟» و آنها پاسخ میدهند: «شما اینجا چه میکنید؟ ما آمدهایم هواخوری!» سرگرمی خوبی برای این گروه ایجاد شده، چون هربار کسی به سمت تنگه فاروق بیاید آنها با موتورهایشان ظاهر میشوند. کارشناسان دو کوه به هم پیوسته را نشان ما میدهند و میگویند: «همین جا است.» ما با بهت نگاه میکنیم و میگوییم: «واقعاً! اینجا که چیزی نیست جز کوه و چند درخت بادام وحشی.» و آنها با خنده میگویند: «خب ما هم چند وقت است همین حرفها را میزنیم اما کو گوش شنوا! شما که خبرنگارید بروید بالا بلکه شما گنج را پیدا کردید.»
یکی از آنها راهنمای ما میشود تا کمرکش کوه را بالا برویم. نزدیک درختان بادام یک دهنه کوچک غارمانند هست درست مانند همان یکی که چند لحظه پیش دیدیم و دیگر هیچ؟! میگوید: «یکسری این طرف را کندهاند بعد رفتهاند کوه روبهرویی را بکنند و به هیچ چیزی دست پیدا نکردند.» عکاس با گرفتن چند فریم راهی کوه روبهرویی میشود اما ما ترجیح میدهیم پای صحبت فاروقیها بنشینیم.
حالا یک خانم مانتویی جوان و یک خانم مسن با لباس محلی بلند طلایی رنگ به ما نزدیک میشوند. یک مرد با کودکی در بغل آنها را همراهی میکند. دیگر به پایین کوه رسیدهایم که مرد از ما میپرسد: «چه خبر بود؟ از اینجا چیزی پیدا نیست! شما گنج را دیدید؟ مثل تخت جمشید پول میگیرند یا همینطوری هم میشود برای دیدن رفت.»
مأمور یگان حفاظت کنار تخته سنگها آتشی درست کرده و سر موتورسواران را گرم کرده تا مبادا بروند و به اصطلاح خودشان زنگ بزنند و باقی اهالی را به اینجا بکشانند. مرد و خانوادهاش اهل «زرقان» هستند. روز تعطیل آمده تا گنجی را که مدتی است فیلمش دست به دست میچرخد از نزدیک ببیند. میگوید:« از اول هم باور نکرده بودیم. این فاروقیها و سیدانیها از قدیم با هم رقابت دارند. گفتیم فاروقیها با این شایعه میخواهند معروف شوند اما بعدش عکسها و فیلمهایی آمد و یک دفعه فاروق شد تیتر روزنامهها.
میگفتند کلی مأمور آمده و فاروق را قرق کردهاند. حتی شنیدیم وانت آوردهاند تا شبانه گنج را با خود ببرند. امروز هم همه گفتند نروید. آنجا پر از مأمور است. شما را هم دستگیر میکنند. اما ما که نمیخواستیم کاری کنیم. فقط آمدیم گنج را ببینیم که آن هم نیست.» میپرسم: «در راه خیلی مأمور دیدید؟» و او میگوید: «نه خانم! این هم دروغ بود عین همین گنج. آخر هرکس این کوهها را ببیند متوجه میشود اینجا همان جایی که در فیلم نشان میدهند، نیست.» به سمت آتش میرود تا خود و زن و بچهاش را گرم کند.
از جوانهای دور آتش که همچنان معتقدند در دل کوههای این تنگه گنجی نهفته است درباره گنج فاروق میپرسم. « دو نفر 10 سال است که از آن باخبرند اما وقتی جشنواره انار برگزار شد موضوع را با شوراییها مطرح کردند. حالا مأمورها نمیگذارند جایش را بگویند.» پاسخ این یکی را دیگری این گونه نفی میکند:«میگویند در دهانه یک غاری در دل این کوهها چندین مجسمه هست دو سه برابر قد آدمیزاد. بعد زیر آنها پله میخورد و میرود پایین، به جایی میرسد اندازه زمین فوتبال. گنج نیست اما مجسمه هست.
