bato-adv
کد خبر: ۲۹۵۵۱۳

فاجعه‌ای برای آمریکا، مصیبتی برای جهان: کابوسی به نام ترامپ

در آنچه در این یادداشت می‌آید، تحلیل های رسانه ها و روشنفکران آمریکایی و انگلیسی (به ویژه ایندپندنت و گاردین) و فرانسوی (به ویژه لوموند، لیبراسیون، نوول ابزرواتور و فیگارو) در چند روز اخیر مورد توجه بوده‌اند و ارقام داده شده به خصوص به آمار مربوط به انتخابات به وسیله شبکه خبری «سی. ان. ان.» مربوط می‌شوند.

تاریخ انتشار: ۱۲:۴۱ - ۲۲ آبان ۱۳۹۵
تصاویر/ همه فیگورهای چهره ترامپ و هیلاری


فرارو-
ناصر فکوهی؛
در دو یادداشتی که چند روز پیش از برگزاری انتخابات آمریکا نوشتیم و با عناوین «یک جنگ‌طلب ِ فاسد یا یک میلیاردر کلاهبردار» (فرارو) و «چرا ممکن است اقلیت‌ها و زنان در آمریکا به کلینتون رای ندهند؟»(2) (ویژه‌نامه روزنامه ایران) منتشر شدند، بر آن تاکید داشتیم که احتمال پیروزی کلینتون بسیار بیشتر اما احتمال پیروزی ترامپ بعید است، هرچند غیرقابل تصور نیست.

همچنین افزودیم که به‌هر رو، برنده این انتخابات «سیستم» و بازنده آن «مردم» آمریکا و جهان خواهند بود؛ گفتیم اختلاف رای میان دو کاندیدا بالا نخواهد بود و اگر برخلاف انتظار ما بالا باشد، نشان‌دهنده آن است که نظام آمریکا کمتر از آنچه ممکن است پنداشته شود به فروپاشی اجتماعی و سیاسی ِ خود نزدیک است.

پس از اعلام نتایج و شوک بزرگی که در آمریکا و در سراسر جهان از انتخاب ترامپ به وجود آمد، امروز می‌توانیم با روشنی بسیار بیشتری مسائل را درک کنیم و به این پرسش‌ها بپردازیم که چرا برای همه مفسران و به ویژه رسانه‌ها و حتی نظرسنجی‌ها، احتمال پیروزی ترامپ تقریبا صفر بود و بیشتر میزان اختلاف در باخت اهمیت داشت؟ و در شرایط کنونی در چه موقعیتی قرار داریم و اشاره‌ای کوتاه نیز به تبعات این امر برای کشور خود داشته باشیم.

در آنچه در این یادداشت می‌آید، تحلیل های رسانه ها و روشنفکران آمریکایی و انگلیسی (به ویژه ایندپندنت و گاردین) و فرانسوی (به ویژه لوموند، لیبراسیون، نوول ابزرواتور و فیگارو) در چند روز اخیر مورد توجه بوده‌اند و ارقام داده شده به خصوص به آمار مربوط به انتخابات به وسیله شبکه خبری «سی. ان. ان.» مربوط می‌شوند.

چرا ترامپ به کاخ سفید رسید؟
نخستین نکته‌ای که باید بر آن تاکید کرد گروهی از ارقام است که داده‌های انتخابات را تحلیل می‌کنند و نشان می‌دهند که دقیقا چه اتفاقی افتاده است: میزان پایین مشارکت (54 درصد) هر چند در آمریکا چندان جدید نیست با توجه به بسیج گسترده‌ای که همه روشنفکران و هنرمندان و دانشگاهیان و دلسوزان دموکراسی در این انتخابات برای تشویق مردم به رای دادن -نه برای انتخاب کلینتون که هیچ کسی به او اعتماد نداشت بلکه برای جلوگیری از فاجعه‌ای به نام ترامپ انجام دادند- اسف‌بار است و نشان می‌دهد که آمریکا در سراشیب بسیار هولناک تری از سقوط نسبت به وضعیت خود و جهان از آنچه می‌پنداشتیم قرار دارد.

