محمد جواد ظریف وزیر امور خارجه کشورمان یکشنبه ۹ آبان ۹۵ در جمع وابستگان نظامی و نمایندگان دفاعی و انتظامی کشور در ستاد کل نیروهای مسلح ، سخنانی را به شرح زیر ایراد کرد:
از این فرصت استفاده کرده و یک بحث نسبتاً نظری را در مورد شرایط بین المللی، نقش جمهوری اسلامی، مخاطراتی که جمهوری اسلامی ایران (در منظقه) با آن مواجه است و روشهای برخورد بهینه با آن ارائه می کنم.
در ادبیات روابط بین الملل، وضعیت کنونی جامعه بین المللی را به عنوان وضعیت دوران گذار میشناسیم. رهبر معظم انقلاب و فرماندهی معظم کل قوا، شرایط کنونی را پیچ حساس تاریخی نامگذاری کردند و در چند مورد هم از آن با همین عنوان دوران گذار نام بردند. دوران گذار در روابط بین الملل نخستین بار نیست که اتفاق افتاده است. جامعه بشری در طول تاریخ، این دوران و شرایط آن را چندین بار را تجربه کرده است؛ شرایطی همراه با جنگ و خونریزی و اغتشاش و آشوب، روی کار آمدن قدرتهای جدید، از بین رفتن قدرت های گذشته و تغییر درنظام جهانی و شرایط زیست بین المللی؛ شرایطی که برخی اوقات دههها به طول انجامیده و طی آن جامعه بین الملل تحولات ژرف و عموماً بسیار مخربی را تجربه کرده است.
از حدود 9-28 سال پیش نیز ما در چنین وضعیتی قرار گرفته ایم، یعنی از زمان فروپاشی بلوک شرق و توهم ایالات متحده که جهان دو قطبی دوران جنگ سرد در مدت کوتاهی به جهان تک قطبی آمریکا ـ محور تبدیل میشود؛ از فروپاشی دیوار برلین که بیش از آنکه زاییده قدرت بلوک غرب باشد، نتیجه ضعف بلوک شرق بود و آمریکا، به غلط، آن را ناشی از قدرت خود تصور کرد.
به همین دلیل، در طول سال های اول دوران پس از جنگ سرد، آمریکا تلاش بیهوده و البته پرهزینه ای برای ایجاد نظم نوین آمریکایی کرد. بوش پدر از آن تحت عنوان نظم نوین بین المللی یاد می کرد و منظور آنها، نظمی بود که بر اساس قدرت آمریکا شکل میگرفت. نظمی که بر مبنای دیدگاه نومحافظه کاران، آمریکا میبایست با استفاده از قدرت نظامی، برتری موقت خود را نهادینه کرده و در نتیجه بتواند در آینده روابط بین الملل نقش برتر و اساسی را ایفاء کند. لذا به عقیده متفکرین روابط بین الملل، سالهای اولیه پس از جنگ سرد به دلیل توهم آمریکا که میتواند موقعیت خودش را نهادینه کند، به هدر رفت، و در اثر آن، چندین جنگ و اقدامات نظامی ناشی از توهم آمریکا در دوران بوش پدر و حتی دوران کلینتون و بوش پسر رخ داد.
یک مورد آن حمله به عراق برای بازپس گیری کویت بود. اما این امر بر خلاف تصور عمومی منحصر به دورن بوش پس نبود. در یک بررسی مختصر تاریخی خواهید داد که تقریباً سالی نبود که دولت آمریکا حتی در دوران کلینتون حداقل یک بار از عملیات گسترده نظامی در گوشهای از جهان استفاده نکرده باشد. در کوزوو، سومالی، سودان، لیبی یا عراق؛ سالی نمی گذشت جز آن که طی آن آمریکا میکوشید این شرایط را با استفاده از برتری نظامی خودش نهادینه کند.
