داماد محکوم به قصاص با رضایت اولیای دم از چوبه دار نجات پیدا کرد تا یک روز مانده به اعدامش دوباره فرصت زندگی پیدا کند. علی، جوان ٢٤سالهای که به حکم قتل همسرش روانه زندان شده بود و در انتظار قصاص پشت میلههای زندان روز را به شب و شب را به صبح میرساند، حالا در آستانه ٣٣سالگی دوباره فرصت زندگی یافته است؛ فرصتی که تنها یک روز مانده به اجرای حکمش به او داده شد تا شاید اینبار زندگی بهتری داشته باشد.
به گزارش شهروند، صبح دیروز پدر و مادر فرزانه با حضور در شعبه پنجم اجرای احکام دادسرای جنایی تهران، علی، دامادشان که به جرم قتل همسر جوانش به قصاص نفس محکوم شده بود را بخشیدند. ٩سال طول کشید تا پدر و مادر فرزانه راضی به گذشت از قاتل دخترشان شوند. دختری که خیلی زود به خانه بخت رفت ولی بخت با او یار نبود یا به قول مادرش بختش سیاه بود. این دختر جوان با ١٨ ضربه چاقوی همسرش به قتل رسید.
سرقت ساختگی برای فرار از دست مامورانسیام اردیبهشتماه سال ٨٦ بودکه شخصی با مراجعه به کلانتری ٣٢ حصارک کرج ماموران پلیس را در جریان وقوع یک جنایت قرار دارد. او مدعی بود که همسر برادرش با ضربات چاقو در منزلش به قتل رسیده است. ماموران پس از اظهارات این مرد به محل حادثه رفتند که با جسد غرق خون زن جوانی روی تختخواب مواجه شدند. شواهد و مدارک اولیه نشان میداد که فرزانه با اصابت چاقو از سوی ضارب یا ضاربان به قتل رسیده است. در ادامه تحقیقات پلیسی مشخص شد که مقداری طلا هم از خانه به سرقت رفته است اما هیچ رد و نشانی مبنی بر ورود فرد یا افراد غریبهای به خانه وجود نداشت.
مادرشوهر فرزانه که در طبقه دوم این ساختمان زندگی میکرد در اظهاراتش به ماموران پلیس گفت: «دو روزی بود که از پسر و عروسم خبری نداشتم و صدایی هم از خانه آنها نمیآمد. من هم نگران شدم. با مادر فرزانه تماس گرفتم تا از حال عروس و پسرم باخبر شوم ولی او به من گفت که دیشب خانه ما بودند و آخر شب به خانه خودشان رفتند. من هم به دختر کوچکم مقداری میوه دادم تا برای آنها ببرد، اما دخترم خیلی زود برگشت و گفت کسی در را باز نمیکند. من بیشتر نگران شدم و خودم رفتم طبقه بالا ولی هرچقدر در زدم کسی در را باز نکرد. با پسرم علی تماس گرفتم. گفت که سر کار است و فرزانه هم احتمالا خوابش برده ولی با این حال من نگران بودم. هر جوری بود در را باز کردم که خشکم زد. فرزانه غرق خون روی تخت افتاده بود. بدنش سرد بود و رنگ به صورت نداشت. من هم بلافاصله با اورژانس و پلیس ١١٠ تماس گرفتم.» او ادامه داد: «موضوع را به شوهرم و علی گفتم. علی به سرعت خودش را به خانه رساند و به من گفت مقداری طلا هم از خانه به سرقت رفته است و این کار دزد طلاهاست.»
اختلاف خونین علی با فرزانهبا تشکیل پرونده با موضوع قتل در دادسرای جنایی کرج، همزمان تحقیقات برای یافتن سرنخهایی از این پرونده در دستور کار پلیس آگاهی قرار گرفت. ماموران پلیس آگاهی در نخستین اقدام به سراغ نزدیکان زن جوان رفتند، چرا که شواهد و مدارک نشان میداد کسی به زور وارد خانه نشده است. تحقیقات در این زمینه ادامه داشت تا اینکه نوبت به همسر مقتول رسید. علی در همان نخستین بازجوییهای پلیس آگاهی لب به اعتراف گشود.
او برخلاف اظهارات اولیهاش که قتل همسرش را به دزدی طلاها ربط داده بود به قتل فرزانه اعتراف کرد: «مثل همیشه با هم دعوا کردیم. او جیغ میکشید و من داد میزدم. هرچه میگفتم به گوشش نمیرفت. خیلی عصبانی شدم. به آشپزخانه رفتم. چاقو را برداشتم. دسته چاقو را محکم در دستم فشار میدادم. او داشت گریه میکرد. صدای گریهاش بیشتر عصبیام میکرد. چند ضربهای به او زدم. درست یادم نیست ١٠، ١٥ شاید هم بیشتر...»
علی همان شب یعنی کمتر از ٢٤ ساعت پس از کشتن فرزانه به قتل زن جوانش اعتراف کرد. او در بازجوییهایش اختلاف شدید با همسرش را انگیزه اصلی قتل عنوان کرد: «همیشه با هم اختلاف داشتیم. دعوا و جر و بحث کار هر روز و هر شب بود، بهخصوص وقتی به میهمانی یا گردش میرفتیم. او اصلا به درخواستهای من توجه نداشت، هرجوری دلش میخواست از خانه بیرون میرفت، هر روزی هم که میگذشت این اختلافات بیشتر و بیشتر میشد.»