اگر به این امر شیوه انتخابات عجیب آمریکا یعنی رای الکترال، که خود ترامپ چند سال پیش آن را غیر دموکراتیک نامیده بودو حالا از آن استفاده می‌کند، را بیافزاییم، یعنی شیوه‌ای که در آن اگر اکثریت آرای یک ایالت (هر اندازه بزرگ هم باشد) به یک نامزد رای دهند همه رای‌های الکترال آن ایالت به آن نامزد می‌رسد و نه فقط سهمشان از آرای عمومی (اتفاقی که در ایالت تگزاس به سود ترامپ افتاد)، به نتیجه‌ای هولناک می‌رسیم و آن اینکه ترامپ در نهایت انتخاب گروهی از مردم آمریکا بوده در حدود 20 تا 25 در صد که در آن‌ها نیز اغلب تصور این است که رای دادن به او به معنی رای به «ضد سیستم» است؛ چیزی که کاملا بی‌معنا است، زیرا ترامپ از مهم‌ترین و برجسته‌ترین نشانه‌های همین سیستم فاسد و نابرابر اجتماعی و اقتصادی به شمار می‌آید.

این سیستم سبب شده است که در روزهای اخیر برای اولین‌بار بحث «استقلال» ایالت کالیفرنیا به صورتی جدی مطرح شده و تعداد هر چه بیشتری از کالیفرنیایی ها که با 60 درصد آرای خود به کلینتون رای داده اند، خواستار برگزاری رفراندوم با عنون کالاگزیت (#calexit) برای خروج این ایالت از سیستم فدرال آمریکا شده اند؛ امری تقریبا غیر قابل تصور اما امری که حتی مطرح شدنش، نشان‌دهنده میزان شوک وارد شده به آمریکا است.

وقتی در نظر بگیریم که در مانهاتان نیویورک رای کلینتون تقریبا 90 درصد بوده است و آرای شهرهای بزرگ 59 درصد کلینتون و روستاها و شهرهای کوچک 62 درصد ترامپ بوده است، بهتر متوجه شکاف میان دو آمریکا می‌شویم که به سختی در سال های آینده خواهند توانست با یکدیگر کنار بیایند.

ارقام دیگر نشان می‌دهند که همانگونه که در یادداشت خود گفته بودیم آرای جوانان و اقلیت‌ها به صورت خودکار از اوباما در دور قبلی (2012) به طرف کلینتون نرفتند هم به دلیل بیلان ناامید کننده اوباما و هم به دلیل شخصیت کلینتون.

ارقام منتشر شده نشان می‌دهد که در انتخابات 2012، 71 درصد اسپانیایی تبارها، 93 درصد آفریقا تباران(سیاه‌پوستان)، 60 درصد جوانان به اوباما رای دادند در حالی‌که در این انتخابات این آرا به ترتیب 65 درصد، 88 درصد و 54 درصد سقوط کردند. زنان برخلاف انتظار در حد 42 درصد به ترامپ رای دادند که به صراحت اعتراف به زن‌ستیزی و تجاوز کار بودن کرده است.

اقلیت‌ها بدان باور نداشته و ندارند که سیستم بتواند کاری برای آن‌ها بکند بنابراین با نوعی نومیدیِ خودکشی‌وار به دیوانه‌ای به نام ترامپ رای داده‌اند که به تصور آن‌ها ممکن است سیستم را زودتر به نابودی بکشاند، تزی که داعش نیز مطرح کرده و برخی از مفسران ِ ایرانی نیز با ساده‌لوحی تکرار می‌کنند.

