من به ته خط رسیدم و هیچ چیزی برایم مهم نیست. زندگی من به مرگ ختم می شود.
به گزارش میزان،در یک قدمی چوبه دار قرار دارد و شمارش معکوس برای اعدام او آغاز شده است. از کارش پشیمان است، اما دیر شده.
خودش هم این را میداند و سعی میکند در زندان گذشتهاش را کمی جبران کند و خود را برای مرگ آماده.
از خودت بگو.
اسمم حسین است. 26 سال سن دارم و مجردم.
درس خواندهای؟
درس کجا بود. اگر درس خوانده بودم الان دکتر یا مهندس میشدم، نه یک قاتل.
چرا نخواندی؟
وقتی از شش سالگی مجبوری بری سر کار و در خانه همه میگویند درس به درد نمیخورد و باید کار کرد؛ درس را رها میکنی و میروی به سمت کار. پدرم در یک تصادف خانهنشین شده بود و ما را مجبور میکرد برایش کار کنیم.
چه کار میکردی؟
هر کاری. یک مدت مکانیکی. گاهی هم میوهفروشی و این اواخر هم مسافرکشی.
سابقه داری؟
نه. این اولین و آخرین جرمی بود که انجام دادم، اما تاوانش خیلی سنگین بود.
به چه اتهامی دستگیر شدهای؟
تجاوز و قتل. البته تنها نبودم و دو نفر از دوستانم همدستم بودند.
چرا این کار را کردی؟
هوس شیطانی. وقتی سراغت بیاید و نتوانی کنترلش کنی آخرش این میشود.
در مورد روز حادثه بگو.
تا 8 شب کار کردم. آن روز مسافر کم بود و زود به خانه آمدم. سر کوچه دو تا از بچههای محل را دیدم. یکی از آنها پیشنهاد کرد دوری در شهر بزنیم. من هم قبول کردم. دوری زدیم و شام خوردیم. در حال برگشت به خانه بودیم که با زن جوانی در کنار خیابان رو به رو شدیم. دوستانم گفتند سوارش کنیم. ابتدا قبول نکردم، اما با اصرارهای آنها قبول کردم. زن جوان را سوار کردیم. وقتی به محل خلوتی رسیدیم، دوستانم به سمت او حمله کردند. دهانش را گرفتند و سرش را به زیر صندلی بردند.
خیلی ترسیده بودم. خواستم توقف کنم، اما از شانس بد من همان موقع گشت پلیس سر رسید. دوستانم تهدید کردند اگر دستگیر شویم جرمم آدمربایی است. من هم مجبور شدم همراه آنها بروم. وقتی به خودم آمدم در حاشیه شهر بودم. آنها با کتک و تهدید زن جوان را پیاده کردند. من هم وسوسه شدم و با آنها همراه شدم. زن جوان میگفت از ما شکایت میکند. تهدیدهایش مثل متهای داخل مغزم میرفت. نمیدانم چه شد کنترلم را از دست دادم و از ماشین چاقویی برداشتم و چند ضربه به زن جوان زدم.
بعد چه شد؟
جسد را همانجا رها کردیم و به خانه آمدیم. خیلی ترسیده بودم. تا سه روز از خانه بیرون نمیرفتم. شبها کابوس صحنه قتل را میدیدم. کمی که حالم بهتر شد از خانه بیرون رفتم. وقتی ماموری را میدیدم، ترس تمام وجودم را فرا میگرفت. هیچ راهی برای فرار نداشتم.
چطور شناسایی شدی؟
ماموران با کشف جسد دوربینهای مداربسته اطراف صحنه قتل را بررسی کردند و توانستند به ماشین من برسند. خب صاحب ماشین حتما قاتل است. دستگیر شدم و به قتل اعتراف کردم. همدستانم هم دستگیر شدند. پس از محاکمه در دادگاه به قصاص و اعدام محکوم شدم. همدستانم هم به خاطر تجاوز به اعدام محکوم شدند.
در زندان چه میکنی؟
سعی میکنم گذشته را جبران کنم. میدانم دیر به فکر افتادم، اما امیدوارم خدا مرا به خاطر گناهی که انجام دادم ببخشد. دیر یا زود اعدام میشوم پس فرصتم کم است و میخواهم از بار سنگین گناهم کم کنم.
ملاقاتی داری؟
نه، از وقتی دستگیر شدهام هیچ کدام از اعضای خانوادهام به ملاقاتم نیامدند.
برای رضایت کاری نکردهای؟
خانواده مقتول که به هیچ عنوان رضایت نمیدهند و حق دارند، اما اگر رضایت دهند به خاطر تجاوز اعدام میشوم.
حرف آخر؟
این حرفی که میزنم شعار نیست. من ته خط زندگی هستم و زندگیام جادهای یکطرفه به سمت مرگ است. حالا که نماز میخوانم خیلی آرامم و افسوس میخورم که دیر به این آرامش رسیدم. نماز حلال خیلی از مشکلات است و از بعضی گناهان جلوگیری میکند.