انگلیسی ها خود نیز می دانند که نزد ایرانیان دولتی بدنام اند و بدین سبب نگاه ملت ایران به انگلیسی ها همواره دستخوش نوعی توهم توطئه بوده است؛ چنانکه نگاه "دایی جان ناپلئونی" و فرضیه دایر بر اینکه "هر توطئه ای زیرنظر انگلیسی هاست" در ایران به مثل مانند شده است.
حتی ایرانیان گاه برای تشبیه آدم های رند و حقه باز و مرموز و یا به قصد تخریب وجهه یک سیاست پیشه دودوزه باز و منفعت طلب، او را انگلیسی می خوانند و بدین شکل با به کار بردن یک کلمه، ظاهر و باطن او را تفسیر می کنند.
این نگاه که بدون شک از واقعیت توطئه های بریتانیا نسبت به ایران به خصوص در زمان دولت دکتر مصدق و ملی شدن صنعت نفت ریشه می گیرد، دستاویزی برای انگلیسی ستیزی ایرانیان بوده است. به جرات می توان گفت به آن اندازه که دولتمردان و مسئولان کشور به امریکا می تازند و عروسک عمو سام را آتش می زنند، ایرانیان احساس بدبینی نسبت به این دولت و ملت ندارند و در عوض در مورد انگلیس نگرشی به کل منفی و نقدها و کینه هایی تاریخی دارند.
عملکرد مرموز دستگاه های اطلاعاتی و بنگاه های خبررسانی این کشور، رایزنی های پشت پرده و سمت دهی به پاره ای سیاست های ضد ایرانی و برخلاف منافع مردم ایران از سوی سفارتخانه ها و دیپلمات های انگلیسی در ایران، همواره باعث شده است تا اعتماد ایرانیان به نژاد انگلوساکسون در پایین ترین سطح خود قرار داشته باشد.
البته اهمیت جهانی انگلستان بر همین ایرانیان بدبین و بخت برگشته ای که شاید از فرط صدمه دیدن از ناحیه انگلیسی ها خواهان غرق شدن جزیره بریتانیا در آب های اقیانوس باشند پوشیده نیست و در دل، زرنگی و ذکاوت و هوش بریتانیایی ها را تحسین می کنند و آنان را مغز متفکر عالم می خوانند. درواقع ستایش و نکوهش انگلیسی ها نزد ایرانیان به صورت توامان است و همان گونه که ذکر آن رفت، همه چیز میان دو ملت به گذشته برمی گردد.
این گذشته البته به راحتی قابل گذشت نیست. اگرچه عرصه سیاست عرصه دشمنی ها و دوستی های همیشگی نیست اما در افواه عموم ایرانیان، گناهان تاریخی انگلیسی ها قابل قیاس با آنچه از امریکا در یاد دارند نیست. از این رو شاید بتوان این گونه گفت که مقوله عزت خواهی و ملی گرایی و ذلت ناپذیری ایرانیان بیش از هر دولت و ملتی در قبال انگلستان شکستنی و سست شدنی نیست و چنین حکایتی دخلی به وادی سیاست و دیپلماسی ندارد.
با چنین پیشینه ذهنی که در قاطبه ایرانیان جریان دارد و گویی از نوزدای زمزمه اش را در گوش آنها خوانده اند، رئیس جمهوری ایران شب 13 خرداد در مناظره ای تاریخی و عجیب و در مقابل چشمان میلیون ها بیننده تلویزیونی از دستگیری ملوانان انگلیسی در سال 2007 در آب های خلیج فارس به عنوان یک سند افتخار یاد کرد و برای القای حس غرور به ملتی که خواهان مماشات با هیچ انگلیسی خطاکاری در خاک خود نیستند، آن جریان را افتخارآمیز و مایه سرشکستگی دولت انگلستان خواند.
تا اینجا همه چیز موافق با روحیه ایرانی پیش می رفت و همه در دل به یاد تصاویر ملوانان کت بسته ای می افتادند که شاید برای اولین بار در برابر نظامیان ایرانی زانو زده و لب فروبسته بودند. در آن مناظره میرحسین موسوی آن اقدام را رفتاری پرهزینه و دون شان ملت ایران دانست و عقب نشینی دولت را در آزاد کردن انگلیسی ها و روانه کردن آنان با کت و شلوارهای شیک و یک بغل هدیه ایرانی، نوعی عقب نشینی ذلت آور تلقی کرد.