اضطراب و جو روانی سنگینی که در کمتر از دو روز پس از انتخابات در میان اقلیت‌ها و همه گروه‌های مورد حمله ترامپ در انتخابات به وجود آمده، به سرعت درحال فراگیر شدن است به گونه‌ای که تظاهرات علیه او به خیابان‌ها کشیده شده‌است و این امر می‌تواند به جنبش «این رئیس‌جمهور من نیست» (#NotMyPresident) دامن بزند و در ماه‌های آینده حرکتی شبیه جنبش ضد وال استریت را به وجود بیاورد.

دامنه تظاهرات حتی به کشورهای دیگر نیز کشیده و در برابر سفارتخانه های آمریکا و در مطبوعات خارجی (به ویژه در کشورهای اسپانیایی زبان) اضطراب از سیاست‌های ناشناخته یک هنرپیشه تلویزیونی پیش پا افتاده را نشان می‌دهد.

به گونه‌ای که چند ساعت پس از انتخاب ترامپ، سازمان عفو بین الملل، در اعلامیه‌ای تاکید کرد که نامزد پیشین باید به عنوان رئیس جمهور، زبان و رویکردهای ضد اقلیت ها و زن ستیزانه و بی‌حرمت خود را کنار بگذارد. وزیر اقتصاد مکزیک نیز به سرعت اعلام کرد که مساله پرداخت هزینه ساخت «دیوار خیالین» ترامپ در مرزهای جنوبی این کشور را مکزیک پرداخت نخواهد کرد.

این در حالی است که برخی از مسئولان بلند پایه دولت اسرائیل از هم اکنون اعلام کرده‌اند که با رویکرد جدید ترامپ مساله «دولت فلسطین» باید در سریع‌ترین شکل از دستور کار بین‌المللی خارج شود.

سیاست داخلی: پیش به سوی نومیدی مطلق؟

اما واقعیت قضیه در آن است که «ترامپ» پیش از آنکه ترامپ باشد، نماینده سیستمی است که امروز به پایان کار موقعیت امپراتوری ِخود نزدیک شده است. آمریکا با ترامپ در چهار یا هشت سال آینده، احتمالا یکی از سخت‌ترین دوره‌های تاریخی خود را تجربه خواهد کرد، کابوس بوش [پسر] در برابر کابوسی که در انتظار آمریکایی‌ها (و شاید جهان) است به یک رویای شیرین شباهت دارد.

در طول مدتی که بوش در قدرت بود، آمریکا و رئیس جمهور آن به منفورترین موقعیت تاریخی این کشور در طول تاریخش رسیدند، و این نکته از آن لحاظ جالب است که می‌دانیم در این انتخابات، بوش پدر به نامزد مخالف ترامپ رای داد و بوش پسر رای سفید.

بنابراین، ابعاد انتخاب شدن ترامپ را برای آمریکا باید مصیبت‌بار و برای جهان فاجعه‌بار به حساب آورد. برخی از این ابعاد را می‌توان در این‌حوزه‌ها بر شمرد.

ترامپ، برخلاف ادعاهایش به احتمال قوی نخواهد توانست حتی بخش کوچکی از وعده‌هایش برای مردم فقیر (ایجاد 25 میلیون شغل از طریق کاهش مالیات‌ها، کاهش سهم آمریکا در کمک به سازمان ملل و برنامه جهانی حفاطت از محیط زیست برای بهبود وضعیت منابع آبی داخلی و... ) را اجرا کند. سرخوردگی از این وضعیت موقعیتی انفجار انگیز در امریکا ایجاد خواهد کرد.

ترامپ خود را کاندیدای مردم «واقعی» آمریکا اعلام کرده است و این در حالی است که آنچه همواره آمریکا را برغم همه نظامی‌گری‌ها و سیاست‌های بی‌رحمانه اش در سراسر جهان تطهیر می‌کرده است، نخبگان دانشگاهی، روشنفکران، هنرمندان (به ویژه هنرمندان هالیوود و خوانندگان و موسیقی‌دانانش) بوده اند، و همه این گروه‌ها به طور کامل علیه او وارد میدان شده‌اند و حاضر نیستند او را به‌عنوان نماینده خود بپذیرند.

