اعتماد نوشت: پيروزي آقاي ترامپ در انتخابات رياستجمهوري امريكا موضوع سادهاي نيست. حتي اگر وي پيروز نميشد همين كه شانه به شانه خانم كلينتون رقابت ميكرد وتا مراحل نهايي انتخابات پيش ميراند بازهم بايد در برآمدنش تامل بسيار صورت ميگرفت و علل آن بررسي ميشد.
نكته مهم آنجاست كه تقريبا طيف وسيعي از نخبگان و نويسندگان و هنرمندان وسياسيون باسابقه و در يك كلام گروههاي مرجع اجتماعي نه تنها از رقيب آقاي ترامپ حمايت كردند بلكه روي كار آمدن او را فاجعه اعلام كردند، افزونتر اينكه وي حتي در ميان جمهوريخواهان تنها ماند و مهرههاي شاخص اين حزب از او روي برتافتند. مسلما عوامل بسياري دست به دست هم دادند تا اين رويداد محقق شد ولي ميتوان از علل سطحي و سياسي واقتصادي و اشتباهات دموكراتها عبور كرد وقدري به زمينههاي آن پرداخت.
شگفتي اصلي در اين ماجرا آن است كه حداقل نيمي از رايدهندگان از سپردن حساسترين پست در امريكا به شخصي فاقد پيشينه سياسي با شعارهاي لرزاننده و تقريبا تنها نهراسيدند و در اين راه به هشدارهاي مكرر نخبگان آن كشور گوش ندادند.
شبيه اين اتفاق تنها چند ماه پيش در انگلستان هم رخ داد و مردم آن كشور با وجود نظر بسياري از صاحب نظران و متفكران و دولتيان به خروج از اتحاديه اروپا راي دادند و از عواقب و هزينههاي روشن واعلام شده اين خروج هراسي به دل راه ندادند.
با چنين مقدمهاي فرض بهتر و عريانتر و ملموستر آن است كه گويا نشانههاي اعتراض از نخبگان و متفكران و روشنفكران و به عبارتي از گروههاي مرجع اجتماعي يكي پس از ديگري آشكار ميشود ودر هر گوشه از جهان خود را به صورتي ظاهر ميكند. اگر چنين فرضي درست باشد سوال از چرايي آن خودنمايي ميكند و انسان را بهفكر فرو ميبرد. اينكه اين پديده خوب است يا بد موضوع اين مقال نيست.
سوال اصلي آن است كه چرا نشانههاي شكاف ميان نخبگان جوامع و تودههاي مردم روز بهروز بيشتر و آشكارتر ميشود؟ منشا اين فاصله چيست وكدام شرايط به اين فاصله دامن ميزند؟واقعيت آن است كه در همه جوامع اين روشنفكران و صاحب نظران و اقتصاددانان و جامعهشناسان و متفكرين هستند كه براي زندگي بهتر ورفاه و سعادت افزونتر برنامه ميدهند و نسخه ميپيچند و مردم را به آنها فرا ميخوانند.
تا پيش از اين هم واقعا بنا به مختصات هر جامعهاي معمولا مردم به نخبگان جامعه خود بهطور نسبي اقتدا ميكنند و انتظار اصليشان هم اين است كه درسخواندهها و صاحب نظران براي انبوه مشكلات موجود چارهاي بينديشند. معمولا اين گروههاي مرجع هستند كه پشت سلايق و شخصيتهاي سياسي قرار ميگيرند و براي پستها و مسووليتها مستقيم و غير مستقيم افراد و احزابي را به مردم معرفي ميكنند.
اما بهنظر ميرسد مردمان در نتيجه بخش بودن اين نسخه پيچيها دچار ترديد جدي و شايد تاريخي شدهاند. بعد از آن همه اعتمادها و اطمينانها كدام گره فرو بسته جوامع برطرف شده است؟ آيا جنگها ديگر به وقوع نميپيوندند؟ آيا بحرانهاي اقتصادي هر از چندي از راه نميرسند؟ آيا ناهنجاريهاي اجتماعي و بيعدالتيها و شكافهاي طبقاتي ديگر روح بشريت را خراش نميدهد؟ پاسخ به اين سوالها حتي در كشور توسعهيافتهاي مثل امريكا مثبت و خوشبينانه نيست.
در چنين شرايطي نوعي از سرگشتگي، ترديد، ابهام ونابساماني كم سابقه ذهن جوامع را درمي نوردد. اگر تاكنون نخبگان نتوانستهاند دردي از دردها را درمان كنند و انتظارات رو به تزايد مردمان در جهات مختلف را برآورده سازند چه دليلي دارد كه دوباره به آنها اعتماد شود و با انگشت اشاره آنها راههاي آزموده شده پيموده شوند؟ بهنظر ميرسد درنظر عامه، عمر بازدهي و ثمربخشي بسياري از مكاتب فكري بهسر رسيده است و نا اميدي از اقوال و تئوريها و چارهانديشيها و راهنمايي صاحب نظران رو به ازدياد است.
شايد بر اين اساس باشدكه جمعيت بزرگي از مردم به تناقضها و نشدنيها و بيمبناييها در سخنان كسي مثل ترامپ اهميت نميدهند و در راي دادن به او دنبال منطق روشني نيستند. شايد از منطق هم خسته شدهاند و راه «باري به هرجهت» را ميپيمايند تا چه پيش آيد؟
در كشور خودمان هم در نسبتي ديگر اين اتفاق افتاد و هنوز اثرات فاصله ميان گروههاي مرجع و مردم خودنمايي ميكند و به تعبيري در برخي از زمينهها بيشتر هم شده است. اگر در كشور ما همچنين شده باشد و مقصري هست. احتمالا نخبگان در صدر مقصرين هستند كه راه خود را ميروند و گوش شنوايي براي آلام جامعه ندارند.
نخبگان ما بيشتر گوش مردمان را براي شنيدن ميخواهند نه خود گوشي باشند براي شنيدن و تامل كردن ! و اين حوادث شگفتآور را رقم ميزند.