یادداشت دریافتی- علیرضا طالب زاده؛
رابرت دنیرو کارگردان و هنرپیشه صاحب سبک و معروف امریکایی در بحبوحه تبلیغات نامزدهای ریاست جمهوری ایالات متحده برای انتخابات 8 نوامبر در ویدیویی سیاه و سفید که میلیون ها نفر در جهان آن را تماشا کردند ترامپ را یک احمق تمام عیار نامید و هر چه از دهانش بیرون می آمد نثار او کرد:«ترامپ منو خیلی عصبانی می کنه، دلم میخواد با مشت بزنم تو صورتش!»
با ماشین زمان اختراعی هربرت جورج ولز 12 سال به عقب برگشته ایم رابرت دنیران یک هنرپیشه معروف ایرانی است که در پایتخت سکنی گزیده است. دنیران آدم فعال، باعرضه و متخصصی است. علاوه بر هنرپیشگی از مدیران برجسته بخش هنری یک سازمان دولتی است. او در دانشگاه هم تدریس می کند و در سریال های صدا و سیما در نقش های اصلی ظاهر می شود. البته یک آموزشگاه بازیگری هم دارد.
داستان ما از زمانی شروع می شود که فصل تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری است. دنیران را در حالی ملاقات می کنیم که مشغول بازی در فیلم یک کارگردان مطرح است. او هم مانند هر شهروند عادی از نامزد موردعلاقه خود حمایت می کند و در ویدیویی کوتاه به اظهارنظر درباره یکی از نامزدان که دل خوشی از او ندارد می پردازد.
او عقیده دارد که این فرد لیاقت ریاست جمهوری را ندارد و در حد و اندازه های ریاست جمهوری نیست و حداکثر تنها می تواند یک مدرسه در یک روستای دورافتاده را اداره کند و در صورت انتخاب کشور را به خاک سیاه خواهد نشاند و هرج و مرج و فساد اقتصادی بر کشور حکمفرما خواهد شد. از مردم می خواهد به او رای ندهند.
اظهار نظر دنیران در رسانه های مجازی منعکس می شود. نتایج انتخابات اعلام می شود و در کمال ناباوری و تعجب نامزد مورد بحث برنده انتخابات اعلام می شود. گروهی به نتایج اعتراض می کنند. بالاخره نتیجه انتخابات تایید و دنیران نیز با وجود ناراحتی از نتیجه غیرقابل انتظار با آن کنار می آید. آب ها از آسیاب می افتد و تب انتخابات فروکش می کند.
رییس جمهور جدید که با شعار «تغییر» به صحنه آمده به کاخ ریاست جمهوری نقل مکان می کند؛ کابینه خود را تشکیل و همانطور که قول داده بود به شعار خود عمل می کند و همه فرمانداران، بخشداران، شهرداران، رؤسای دانشگاهها، مدیران بانک ها، بیمه و آموزش و پرورش و مدارس و ..... را «تغییر» می دهد.
اینکه رییس جمهور جدید چه دسته گلی به سر مملکت می زند و چقدر در کار خود موفق می شود مربوط به داستان ما نیست فقط این نکته را باید یادآور شوم که در دوره اول زمامداری او قیمت نفت بسیار ترقی می کند و به تبع آن درآمدهای نفتی افزایش چشمگیری می یابد. رییس جمهور برای دوره دوم ریاست جمهوری هم انتخاب می شود و سرجمع 8 سال کشور را اداره می کند.
قهرمان داستان ما دنیران است که دوباره به سراغش می رویم. تب انتخابات تمام شده است. دنیران که سالهاست در دانشگاهی تدریس می کند ترم را تمام و نمره های دانشجویان را رد می کند. ترم بعدی در راه است دنیران مطالب ترم بعد را آماده و طرح درس های خود را بروز می کند. جهت تعیین و انتخاب دروس به بخش آموزش دانشگاه مراجعه می کند.
رییس دانشگاه عوض شده است. مسئول آموزش مؤدبانه به اطلاع او می رساند که به علت کم شدن پذیرش دانشجو در ترم جاری درسی به اسم او ارائه نشده است و قول می دهد که انشاء الله در ترم های بعدی با او تماس خواهد گرفت که این اتفاق هرگز نمی افتد.
او به چیزی مشکوک نمی شود و مساله را به راحتی قبول و با مسئول مربوط خداحافظی و دانشگاه را ترک می کند.