اما امروز که حدود 14 سال از حمله آمریکا به عراق می گذرد، کماکان مشاهده میکنیم که هنوز از این باتلاق بیرون نیامده اند. در واقع، دولت آمریکا خیال میکرد پس از حمله به افغانستان، با یک حمله موفق به عراق می تواند آن شرایط را نهادینه کند. به نظر من، اینکه علی رغم فشار صهیونیستها و همه فشارهای لابی های آنها در آمریکا و علیرغم این که شارون گفته بود بغداد آدرس غلط است و آدرس درست تهران است، آمریکا به عراق حمله کرد، برای این بود که بتواند با به دست آوردن یک پیروزی نظامی دیگر، در محیطی فراتر از افغانستان فروپاشیده و علیه یک دولت مستقر، ثابت کند که نظم نوین آمریکایی شکل گرفته است.
لذا انتخاب عراق به جای ایران به دلیل دشمن یبیشتر آنها با صدام حسین نبود، بلکه به خاطر تصور و توهم پیروزی آسان بر آن کشور بود. چون می دانستند نمی توانند پیروزی نظامی بر ایران بدست آورند و در مقابل اطمینان داشتند که پیروزی بر عراق کاملا طی یک عملیات سریع ممکن است. به همین خاطر چند ماه بعد از شروع عملیات، بوش بر عرشه کشتی نظامی اعلام پیروزی بر عراق کرد. اما امروز می بینیم که هنوز هم آمریکا در باتلاق عراق گیر کرده است. البته ما از همان زمان هم پیش بینی کرده و گفته بودیم که خروج آمریکا از این باتلاق غیر ممکن است و حمله آنها تنها به گسترش افراط گرایی در منطقه خواهد انجامید.
مجموعه این شرایط نشان میدهد که آمریکایی ها با چه تصوری وارد دوران گذار شدند و چرا این میزان تلاش کردند و این میزان برای خودشان و برای دنیا هزینه آفریدند. هنوز هم دنیا در شرایط گذار است و یک نظام جدید بین المللی جایگزین نظام قبلی نشده است. شرایط بین المللی شرایط پرالتهاب و خطرناکی است. همواره در دورانهای گذار، شرایط از این هم ملتهب تر و بعضا دوران گذار همراه با جنگ های بزرگ جهانی بوده است. این بار رقابتها در دوران گذار شکل غیرنظامی به خود گرفته، گرچه در سالهای اخیر وجوه خشونت بار تروریسم و افراطی گری بازهم یک بعد نظامی به دوران گذار اضافه کرده است.
در دوران گذار، اهرمها و ابزارهای اعمال قدرت و نفوذ دچار تحول میشوند؛ یعنی امکان حضور و بروز و ظهور برای کشورهایی که الزاماً در شرایط قبلی قوی ترین و مؤثرترین کشورها نبودند، فراهم میشود. جالب است که نخستین فردی ـ لااقل بر اساس اطلاعات من ـ که توانست این شرایط را به درستی شناسایی کند، امام راحل (ره) بود. نامه حضرت امام به گورباچف را نگاه کنید. در شرایطی که ابر قدرت شوری، بالاترین قدرت نظامی جهان بود، ایشان با یک نگاهی فراتر از شرایط آن روز، آینده ای را ترسیم کردند که نشان دهنده امکان کنشگری قدرتی میانی مانند ایران در شرایط دوران گذار بود.
اگر در شرایط دوران گذار، ظرفیت ها و توانمندی ها به درستی شناسایی شود، امکان تأثیر گذاری بسیار فراتر از حد و اندازه ظاهری یک کشور فراهم می شود. اگر ابزار قدرت به خوبی تجمیع شود و به درستی از آنها استفاده شود، میتوان آیندهای پر قدرت تر و پر اقتدارتر یا به عبارت نظریه پردازان روابط بین الملل، آینده ای پر نفوذتر را رقم زد، چون قدرت به معنای افزایش نفوذ و کاهش آسیب پذیری است.
