فرارو- میرحسین میرقاسمی؛ شایستهسالاری (Meritocracy) به بیان ساده میتواند تعبیری از ایدولوژی "آنهایی که شایسته اند، موفق میشوند وآنهایی که موفق میشوند، شایسته اند.!" باشد.
سابقه تاریخی چنین رویکردی را در اروپا (بعد از عصر روشنگری) میتوان در تفکرات فیلسوف بریتانیایی "جان استوارت میل" یافت. او که از طرفدارن سرسخت شایستهسالاری بود حتی معتقد بود: افراد تحصیلکرده میتوانند امتیاز رای بیشتری نسبت به تحصیل نکردهها داشته باشند.!
همچنین تصمیمات انقلابی ناپلئون بنا پارت مبنی بر انتخاب سلسله مراتب ارتش و پستهای مهم دولتی بر اساس "شایستگی و لیاقت" به جای پیشینه ی خانوادگی و اشرافی، از نمونههای قابل ذکر دیگر در سده 18 اروپا است.
درجوامع امروزی تقریباً همه سیاستمداران و حاکمان با هر گرایش سیاسی اهتمام ویژه ای (حداقل در ظاهر) برای استقرار این ابر ایده "آرمانشهری" به کار میبندند. جامعههای مبتنی بر شایستهسالاری و نخبه سالاری حقیقی بر پایههای محکمی بنا شده اند که در آن هر فرد، فارغ ازاینکه از کدام نژاد ویا طبقه اجتماعی برآمده باشد، فرصتی یکسان دارد تا متناسب با میزان تلاش و سزاواریش، موفق و کامروا شود.
جانبداران "شایسته گرایی" قائل به این ادعا هستند که در جامعهای شایستهسالار، عنصر "عدالت اجتماعی" سرانجام قدم به سازو کارهای عملی تقسیم "پاداش و توفیق" گذاشته است.
کشورهای غربی امروزی در حالی خود را پرچمدار "شایستهسالاری" مدرن میدانند که عملاً چشم بر "آن طرف سکه و روی سیاه آن" بستهاند و حاضر به اذعان نیستند که این رویکرد "آرمانشهری" آنها تبعاتی گریزناپذیر در حوزههای اقتصاد، اخلاق اجتماعی و غیره به همراه داشته است.
در تفسیر نقدهای وارده به "شایستهسالاری" مدرن از حیث جامعهشناختی و روانشناختی، به موارد زیر میتوان اشاره کرد:
1- شایستهگرایی مدرن میتواند "بحران و تشویش هویتی" را تشدید کند.
اگر ما بیپروایانه معتقد باشیم که دنیایی ساختهایم که در آن هر انسان شایستهای موفقیت خود را به تنهایی و بر اساس لیاقتش ساخته است، پس ناچاریم بپذیریم که هر فرد ناکامیابی نیز، منحصراً و به تنهایی مسئول عدم موفقیت و ناکامی خود است.
به بیان ساده، هر شکستی خصوصاً اقتصادی، با احساساتی چون "شرمساری، سرشکستگی و خفت" همراه خواهد بود. در حالی که در جوامع سنتی این چنین نبود!، فقرا در باور عمومی کسانی بودند که صرفا شانسها و موقعیتهای موفقیت و کامروایی نداشتهاند و یا بعضاً آنها را از دست دادهاند، ولی عموما مورد شماتت و خفت قرار نمیگرفتند.
واضح است در عصر شایستهگرایی مدرن،"ترس از قضاوت شدن و مورد استهزا قرار گرفتن" تشویشی تحمل ناپذیر و ناخودآگاه برای فرد به اصطلاح "شکست خورده" به همراه خواهد داشت.
از مصادیق بارز این پدیده میتوان به فرهنگ غالب در انگلستان قرون وسطی اشاره کرد که در آن فرد بی بضاعت و مسکین در باور عمومی، "Unfortunate" به معنی کلمه "بدبخت یا شوربخت" نامیده میشد.