در چند ساعت پس از پیروزی ترامپ سایت اداره مهاجرت کانادا زیر فشار متقاضیان مهاجرت به این کشور از طرف آمریکا از کار باز ایستاد.

بسیاری از روشنفکران و نخبگان آمریکا امروز از اینکه آمریکایی هستند شرم دارند و این روز را معادلی برای بزرگترین شکست‌های تاریخی کشور خود می‌دانند: به بازگشتی عجیب در تاریخ که کشوری که توانست هیتلر را از گود خارج کند امروز باید شاهد بازگشت روح او در قالب یک میلیاردر بی‌فرهنگ و پست، زن‌ستیز و اوباش باشد.

از این رو، شاید بتوان تصور کرد که جدال برای کارزار انتخابات 2020 از همین امروز در آمریکا با تظاهرات میلیون‌ها جوان، اقلیت‌ها و نخبگان در تمام دانشگاه‌های این کشور آغاز شده باشد.

چگونه می‌توان تصور کرد که ترامپ بتواند در دانشگاه‌هایی چون برکلی، کلمبیا و سایر دانشگاه‌های پیشرو آمریکا قدم بگذارد، در حالی که این دانشگاه‌ها حتی سیاست های اوباما را نیز بسیار راست می‌دانستند؟

تصاویر/ همه فیگورهای چهره ترامپ و هیلاری

سیاست خارجی: پیش به سوی اغتشاش بزرگ؟

در سطح بین‌المللی، یکی از دقیق‌ترین اظهار نظرها را یان برمر(Ian Bremmer) (دانشگاه نیویورک و کلمبیا)، متخصص سیاست بین‌المللی آمریکا و روابط بین‌المللی، کرده است.

او به خبرگزاری اسکایل می‌گوید: «انتخاب شدن ترامپ را باید به معنی واقعی کلمه پایان یافتن پاکس آمریکانا (Pax Americana) دانست که از جنگ جهانی دوم در دنیا وجود داشت. ما دیگر نه گروه هفت (G7) خواهیم داشت و نه گروه بیست(G20)، بلکه باید از گروه صفر(G-0) سخن بگوییم یعنی جهانی بدون هیچ گونه رهبری» آن هم در زمانه‌ای که دنیا در اوج بحران‌هایی است که همین قدرت‌های بزرگ ایجاد کرده‌اند و حال می‌خواهند از خود سلب مسئولیت کنند.

فرانسوا کووسه(François Cusset) استاد کرسی مطالعات آمریکا در دانشگاه پاریس – نانتر و متخصص سیاست بین‌المللی معتقد است اگر ترامپ وعده‌های خود را اجرا کند، باید در انتظار جنگ جهانی سوم بود و این وعده‌ها که در آن‌ها مقابله با چین و کنار کشیدن آمریکا از درگیری‌های خاورمیانه در اتحادش با روسیه علیه داعش و سلب مسئولیت هسته‌ای این کشور در دفاع هسته‌ای از ژاپن و کره جنوبی دیده می‌شود، نه فقط ممکن نیستند بلکه هر کدام اجرا شوند، به بجرانی جهانی دامن خواهند زد.

ولادیمیر پوتین بسیار خوشحال است که ترامپ پیروز شده است، زیرا در شرایطی که نیاز به قدرتمند کردن هر چه بیشتر خود در کشورش دارد و سیاست ‌های پوپولیستی اما بسیار هوشمندانه‌تری از ترامپ را اجرا می‌کند، داشتن رهبری در سطحی از بی‌فرهنگی و بلاهت ِ ترامپ در واشنگتن، ولو آنکه سیستم در پشتش باشد، برای او یک هدیه بی‌نظیر است که قدرت مانور روسیه را در جهان ده‌ها بار افزایش خواهد داد.