امروز قدرت نظامی ـ که هنوز هم عامل اصلی قدرت است ـ و به همین دلیل همه ما مدیون بزرگوارانی هستیم که چه در داخل کشور و چه در جبهه ها و مدافعین حرم از جان خود برای امنیت ما مایه می گذارند در کنار توان اقتصادی و در شرایط جهانی شدن ارتباطات و حتی جهانی شدن احساسات، قدرت تأثیرگذاری بر اذهان، قدرت اجماع سازی، قدرت ایجاد فکر، قدرت ایجاد بینش، قدرت آینده پردازی و تصویر سازی از آینده مدنظر و مورد نیاز شما، همه و همه مجموعه ابزار قدرت هستند که میتوانند به یک کشور بسیار فراتر از شرایط گذشته، نقش و نفوذ و توان کاهش آسیب پذیری بدهد. دوران قدر قدرتی یک یا حتی چند قدرت به سر آمده و به همین دلیل می بینیم که امروز قدرت هایی همانند آمریکا و روسیه،حتی با همکاری همدیگر هم نمی توانند مشکلات بین المللی را حل کنند و نیاز به حضور و همکاری قدرت هایی مثل جمهوری اسلامی ایران دارند. این به دلیل شرایط ویژه ای است که دوران گذار برای کشورها ایجاد میکند.
در دوران گذار محاسبه صحیح، شناسایی واقع بینانه توانمندیها و بالاتر از همه، خودباوری و اعتقاد به توان ملی می تواند برای یک کشور بالاتر از حد و اندازه ظاهری و جغرافیایی و ژئوپلتیک آن کشور، ایجاد توان و قدرت وافزایش نفوذ و کاهش آسیب پذیری کند. به همان اندازه، اشتباه محاسبه، چه در بعد افراطی و چه در بعد تفریطی میتواند به نابودی بیانجامد. مثال افراطی این گفته روشن است؛ صدام زمانی که به کویت حمله کرد براساس یک محاسبه ای بود از ارزشها و توانمندیها و قدرت خودش و پیام های غلطی که دریافت کرده بود.
همه ما بعدها شنیدیم که خانم ایپریل گلاسپی، سفیر وقت آمریکا در عراق با دادن پیام غلط به صدام گفته بود که نگران دخالت آمریکا در صورت اقدام عراق علیه کویت نباشد. این اشتباه محاسباتی باعث سقوط صدام شد. اشتباه محاسباتی مشابهی که آقای میلوسویچ انجام داد و حرف آمریکاییها را که گفته بودند یوگسلاوی در حوزه منافع حیاتی ما نیست باور کرد، باعث فروپاشی یوگسلاوی و سقوط وی شد.
از سوی دیگر، اشتباه محاسباتی آقای قذافی که وعده های آمریکا را باور کرد، توان خودش را در اختیار آمریکا قرارداد، آن هم باعث سقوط، نابودی و شرایط کنونی لیبی شد.
لذا در شرایط دوران گذار نیاز به دقت در اندازه گیری ها، پیش بینی ها و شناسایی نقاط قوت و ضعف خود و سایرین داریم و این شرایطی است که جمهوری اسلامی توانسته قبل از اینکه ابعاد مختلف و به اصطلاح امروزی ها ابعاد معنایی قدرت، جنبه نظریه پردازانه پیدا کند، با اقداماتش در حمایت از مردم منطقه و در حمایت از محور مقاومت، برای خود قدرتی ایجاد کند ـ که البته هزینه هایش را هم پرداخت کرده است. هزینه هایی که درطول سی و چند سال گذشته مخصوصاً دو دهه اول پرداخت کردیم، شرایطی را بوجود آورد که در آغاز دهه سوم انقلاب، ایران به عنوان قدرت اصلی منطقه ای شناخته شد، به ویژه پس از سقوط طالبان و صدام. این قدرت برای مخالفین ایران نگران کننده بود و در نتیجه مزاحمت هایی که بعد از آن شکل گرفت از جمله طرح پرونده هسته ای، با هدف تخلیه توان استراتژیک جمهوری اسلامی ایران بود.