به نظر شما اگر گنج بود به میراث و دادستانی اطلاع میدادند؟! خب میفروختند و با آن زندگیشان را سر و سامان میدادند.» یکی دیگر از جوانها که مدعی است استادکار بنا (کسی که به عنوان شروعکننده شایعه وجود گنج فاروق اکنون با شاگردش در بازداشت است)پسر دایی پدرش است، به گفتههای پدربزرگش استناد میکند که نسل به نسل به آنها گفتهاند زیر این کوهها گنج است.«الان هم این دو نفر میدانند که گنج کجاست اما چهار پنج نفر دیگر به غیر آنها میدانند که نمیگذارند آنها محل گنج را لو بدهند.»
و البته او نمیداند که این چند نفر کی هستند و چه شکلیاند و اهل کجا هستند؟! یکی دیگر از آنها از کم آبی و آمدن کارشناس جنگلداری برای حفر چاه خبر میدهد و میگوید: «آن مأمور هم تأیید کرد که زیر فاروق دریاچهای است به نام دریاچه «دختر کوروش». فاروق 16 قنات دارد که هرکدام به جایی میرسد مثلاً سررشته یکی از قناتها به کردستان میرسد! زیر کوهها قبل از دریاچه گنج است که اگر پیدا شود دریاچه را هم کشف میکنند. از قدیم میگفتند از پاسارگاد – تخت جمشید یک راه زیرزمینی به فاروق هست که از آنجا به ارسنجان میرود.
نشنیدید میگویند: «سه دروازه دارد شهر «گُزین»/ یکی درجلو در، یکی در قدمگاه، یکی درکمین» در شهر هم که قدم میزنیم و از بقالی و نانوایی و مکانیکی سراغ گنج فاروق را میگیریم صحبتها به چند جمله ختم میشود: «ما خودمان ندیدیم اما میگویند هست. البته در اصلی آن در تنگه فاروق باز نمیشود چند سال پیش در اصلی را سیلاب برده و گم شده است»، «میگویند الان مأموران شبانه روز جلو در خانه آنها کشیک میدهند مبادا خانوادههایشان با مردم حرف بزنند. یک کتابی هم بوده که در آن ریز به ریز همه این اطلاعات بوده که آن را هم سالها پیش دزدیدند.» «اگر گنج نبود چرا دادستانی آنها را دستگیر کرد؟ چرا از سازمان میراث فرهنگی آمدند؟ چرا خبرنگاران به نفع آنها مینوشتند که اینجا گنج نیست؟» آدم یاد داستان شایعه سرمای زمستان، سرخپوستان و هیزم میافتد.
من به حلقه چاههای خشک شده نزدیک سازههای عشایر فاروق و دریاچه خیالی فکر میکنم. به کارشناسی که تا آمده به شیراز برسد حداقل 20 نفر از همکارانش به موبایلش زنگ زدهاند که سالم هستی؟ میگویند در فاروق بین میراثیها و مردم درگیری پیش آمده و او حیرت زده پاسخ داده است: «اگر منظورتان من و همکارانم هستیم که سالم برگشتیم.»
به یاد صحبتهای اسماعیل یغمایی – کارشناس پیشکسوت باستانشناسی – میافتم که میگفت: «در همه روستاها و شهرهای ایران همیشه داستان یک گنج، غار، راه زیرزمینی مخفی و درخت تنومند و چاه و چشمه و... وجود دارد. مردم از کودکی با این داستانها بزرگ شدهاند. اشکالی ندارد که مردم فاروق هم یک گنج خیالی داشته باشند. حتی به نظرم اشکالی هم ندارد در آن کوهها به دنبال گنجشان بگردند چون بالاخره خسته میشوند و رها میکنند. مشکل اینجاست که دیگر بازارهای جهانی از اشیای عتیقه ایران اشباع شده و کمتر به خرید اشیای ایرانی رغبت نشان میدهند.
قاچاقچیان هرازگاهی از این شایعات نهایت استفاده را میکنند تا به تلافی سردی آن بازار با ساخت چنین فیلمهایی از بیاعتمادی مردم به حرف کارشناسان و مسئولان و تلاش مردم برای یک شبه پولدار شدن بهره وافی را ببرند و اشیای عتیقه تقلبی را در بازارهای داخلی به قیمت گزاف بفروشند. باید دنبال منتشرکننده فیلمها باشند که در کنج عافیت دنبال سادهلوحانی میگردند که اشیای تقلبی را به نام گنج فاروق به آنها بفروشند.»