این درحالی است که آمریکا در کشورهای خاور میانه و مسلمان هر چه منفورتر شده و تروریسم علیه آن افزایش می‌گیرد. چهره عمومی آن به یک کشور که در راسش یک فرد لومپن قرار دارد که نماینده واقعی «مردم بی فرهنگ و اوباش» این کشور است، تبدیل خواهد شد.

از هم اکنون می‌توان تصور کرد که از شخصیتی چون ترامپ با چگونه تظاهرات گسترده‌ای در هر جایی در اروپا و جهان که قدم بگذارد، استقبال خواهد شد.

پایان آمریکا

در سال 2007، نائومی وولف (Naomi Wolf)، نویسنده و پژوهشگر آمریکایی، فعال مبارز حقوق بشر و ضد سیاست های نولیبرالی آمریکا، کتابی نوشت که بزودی فیلمی نیز از آن ساخته شد و با استقبال بسیار زیادی در آمریکا و در سراسر جهان روبرو شد.

ایده اساسی وولف در این کتاب با عنوان «پایان آمریکا» (The End of America) آن بود که این کشور با قدم‌هایی آرام اما قاطع در حال گذار از یک دموکراسی کهن که پدران بنیانگزار این کشور در قرن هفدهم آن را بنیان گذاشتند و آرزو داشتند در آن یک حکومت مردم سالار و سرزمین امید برای همه کسانی که از فقر و نومیدی در جهان گریخته اند، برقرار شود، به پهنه‌ای برای یک سلطه نیمه فاشیستی – نیمه پوپولیستی است.

او در کتاب خود به صورت گسترده‌ای به شباهت‌هایی اشاره می‌کند که آلمان دهه 1920 را به یک دیکتاتوری فاشیستی تبدیل کردو سرانجام به فروپاشی و تخریب کامل آن انجامید و همان مشخصات را در آمریکا می‌بیند. و همان طور که در یادداشت پیشین گفتیم این نظر چالمرز جانسون(Chalmers Johnson) استاد برجسته آمریکایی نیز بود که فروپاشی آمریکا را بر اساس مدلی که در امپراتوری های بزرگ از جمله رم می‌دید، پیش بینی کرده بود.

نتایج انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا، که در ساعات اولیه سه‌شنبه گذشته به همه کشورها مخابره شد، موجی از بهت و حیرت را در سراسر جهان ایجاد کرد: آنچه باور نکردنی می‌نمود اتفاق افتاده بود.

همه می‌دانستند که این انتخابات نامزدهایی آرمانی ندارد و در دو سویش دو فرد فاسد و جنگ‌طلب و مهر خورده از سیستم فرسوده کشوری قرار گرفته‌اند که سال‌هاست خود را به دست سرمایه‌داری نولیبرالی سپرده است و همه اقلیت‌ها و درماندگان و طبقه متوسط خود را رها کرده تا همه امتیازات را به نخبگان و ثروتمندان و تازه به دوران رسیده‌ها و میلیاردرهای کلاه‌برداری بدهد که یکی از آن‌ها دلقک و «زباله»‌ای است که امروز به کاخ سفید رسیده است.

این واژه شاید برای ما در نام بردن از یک «رئیس دولت» شوک‌آور باشد اما لطیف‌ترین واژه‌ای است که امروز اکثریت نخبگان و تحصیلکردگان و اساتید آمریکایی امروز برای «ترامپ» با توجه سخنان و رفتارهایش، به کار می‌برند.

خستگی همه زحمات و تلاش‌های انسان های ارزشمندی که سال‌ها برای هوشمندی، عقلانیت، انسانی و شرف و عشق به زندگی و طبیعت و گذشتگانی که فداکاری‌های زیادی کردند تا جامعه‌ای جدید را بر پا کنند، بر تن آن‌ها مانده است و قدرت روحی بزرگی نیاز دارند تا به کار خود ادامه دهند.