جمهوری اسلامی ایران به مدد شناخت صحیح توانمندیهای خود و سرمایه گذاری درست بر روی ابعاد قدرتش در دو دهه اول انقلاب، توانست بعد از سقوط صدام و سقوط طالبان به عنوان قدرت اصلی منطقه ای شناخته شود. البته آن تحولات هم به صورت خودکار اتفاق نیفتاد. به همین دلیل اکنون که کم کم کتابهای خاطرات مسئولین مختلف غربی چاپ میشود می گویند و اخیراهم یکی از روزنامه ها نوشته است که ایرانیها نه تنها اوباما و کری بلکه آقای بوش و پاول را هم فریب دادند. لذا به مدد دیدگاه صحیحی که توسط مقام معظم رهبری و مقامات کشور دنبال شد، ایران در ابتدای دهه هشتاد با سقوط صدام و با سقوط طالبان به قدرت بلامنازع منطقه ای تبدیل شد که از ابعاد مختلف توانمندی برخوردار بود و به لطف خدا این توانمندی کاملا بومی بود.
توانمندی بومی بسیار محوری است. در واقع، تفاوتی که جمهوری اسلامی با دیگر کشورها دارد این است که برای توان خود به دیگران نیاز ندارد. امروز چرا عربستان این قدر نگران خروج آمریکا از منطقه است؟ برای اینکه همه چیزشان، از مشروعیت تا امنیت شان را وامدار ایالات متحده هستند. ولی جمهوری اسلامی ایران توانش توان بومی، خودجوش و مبتنی بر مقاومت و اراده مردم است. بالاترین سرمایه ما، بسیار فراتر از دیپلماسی، فراتر از توان اقتصادی و توان نظامی، مردم بزرگی هستند که درس مقاومت به همه دنیا دادند و این درس را دادند که هر قدر علیه آنها توطئه شود، نمی توانند این مردم را به زانو در بیاورند. این امکان و توانمندی بزرگی است که نباید آن را از یاد ببریم.
البته ما برای حفظ امنیت مردم و خدمت به این مردم، نیاز داریم که توان دفاعی مان را در بالاترین حد نگه داریم، از همه ابزارهای سیاسی، اقتصادی و دیپلماتیک استفاده کنیم و شرایط اقتصادی این مردم را بهبود ببخشیم. اما فراموش نکنیم، آنچه دنیار را وادار کرد در مقابل جمهوری اسلامی ایران پای میز مذاکره بنشیند و خواسته های ایران را بپذیرند، چیزی نبوده جز اینکه مردم ما نشان دادند که با فشار، تحمیل، تحریم و حتی با جنگ نمی توانند آنها را به زیر سلطه بکشانند و این یکی از بزرگترین ابزارهای قدرت ما است. در دوران گذار کنونی که ابزار قدرت متنوع شده، ما نباید این مهم ترین عنصر قدرت آفرین جمهوری اسلامی را که در ادبیات دینی ما به فرهنگ ایثار و شهادت ترجمان میشود، فراموش کنیم.
لذا بعد از اینکه دیدند جمهوری اسلامی ایران با این قدرت خودجوش تبدیل به مهمترین قدرت منطقه شده، انواع پروژه ها را برای تخلیه توان استراتژیک ایران ایجاد کردند. پروژه اتهامات هسته ای علیه ما در واقع تلاشی برای تخلیه توان استراتژیک مابود. پروژه ایران هراسی را هم برای خنثی سازی ابعاد معنایی قدرت ما به راه انداختند. در اهمیت بعد معنایی قدرت همین بس که امروز نه تنها دستگاه دیپلماسی و تبلیغاتی آمریکا بلکه ارتش آمریکا هزینهای که برای تسخیر قلبها و مغزها صورت میدهد هزینه بسیار قابل توجهی است. در این شرایط ما یک کشوری هستیم که این جرأت را داریم که در برابر دنیا بگوئیم ما یک دیدگاه جدید برای زمامداری ارائه میدهیم و نیازی به تصویربرداری از نظام ها و مدل ها و دیدگاه های شما برای زمامداری، ارتباطات بین المللی و برای روابط داخلی اجتماعی نداریم. این قدرت آفرین است، اینکه شما مدل زمامداری، مدل روابط و مدل ارتباطات جهانی داشته باشید. اینها همه ابعاد قدرت جمهوری اسلامی است.