اما وقتی محمود احمدی نژاد او را فردی بی اطلاع از واقعیت جریانات خواند، مردم ایران همچنان کوشیدند آن حس غرور و احساسات ضد انگلیسی را در خود بازتولید کنند و به دنیا به خاطر عمل شجاعانه رئیس جمهور خود فخر بفروشند.
ولی چه سود که این احساس یک روز بیش به طول نینجامید و وزارت خارجه بریتانیا آب سردی بر پیکر داغ ملت ایران ریخت و حتی برای یک بار اجازه لمس چنین احساسی را از مردمی زخم خورده و دردمند سلب کرد. دولت انگلیس با تکذیب سخنان احمدی نژاد نه تنها مجال آن را نداد تا حس خودباوری کاذب ولو برای یک هفته تا انتخابات در زیر پوست ایرانیان بدود بلکه حسی را جایگزینش کرد که از دیدن پوزخندی تحقیرآمیز به انسان دست می دهد؛ حسی به رنگ سرخ.
مارک تواین در جایی گفته است که انسان تنها حیوانی است که سرخ می شود و به این سرخ شدن احتیاج دارد. سرخ به سان آنچه برخی روشنفکران تشبیه کرده اند، رنگ شرم است و شرم نوعی خشم به خویشتن است. شاید بهتر آن باشد که بگوییم شرم نوعی برنتابیدن خویشتن و گریز از واقعیتی منفی و برخاسته از خود است. این شرم آدم را از خویش می راند و به نفی خود منجر می شود. این رانده شدن و برنتابیدن نشات گرفته از رویارویی با خودی نامطلوب و شرم آور است و شاید تنها رودررویی است که به رانده شدن از خود منتج می شود. خجلت و شرمساری محصول پرخاش به خویشتن است.
درواقع آنچه احمدی نژاد بنا بود بر بالای آن بایستد و ملت را نیز با خود همراه کند، یک سکوی سست و رو به ویرانی بود که ته مانده غرور و احساس قدرت ایرانی را هم در برابر رقیبی سیاسی و دیوی ذهنی چون انگلیس به قعر فرستاد.
شاید نامه های بی جواب به روسای جمهور امریکا و حتی درخواست از کشورهای عربی برای دعوت شدن تا این اندازه مایه شرم و سرخ رویی نبود. میرحسین موسوی در این برنامه بار دیگر از خطر بی آبرو شدن ملت ایران و بی احترامی به آنان به دلیل عملکرد ناشیانه و ناعالمانه دولت گلایه کرد و گفت که برای بازگرداندن وجاهت ملت ایران به صحنه آمده است. در مقابل او محمود احمدی نژاد چهار سال است که از فروپاشی قدرت های بزرگ دنیا سخن می گوید و ایران را قدرتی همپایه آنان و ملت را واجد عزتی چند برابر در دنیا توصیف می کند. او چهار سال بر همان سکوی رو به خرابی ایستاد و اگر خودش به واسطه نوع برخورد با رقیب سیاسی اش یکباره در شب 13 خرداد سقوط کرد، همین اتفاق فردای آن روز با مخابره تکذیبیه وزارت خارجه انگلیس بر ملت ایران حادث شد و آواری از شرم و حقارت بر سر آنان نازل کرد.
تکذیب اظهارات احمدی نژاد از سوی یک سخنگوی وزارت خارجه انگلیس این فرصت را به ما می دهد تا ببینیم چگونه یک رئیس جمهور در برنامه ای زنده و با بینندگانی در سراسر دنیا، تصمیم به القای خودباوری و قدرت و عزت به مردمش می گیرد ولی حقارت و شرمی به اندازه یک تاریخ بر آنان وارد می آورد و جای هیچ دفاعی را باقی نمی گذارد.
هیچ کس انتظار مقابله با انگلیسی ها، شکست دادن آنان در جدلی لفظی و پیروزی در یک گروکشی سیاسی را از دولت نداشت اما احمدی نژاد تا آخر این راه را رفت و ماجرای ملوانان به هر شکل خاتمه یافت. اما 13 خرداد 88 و در شبی که به قصد القای احساسات غرورانگیز به ملتش به تلویزیون آمده بود، سخنی بر زبان آورد که رنگ سرخ شرم بر رخ مردمانش ریخت. حالا ایرانیان مانده اند و سرخوردگی های تاریخی خود در قبال انگلیسی ها.