این گذشته البته هرگز آنقدر طلایی نبود که ادعا می‌شود و بر میلیون‌ها اجسادی بنا شده بود که با ورود اروپاییان ابتدا از بومیان سرخپوست و سپس از بردگان سیاه پوست بر پا شده بود. اما برغم این جنایت‌های تاریخی، آمریکا کشوری بود که شرایطی را فراهم آورد تا فرزندان همان بومیان و همان بردگان در کنار نسل‌های جدید اروپاییان بتوانند یکی از خلاق‌ترین کشورهای جهان را در حوزه‌های علم و هنر و حتی مبارزات اجتماعی و نظریه‌پردازی‌های انسانی پدید آورند.

فراموش نکنیم که سهم آمریکا در علوم از اقتصاد و فیزیک و ریاضی گرفته تا پزشکی و مهندسی و معماری با دانشگاه‌های بزرگ و پرآوازه، انکارناپذیر است؛ فراوش نکنیم که آمریکا پذیرای مهم‌ترین دانشمندان، هنرمندان، نویسندگان و متفکرانی بود که با به قدرت رسیدن دیوانگانی نظیر ترامپ در 60 سال پیش، روانه این سرزمین جدید شدند: برشت، لوی استروس، رومن یاکوبسن، توماس مان، فریتس لانگ، هورکهایمر، مارکوزه، آدورنو، هانا آرنت... و این فهرست را پایانی نیست.

این امواج مهاجرت سبب شدند که آمریکا در دورانی طولانی به یک سرزمین واقعی و امیدی حقیقی برای کسانی تبدیل شود که از نومیدی‌های اقتصادی و سیاسی و واماندگی‌های اجتماعی گریخته بودند.

اما واقعیت آن است که آمریکا همواره شیاطین کشتار و بی‌رحمی، قهرمانان کشتار بومیان و بردگان را، در کنار آرمان گرایان اخلاق و امیدوار به ساختن آینده بهتر برای خود و فرزندانشان و همه جهان در کنار هم داشته است: آمریکا همواره میان شر این شیاطین و خیر آن مصلحان اجتماعی در نوسان بوده است: هم مک کارتیو جنون امنیتی او را داشته و هم شور و عشق آزادیخواهی مارتین لوتر کینگ را؛ هم خیانت پیشگی نیکسون را و هم اصلاح‌طلبی روزولت را؛ هم غول‌های هراساناک فیلم‌های هالیوودی را و هم انسانی‌ترین و زیباترین ساخته‌های هنر هفتم را؛ هم دوزخ تگزاس و هم بهشت نیویورک را؛ هم جوانان فاسد وال استریت را که هر روز و امروز بیشتر از هر زمانی جهان و خود آمریکا را غارت می‌کنند و هم جوانان صلح‌جو و مغزهای متفکر لس آنجلس و سیلیکون ولی را که دسترسی آزاد به شبکه‌های اجتماعی و سیستم های عامل و اینترنت را به جهان عرضه کردند.

هم دانشگاهیان جنایت‌پیشه مثل میلتون فریدمن و «بچه‌های شیکاگو» را و هم جودیت باتلر، ادورد سعید و کورنل وست و بسیاری از بزرگترین متفکران جهانی علوم اجتماعی امروز جهان را.
 
پس آنچه امروز در باب «پایان آمریکا» گفته می‌شود را می‌توان همچون مرثیه‌ای برای ایده بزرگی خواند که روزی بزرگترین متفکران را به خود جذب می‌کرد، ولی هرچه پیش تر می‌رویم و هرچه ایدئولوژی نولیبرالی و اکنون می‌توان گفت نوفاشیستی بیشتر در این کشور حاکم می‌شود، بیشتر جای خود را به جنونی باور نکردنی می‌دهد.