در نتیجه برای اینکه این بعد قدرت ما و قدرت استراتژیک ما را تحت تأثیر قرار بدهند، پروژه ایران هراسی را مطرح و پروژه تهدید هسته ای، شورای امنیت، تحریمها و دیگر مسائل را به راه انداختند. برای اینکه قدرت معنایی بی رقیب جمهوری اسلامی را تحت تأثیر قرار بدهند و محدود بکنند و تخلیه کنند، پروژه ایران هراسی را راه انداختند. اما به لطف خدا و با مقاومت مردم، این دو پروژه شکست خورد و امروز شرایط جدیدی درمنطقه فراهم شده که نیاز است با توجه به ابعاد جدی خطراتی که دردوران گذار همه ما را تهدید میکند، به آنها توجه کنیم.
باید بررسی کرد که چه تحولی اتفاق افتاده که عربستان امروز این گونه در دنیا دارد عمل میکند. به نظر من، چند عامل را باید هم زمان شناسایی کنیم. مهمترین آن ما هستیم. دیگرانتحولات اخیر و برجام را تحولی راهبردی تلقی می کنند. ما باید این تصور عمومی را به خوبی بشناسیم و گرنه عمق و اهمیت واکنش های به آن را نمی توانیم تحلیل کنیم.
بنده ادعا نمی کنم مذاکرات هسته ای برای ایران قدرت آفرید. قدرت ایران قبل از مذاکرات وجود داشت و همان طور که گفتم، موضوع هسته ای برای تخلیه قدرت ایران بود. لذا توافق هسته ای و برجام، قدرت ایران را دوباره رها کرد. خیلی ها در منطقه و جهان پس از وضع تحریم های شورای امنیت تصور کردند کار ایران تمام شد. چون سابقه را دیده بودند که هر کشوری که در طول هفتاد سال گذشته پرونده اش به شورای امنیت رفته، سالم بیرون نیامده است. یک نمونه وجود ندارد که کشوری تحت تحریم های فصل هفتم شورای امنیت رفته باشد و در نتیجه آن یا فروپاشی صورت نگرفته، یا تغییر رژیم در آن ایجاد نشده و یا کشور کلا نابود نشده باشد. همه مثالهای آن هم موجود است.
از رودزیای جنوبی به عنوان اولین تحریم فصل هفتمی شورای امنیت که بعد از اعلام استقلال یکجانبه بدون مشورت با انگلیسی ها توسط آقای یان اسمیت نخست وزیر رودزیا صورت گرفت، تا عراق، یوگسلاوی، سودان و لیبی که همه آنها یا به سقوط، یا به تغییر رژیم و اضمحلال و یا از بین رفتن و چندپاره شدن کشور انجامیده است. لذا آنها تصورشان این بود که کار ایران هم تمام است. فکر میکردند که به قول خودشان این سر افعی را که گفته بودند باید جدا کنید، فکر میکردند چنان محکم این سر افعی را گرفته اند که دیگر توان حرکت ندارد. این تصور غلط به این دلیل در آنها ایجاد شده بود که مبنای واقعی قدرت ما را فراموش کرده بودند. نمی دانستند که مبنای قدرت ما جای دیگری است. البته من در اینجا قصد ندارم به ابعاد معنوی قدرت که در سایه لطف خدا و نظر مبارک حضرت ولی عصر ارواحنا فداه به دست آمده، بپردازم و صرفا به ابعاد قدرت از منظر مادی اشاره می کنم که البته همان هم ناشی از لطف خداست که این مردم را این چنین برای حمایت از انقلاب و کشور آزموده و مقاوم کرده است. لذا روزی که دیدند تحریم ها و به ویژه تحریمهای فصل هفتم شورای امنیت برداشته شد، یک نگرانی راهبردی پیدا کرند.