قتل با ١٨ ضربه چاقواما آن شب همه چیز جور دیگری رقم خورد، نه فرزانه کوتاه آمد و نه علی آرام شد. بحث و جدل بالا گرفت. آن دو از میهمانی برگشته بودند، از خانه پدر فرزانه. باز هم مثل همیشه دعوا شروع شد، اما اینبار چاشنی آن خیلی زیاد بود. چند ساعت جر و بحث و داد و بیداد، اما هیچ فایدهای نداشت، نه فرزانه حرفهای علی را قبول میکرد و نه علی حاضر بود به این بحث و دعوای بینتیجه خاتمه دهد. عقربههای ساعت، ٤ صبح را نشان میداد، اما دعوای این زن و شوهر تمامی نداشت. علی کنترلش را از دست داد. به سرعت به آشپزخانه رفت. چاقویی برداشت و آن را محکم در دستش گرفت. به سمت فرزانه حمله کرد. فرزانه گریه میکرد، اما این گریهها بیشتر علی را عصبی میکرد. علی شروع به شمارش کرد یک، دو، سه.... علی ١٨ مرتبه چاقو را در بدن فرزانه فرو کرد. او وقتی به خودش آمد که دید تخت و اتاق غرق خون است و فرزانه دیگر نفس نمیکشد. علی برای گمراه کردن پلیس مقداری طلا و پول را از خانه خارج و درجایی در محل کارش مخفی کرد.
بخشش، دو روز قبل از اعدامعلی روزی که دست به این جنایت زد، جوانی ٢٤ساله بود و حالا مردی ٣٣ساله شده است. او همه این سالها را پشت میلههای زندان در انتظار اجرای حکم قصاص بود؛ در انتظار آخرین قدمها در سپیدهدمی که او را با خود ببرند. او به آخرین روزهای زندگیش نزدیک شده بود، خیلی نزدیک. دیگر ساعتها و دقیقهها هم به سرعت میگذشت. علی فقط چند ساعت با طناب دار فاصله داشت. چند ساعت تا اجرای حکم، اما بالاخره پدر و مادر همسرش او را بخشیدند.
آنها هرچه کردند، نتوانستند داغدار شدن یک خانواده دیگر را ببینند. داغ جوان آن هم برای پدر و مادری پیر و سالخورده خیلی سخت است. پدر و مادر فرزانه اینها را خوب میدانند؛ همین هم شد تا ایندو پس از ٩سال راضی شدند که علی اعدام نشود. آنها صبح دیروز به اجرای احکام دادسرای جنایی تهران آمدند تا در برابر چشمان نگران پدر و مادر علی، از قصاص قاتل دخترشان بگذرند، اما بخشش سخت است، آنقدر سخت که صحبت کردن درباره آن روزها، هنوز هم مادر فرزانه را میآزارد.
این مادر داغدیده وقتی اسم فرزانه میآید، چشمانش پر از اشک میشود و بغضی سنگین گلویش را میفشارد و صحبت کردن را برایش سخت میکند اما با این حال دقایقی را با «شهروند» همکلام شد.
چرا از قصاص علی گذشتید؟من میخواستم اعدام علی را ببینم، در همه این سالها منتظر اعدام کسی بودم که زندگی ما را سیاه کرد. دختر من فقط ١٨سال داشت. او را با هزار امید و آرزو به خانه بخت فرستادم. اما چه بختی. آنها جنازه خونین دخترم را تحویل من دادند. او سیاهبخت شد. چه لذتی از زندگی برد؟ اصلا تا آمد بفهمد که زندگی چیست جانش را گرفت. علی با این کار زندگی ما را گرفت. من نمیخواستم رضایت بدهم.
پس چه شد که از قصاص دامادتان گذشتید؟فرزانه دو بار به خواب من آمد. به من گفت مامان من علی را دوست داشتم، او را به خاطر من ببخشید. علی را اعدام نکنید. من خیلی با خودم فکر کردم. راضی نمیشدم که قاتل دخترم را ببخشم. او باید قصاص میشد، اما حرفهایی که فرزانه در خواب به من گفته بود، راحتم نمیگذاشت.
یعنی فقط به خاطر این خواب علی را بخشیدید؟من علی را تا آخر عمرم هم نمیبخشم. من فقط از قصاص او گذشتم؛ آن هم به خاطر دخترم. آنها همدیگر را خیلی دوست داشتند. هر زن و شوهری با هم اختلاف دارند. در هر خانهای دعوای زن و شوهری پیدا میشود، اما آنها همدیگر را خیلی میخواستند. هنوز هم نمیدانم که چطور علی این کار را با فرزانه کرد.
فرزانه در خواب به شما چه گفت؟فرزانه در این مدت فقط دو بار به خواب من آمد، هر دوبار هم به من گفت مامان من علی را دوست دارم. اذیتش نکن، او را نکشید. من او را بخشیدم، شما هم او را ببخشید.
همسرتان هم از این موضوع اطلاع دارد؟بله؛ وقتی برای دومینبار خواب فرزانه را دیدم، نمیدانستم چهکار کنم. این موضوع را با همسرم در میان گذاشتم. او هم خیلی فکر کرد. آخرش هم به من گفت که بیا برای رضای خدا از قصاص علی بگذریم. با اعدام علی که فرزانه زنده نمیشود، فقط یک خانواده دیگر مثل ما داغدار میشود. با این همه باز هم برایمان سخت بود، اما فرزانه و درخواستش برای ما مهمتر بود. به همین خاطر هم رضایت دادیم.
فرزانه و علی چطور با هم آشنا شدند؟ما با خانواده علی فامیل هستیم. البته نسبت دوری داریم. آشنایی آنها هم از همین طریق بود. خدا را شکر میکنم آنها بچهای نداشتند وگرنه فقط خدا میدانست که چه بر سر آن بچه میآمد.