پرسشی مشروع که یکی از رسانه‌های مهم جهان مطرح کرده بود ایناست: آیا جهان آمادگی دارد که سکان کشتی بزرگترین قدرت اقتصادی و نظامی و سیاسی جهان را به دستان یک فرد نیمه دیوانه، خود شیفته، نژاد پرست، ضد اقلیت‌، زن‌ستیز و بی‌آبرو بدهد که هیچ‌چیز برای باختن ندارد و به ریاست‌جمهوری مثل یک قمار در لاس‌وگاس نگاه می‌کند یا مثل یک عملیات ساختمانی یک مجتمع بزرگ تجاری؟

پاسخ شاید این باشد: جهان ممکن است برای این کار آماده نباشد، اما متاسفانه آمریکا به مرحله‌ای از سقوط و غرق شدن در فاشیسم رسیده است که بگذارد نماینده کوکس کلان‌ها و باندهای مسلح نژاد پرست درعقب افتاده‌ترین بخش‌های جامعه‌اش، تکلیف آینده‌اش را روشن کنند.

و اما اشاره‌ای کوتاه نیز به موضع برخی از «آمریکا دوستان» کشور خود بکنیم (تا در فرصتی دیگر این بحث را بازگشاییم).

کسانی که سال‌ها است تصور می‌کردند و می‌کنند که تمام گره‌های اجتماعی و اقتصادی و سیاسی کشور ما در گرو تجدید رابطه با آمریکا بوده و هست، امروز بهتر است این گروه اندکی به وضعیت بحرانی که در آمریکا به وجود آمده بنگرند تا شاید درک کنند که هشدارهایی که سال‌ها است هم از جانب روشنفکران آمریکایی و اروپایی و هم از جانب ما داده می‌شود که سرانجام نو لیبرالیسم و سرمایه‌داری پولی و بی ضابطه چقدر می‌تواند فاجعه‌انگیز باشد، تا چه حد براساس واقعیت‌های کنونی جامعه آمریکا و این انتخابات قابل اثبات هستند.

شکی نیست که ایران با برجام به پیروزی دیپلماتیک بزرگی رسیده است که یک سوی آن اروپا و سوی دیگرش آمریکا قرار دارد، و برغم آنکه چه کسی در آمریکا در قدرت است باید تا جایی که طرف‌های دیپلماتیکش به این پیمان وفادارند به آن وفادار باشد و به اقتصاد و جامعه خود بیاندیشد اما در جهانی که همه پدیده‌ها به یکدیگر پیوند خورده‌اند خوش‌خیالی خواهد بود که بپنداریم وجود یک فاشیست در راس قدرت سیاسی آمریکا برای ما هیچ تفاوتی ندارد، و حتی همچون برخی از تحلیل‌های سطحی‌نگرانه حتی آن را برای خود «بهتر» بدانیم، زیرا ترامپ را دوست پوتین و دوست خود می‌پنداریم.

قدرت های بزرگ سیاسی در جهان امروز در دست کسانی جمع شده با بهره هوشی بسیار پایین اما برخوردار از خوش خدمتی روشنفکران و دانشمندانی که همه خدمات را به آن‌ها می‌دهند تا هم مردم خودشان را زیر فشار سرمایه داری های گوناگون خرد کنند  هم کشورهای دیگر را.

تصاویر/ همه فیگورهای چهره ترامپ و هیلاری

امید همه فاشیست ها، داغ ننگ بر دموکراسی «ساخت آمریکا»