یک مشکلی که ما در ایران داریم این است که به نگاه و رویکرد دیگران به مذاکرات هسته ای و نتیجه آن خیلی توجه نمی کنیم. منطقه معتقد است مذاکرات هسته ای و برجام یک تحول راهبردی بود. نه اینکه برجام به معنای زانو زدن آمریکا در مقابل ایران است. من هیچ وقت چنین ادعایی را نکرده و نخواهم کرد. برجام حاصل یک بده بستان سیاسی است. اما برجام ایران را از آنچه آنها فکر میکردند کارش تمام شده مجددا به همان قدرت استراتژیک گذشته بازگرداند.
به عبارت دیگر، قدرت استراتژیک ایران را برجام ایجاد نکرد. قدرت موجود ایران را آزاد ساخت. آنها فکر میکردند با این همه قطعنامه شورای امنیت دیگر ایران نمی تواند قدرت استراتژیک خود را بازیابی و اعمال کند. اما به یک باره دیدند که همه محاسباتی که بر پایه پروژه ایران هراسی و تخلیه توان استراتژیک داشتند، به هم ریخته و مشاهده کردند که توان استراتژیک ایران هم قدرت سخت و هم قدرت نرم به قول رئالیست ها، یا به عبارت دقیق تر ابعاد مادی قدرت ایران و قدرتمعنایی ایران، هر دو اینها به ناگهان دوباره ظهور و بروز کرد. به همین دلیل پس از برجام وحشت زده شده و به دست و پا افتادند.
بر مبنای این تحلیل اتحاد استراتژیک سعودی و رژیم صهیونیستی قابل تبیین است. به هم خوردن طرح و پروژه تخلیه توان استراتژیک ایران و تخلیه قدرت معنایی ایران از بعد ایران هراسی یک شرایط جدید راهبردی را ایجاد کرده، و به همین دلیل عربستان و رژیم صهیونیستی به عنوان طراحان و سرمایه گذاران اصلی پروژه ایران هراسی و تخلیه توان راهبردی ایران، با مشاهده شکست سرمایه گذاری عظیم خود، همداستان و متحد استراتژیک میشوند. چون با یک پدیده راهبردی مواجه هستند. این دلیل اولی است که عربستان به خاطر آن این گونه خودش را به آب و آتش میزند.
دلیل دوم رفتار امروز عربستان، نیاز راهبردی و حیاتی این کشور به آمریکا است. عربستان بدون آمریکا نمی تواند برای خود آینده ای تصور کند. احساس می کند بدون حمایت خارجی که فعلا این حمایت در غرب و آمریکا متبلور شده است، توان تحمل فشار داخلی و منطقه ای را ندارد. دولتی است که از ابتدا مشروعیت اش، ادامه حیات اش و امنیت اش وابسته به حمایت خارجی است. حالا به این کشور بگویید آمریکا میخواهد از منطقه برود، چه شرایطی پیدا میکند؟
ببینید در کمپ دیویدی که بعد از برجام شکل گرفت چه گذشت و چه گفتند. به آمریکا گفتند شما ما را رها کردید. در واقع فکر می کردند برجام هم در امتداد سیاست تغییریا اصطلاحا «انتقال ثقل» آمریکاست که بر اساس آن، آمریکا درصدد انتقال تمرکز راهبردی از منطقه خلیج فارس و خاورمیانه به شرق آسیا است. معتقد بودند که آمریکا پس از حل مشکل هسته ای، منطقه را رها می کند و ایران قدرتمند در منطقه می ماند. لذا به خیال خود ناگزیر از این بوده و هستند که تهدید منطقه ای به شکلی شدید و جدی هم چنان مطرح باشد تا در نتیجه، آمریکا تصور رفتن از این منطقه را هم نداشته باشد، زیرا به تصور آنها رفتن آمریکا از این منطقه به معنای اضمحلال و فروپاشی آنان است. البته این نگرانی از اصل باطل است، چون ایران خواهان ثبات و امنیت برای منطقه و برای تک تک همسایگان خود است. ولی ترس آنها از جای دیگری است که به آن اشاره می کنم و ایران بهانه است.