دنیران که مشغول نقش آفرینی در یک سریال تلویزیونی است و به علت انتخابات برای مدتی در فیلمبرداری آن وقفه ایجاد شده بود به سر صحنه باز می گردد. اما خبردار می شود که پروژه به علت کمبود بودجه تعطیل شده است و فعلا باید استندبای منتظر پروژه بعدی شود.
مدت ها سپری می شود اما دیگر کسی او را برای نقش آفرینی در سریال های تلویزیونی دعوت نمی کند و حتی قراردادهای قبلی او هم به عللی لغو می شود.
دنیران که مدیر بخش هنری یک سازمان دولتی است به علت شکایت یکی از کارمندان و به بهانه عملکرد ضعیف از مدیریت عزل و کنار گذاشته می شود. بارها به حراست سازمان احضار می شود.
حالا دیگر فقط به آموزشگاه بازیگری خود چسبیده و فعالیت های خود را روی آن متمرکز کرده است. یک روزنامه ای بدست او می رسد که در آن به علت برگزاری کلاس های مختلط حکم به بسته شدن آموزشگاه داده است.
آموزشگاه پلمب می شود و بارها او را به اداره اماکن و اطلاعات احضار می کنند و از او درباره چیزهایی که به نظر او خنده دار می آید سوالهایی می کنند.
سال تحصیلی جدید شروع شده است. همسر او که سالهاست مدیر موفق یکی از دبیرستان های شهر است و بارها از سوی مسئولین برای برنامه های مبتکرانه و فعالیت های آموزشی مورد تشویق قرار گرفته است از مدیریت برکنار و باید برای تدریس به یکی از روستاهای دورافتاده شهر برود.
ثبت نام فرزندانش در مدارس پارسالشان با مشکل مواجه می شود. حتی وام درخواستی او که مورد موافقت بانک قرار گرفته بود و قرار بود به زودی به حسابش واریز شود با جواب های سربالای مسئول مربوطه و ظاهرا تا اطلاع ثانوی به علت کمبود اعتبار به تعویق می افتد.
دنیران اعتماد به نفسش را از دست داده است، احساس بی ارزشی و پوچی می کند. دیگر او را جدی نمی گیرند و خدماتش را نمی خواهند. هر جا مراجعه می کند به در بسته می خورد یا با جواب سربالا مواجه می شود.
دنیران به تدریج داستان را می خواند و متوجه قضیه می شود. او متوجه واقعیتی تلخ می شود و تجربه ای ارزشمند بدست می آورد.
حتی احساس ترس و ناامنی هم می کند. فضا و هوا بشدت آلوده است، تنفس سخت تر شده است و او احساس خفگی می کند. او هوای تازه می خواهد که خود را نشان دهد. فکر مهاجرت به سرش می زند. خانه را می فروشد و تمام سرمایه اش را جمع می کند و از خیر اتومبیل خود که جدیدا سرقت شده می گذرد و با زن و فرزندان به سرزمین های دور و آن ور آب ها سفر می کند.
سالها از پی هم می آید. رابرت دنیرو خدمات خود را به آن ور آبیها عرضه می کند. او به موفقیت های هنری بزرگی در غربت دست یافته و همسر و فرزندانش هم هر کدام در جایی مشغول فعالیت شده و آن چه را که شایسته آنند بدست آورده اند. اما خب وطن هنوز در وجود او شعله ور است.
سالها گذشته است. او را برای کنفرانسی علمی به کشور دعوت می کنند. برای این لحظه بزرگ لحظه شماری می کند. آن روز موعود فرا می رسد، چمدان خود را می بندد و از خانواده خداحافظی می کند.
او بعد از سالها دوباره در وطن خود است. رییس جمهور عوض شده است و فضا اندکی تغییر یافته اما معاش سخت تر شده است. دیدن دوباره وطن و بازدید از جاهای مختلف او را سروحال می آورد. از دیدار دوستان قدیمی و اقوام لذت می برد. فکر و وسوسه بازگشت و خدمت و سپری کردن بقیه عمر در وطن همچنان با اوست، اما چاره ای نیست باید برگردد.
رابرت دنیرو که حالا دیگر به تابعیت کشور دیگری درآمده است به هنگام بازگشت از کنفرانس در فرودگاه جلب و برای دادن پاره ای توضیحات به دادگاه احضار می شود.