آمریکا با شتابی باور نکردنی به سوی تبدیل شدن به یک قدرت محلی شبه فاشیستی شبه پوپولیستی می‌رود در حالی که در سرگیجه‌ای دردناک اسیر شده است و آن اینکه چگونه نظامی گری خود را که بدون آن، ارزش پولش به سرعت سقوط خواهد کرد، کنار بگذارد بدون آنکه درنهایت همه‌چیز را به مردان سفیدپوست ِ بی‌فرهنگ، زن ستیز، تجاوز گر و خشن، پول دوست و بی‌اخلاق، پرخاشجو و ضد همه ارزش‌های انسانی (آنچه می‌توان توصیفی از انتخاب کنندگان اصلی ترامپ دانست) نسپارد؟ آیا راه بازگشتی برای آمریکا وجود دارد؟

پاسخ این امر را در ماه های آینده در خیابان‌ها، در تالارهای دانشگاه‌ها و در سراسر مکان‌هایی که بحث سیاست به یک بحث درباره اخلاق و هستی‌شناسی یک ملت تبدیل خواهد شد، خواهیم یافت: جایی که مردم آمریکا سوای گروه‌های نژادپرست و کوکلوس کلان‌های جانی و انجمن حمایت از سلاح و ... باید پاسخ دهند از میراث «پدران بنیانگذار» چه باقی گذاشته‌اند و چطور می‌توانند به نسل آینده پاسخ دهند که چه چیزی در هشتم نوامبر 2016 در این کشور رخ داد؟

پرسشی که سال‌های سال از آلمانی‌های بازمانده از میراث فاشیسم پرسیده شد؛ اینکه چگونه نسل‌های بعدی خواهند توانست جنایاتی را که به نام «ملت» و «عظمت» آن به دست پدرانشان انجام شد را برای کودکان و نسل‌های بعدی توضیح دهند؟

یک نکته مسلم است و آن اینکه پیروزی ترامپ امیدی بزرگ به همه فاشیست‌ها در سراسر جهان داد و استدلالی به خیال خود «محکم» که ثابت کنند دموکراسی و دستاوردهای دموکراتیک هیچ ارزشی ندارند.

این انتخابات صرفا بهانه‌ای برای بی آبرو کردن دموکراسی آمریکایی نمی‌دهد، بلکه فاشیست‌ها، زن‌ستیزان، گروه‌های ضدِمسلمان و نژادپرست در تمام جهان را به آرمانی دست نیافتنی می‌رساند: اینکه شاید آن‌ها نیز بتوانند در راس سیستم‌های سیاسی کشورهای خود قرار بگیرند.

سخنرانی مارین لوپن، رئیس حزب نوفاشیست فرانسه از این لحاظ بسیار گویا بود، جایی‌که می‌گوید: «بسیار به ما می‌گویند انتخاب ترامپ، پایان جهان است، در حالی‌که این پایان یک جهان است و آغاز جهانی دیگر که ما آن را رقم خواهیم زد»

هرکسی تاریخ اروپا و جهان را در صد سال اخیر را بشناسد، حق دارد از شنیدن این سخنان که حرف دل تمام فاشیست‌ها و دیکتاتورها و جنایتکاران سیاسی جهان است، پشتش بلرزد و به یاد سخنرانی‌های هراسناک دیوانه‌پریشان گویِ دیگری به نام آدولف هیتلر در اواخر دهه 1930 بیافتد و فرو رفتن جهان در ورطه هولناک مرگ و نیستی و جنایت که صدها میلیون انسان بیگناه را به هلاکت و آوارگی و بی‌خانمانی و فرو رفتن در غم و اندوه و افسردگی برای تمام عمرشان محکوم کرد.

آرزو کنیم چنین نباشد و بیشتر از آن هر آنچه از دستمان بر می‌آید، همراه و همگام با اکثریت بزرگ مردم آمریکا و همه جهان (جوانان تحصیلکرده، اقلیت ها، زحمتکشان، روشنفکران، دانشگاهیان، هنرمندان و...) که امروز در اندوه فرو رفته‌اند، انجام دهیم تا شاید بتوانیم ما نیز سهمی در نجات جهان از شرارتی که با قدم‌های محکم از راه می‌رسد، داشته باشیم.

bato-adv
مجله خواندنی ها