لذا مهمتر از همه اینها به نظر من، رفتار امروز عربستان ناشی از یک عامل درونی است و آن ناکارآمدی در برآورده کردن ابتدایی ترین خواسته های مردم عرب است. عربستان احساس میکند که حرکتی که (به تعبیر ما بیداری اسلامی و به تعبیر دیگران بهار عربی) از درون جهان عرب شروع به جوشیدن کرده،ماهیت دولت - ملت عربی را نشانه گرفته است.
نگران کننده ترین خطر ناشی از این حرکت داخلی جهان عرب، تهدیدی است که متوجه خود عربستان است. من در اینجا به اینکه آمریکا از حرکت خودجوش مردم در جهان عرب سوء استفاده کرده و صهیونیست ها بیشترین بهره برداری را از آن می کنند، نمی پردازم؛ بلکه می خواهم جنبه جامعه شناسانه آن را تحلیل کنم که بر مبنای آن، از درون جهان عرب یک چیزی میجوشد که سعودیها به درستی آن را یک خطر جدی میشناسند و به غلط معتقدند که میتوانند این خطر را در جبهه های جنگ سوریه و عراق نابود کنند.
این جمله بندر بن سلطان را که سه سال پیش در روسیه اظهار کرد، شنیده اید؛ جمله ای که نشان دهنده یک تفکر و راهبرد است. از او پرسیدند، این افراطی ها که شما از آنها حمایت مالی می کنید، نهایت آرزوی شان گرفتن حرمین شریفین است، پس چرا از آنها حمایت می کنید؟ بندر گفت، ما امیدواریم و اطمینان حاصل خواهیم کرد که افراطیون و سوریها در معرکه سوریه یکدیگر را نابود کنند. لذا تلاش برای به خون و آتش کشیدن سوریه، در واقع تلاشی برای تغییر جهت دادن یک خطر راهبردی برای عربستان سعودی به سمت یک زمین بازی دور از عربستان است. فارغ از اینکه افراط با کشتن تمام نمی شود.
تلاش دیگری که امروز می کنند، تغییر جهت فکری این جریان افراطی است. توده های حامی جریان افراطی اصالتاً ضد حکومت های عربی هستند. اما سعودیها و دیگر دولت هایی کهمیدانند هدف این پیکان در نهایت خودشان خواهند بود، همانطورکه میخواهند محیط بازی را در سوریه و عراق تعریف کنند،هم چنین می خواهند این دشمنی را به شیعه و به ایران منتقل بکنند.
لذا، این بازی چند وجهی سعودی به خاطر یک نگرانی راهبردی است. یعنی هم زمان به خاطر اینکه میخواهد از یک طرف نگرانیهای که از بازگشت توان استراتژیک ایران دارد را رفع کند، و از طرف دیگر، این جریان افراطی را که البته رهبری اصیلی ندارد ولی مبنا و پایه اجتماعی اش مشخص است، به سمت ایران منحرف و منتقل کنند.
البته لازم است توجه داشته باشیم که سعودی ها قبلا هم تلاش مشابهی برای منحرف کردن تهدید از خوشان به سمت ایران داشته اند و در ظاهر موفقیت هایی هم کسب کرده اند. بعد از 11 سپتامبر، بخش عمده ای از رهبران سیاسی جهان و یک گرایش در مسئولین نومحافظه کار آمریکایی معتقد بودند دلیل ناامنی در منطقه و تروریسم افراطی در جهان، ناتوانی و فساد و خودکامگی برخی نظام های عربی - به ویژه نظام سعودی است و برای همین راه حل درازمدت، ترویج نوعی دمکراسی مدیریت شده در جهان عرب است. این مبنای فکری طرح خاورمیانه بزرگ بود. این طرح در واقع در دراز مدت برای تغییرساختار حکومت های عربی در عین حفظ ماهیت وابستگی آنها به غرب بود.
به عبارت دیگر، هدف اصلی طرح، متحدین آمریکا بودند و نه الزاما ایران. حتی برخی در اوج نگرانی های ناشی از 11 سپتامبر و نقش پر رنگ سعودی و وهابیت در حوادث تروریستی، ایران را به عنوان بخش عمده ای از راه حل می دیدند. اما ظرف 6 سال، یعنی از سال2001 که حادثه 11 سپتامبر رخ داد، تا سال 2006 که جرج بوش سخنرانی معروفش را در ابوظبی ایراد کرد، در این فاصله شش ساله سعودی ها و متحدین شان توانستند با یک طراحی وسیع سیاسی و لابی گسترده، طرح خاورمیانه بزرگ را از یک طرح ضد خودشان به یک طرح ضد ایرانی تبدیل کنند. البته آمادگی و استعداد آمریکایی ها برای مقابله با جمهوری اسلامی ایران هم بستر مناسبی برای این فضاسازی سعودیها فراهم کرد. این بار هم دقیقا همین تلاش را دارند. چندین برابر شدن بودجه چند صد میلیونی لابی سعودی در آمریکا در ماه های گذشته به همین دلیل است.
در پایان و به عنوان جمع بندی عرض می کنم که شرایط فعلی بین المللی، ایران را در یک موقعیت ممتازی قرار داده که با تکیه بر آرمان های انقلاب اسلامی و گفتمان اصیل انقلاب اسلامی و با شناخت و باور دقیق توانمندی های خود و محدودیت های دیگران می توانیم آن را به پیش برانیم. به نظر بنده و بدون شعار زدگی،مبنای اصیل قدرت در جمهوری اسلامی ایران در فهم دقیق و باور به یک جمله کلیدی حضرت امام (ره) خلاصه میشود که فرمودند، آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند؛ یعنی اینکه واقعا باور کنیم که آمریکا قدر قدرت نیست و هر آنچه بخواهد، نمی شود و هرچه به وقوع می پیوندد الزاماً خواست آمریکا و دیگر قدرت مندان نیست.
براساس این باور جمهوری اسلامی در شرایط قدرتمندی قرار گرفته است. در این شرایطِ قدرتمندی در جهان در حال گذار،امکان تبدیل این قدرت به یک نفوذ و قدرت و اقتدار نهادینه و دراز مدت برای جمهوری اسلامی وجود دارد. ما وارد یک کنش پرمخاطره، حساس و آینده ساز و پیچ خطرناک تاریخی شده ایمکه عبور از آن نیازمند دقت و شناسایی واقعی تلاش هایی استکه میخواهد روبروی ما سد ایجاد کند. عبور از این نگرانیها و سدها و نهادینه ساختن ایران به عنوان قدرت مندترین کنشگر خواهان ثبات و دوستی و همبستگی در این منطقه حساس، با باور توحیدی که تنها قدر قدرت در جهان حضرت باری تعالی است و با اعتماد به مهم ترین ابزار قدرت مان یعنی مردم و با اتکای به تمام توانهای کشور شامل توان نظامی، توان اقتصادی و بالاتر از همه، توان معنایی و باورهای اصیل ما که یادگار اصلی امام و پیام اصلی مقام معظم رهبری است، امکان پذیر و در دسترس می باشد.