به صورت ساده یعنی کسی که بخت یا روزگار آن را یاری نکرده است، در حالی که در فرهنگ مدرن امروزی از چنین فردی عموماً با برچسب "Looser" به معنی "بازنده" یاد میشود.!
به عبارتی یعنی: زندگی صحنهای از یک مسابقه یا بازی با قوانین منصفانه است و فرد مذکوردر این بازی بازنده شده است.! این دگرگونی اخلاقی و زبانی در حیات جمعی غرب، نمایانگر روندی پانصد ساله ازیک "تحول انگاره" ((Paradigm shift مهم است.
امیل دورکیم، جامعهشناس بنام فرانسوی رشد چشمگیر آمار خودکشی در جوامع صنعتی و پیشرفته را یکی از عواقب ناگزیر چنین تحولی میداند. چرا که در جوامع مدرن، طبق آموزههای شایسته گرا، آدمها هر آنچه که در زندگی آنها اتفاق میافتد را، به قول معروف "شدیداً به خود میگیرند" و خود را تمام و کمال مسئول این اتفاقات میپندارند.
لازم به ذکر است در بررسی چگونگی روند این "پارادایم شیفت" تاریخی، منصفانه نیست اگر تمام تقصیر را به گردن "شاینده سالاری مدرن" بیاندازیم و چشم بر پدر این ایدئلوژی یعنی ظهور "اومانیسم" ببندیم. جایی که جامعه "خدا محور" با گزارههایی نظیر " تقدیر الهی "آرام آرام خود را در حاشیه تاریخ مدرن میبیند و جامعه "انسان محور" با مفهومی جدید به نام " فرد گرایی" (Individualism) ظهوری اغوا گرایانه دارد. هر چند که پرداختن به پیامدها و مولفههای اومانیسم، قلمفرسایی جداگانه میطلبد و در این مجال نمی گنجد.
آنهایی که ایمانی غیر قابل لرزش به شایستهسالاری اجتماعی مدرن دارند، سرسپرده به ایده ای دیوانه وار و متکبرانه هستند که میکوشد تا بگوید: هر فرد معمولی قادر است تمام امور و مقدراتی که سابقا در اختیار و کنترل خداوند بود، را شخصا به سرانجام برساند! واگر نتواند این امور و مقدرات را آنطورکه جامعه پایبند پول ومقام، از او انتظار دارد عملی کند، به جمع به اصطلاح "بازندهها" خواهد پیوست.
حقیقت دیگری که به نظر میرسد از منظر شایستهسالاران نوین دور مانده اینست که فارغ از میزان تلاش، استعداد ومهارت هر انسانی، مؤلفههایی بعضا تصادفی و غیر قابل پیش بینی در زندگی شخصی هر انسان دخیل است که اساسا از حوزه اختیارات وی خارج است واین فاکتورها بالقوه میتوانند قواعد بازی را برای فرد درجهت بالارفتن از نردبان سلسله مراتب اجتماعی به هم بزنند. به عنوان مثال: بیماری، تصادفات، نوسانات شدید اقتصادی و غیره.
2- شایستهسالاری مدرن میتواند "ظاهر پسندی" و "خودوالا پنداری" را در جامعه ترویج کند.
این روزها مردم جوامع غربی و پیشرفته، دوره ای از تاریخ خودرا میگذرانند که کسب درآمد و رفاه اجتماعی در آن، از تمام ادوار گذشته ساده تر و قابل تصورتر است. اما از سوی دیگر این شکوفایی اقتصادی همراه با هزینههایی بوده است که تجربه زندگی بدون استرس و خارج از کلیشهای تعریف شده توسط اجتماع مدرن، سخت تر از گذشته است.
جورج اورول نویسنده به نام انگلیسی، در جایی به شکلی کنایه آمیزنوشته بود " بعد از گذر از سن بیست سالگی، کسی اهمیت نمی دهد که شما انسان خوبی هستید یا نه، بلکه آنچه اهمیت خواهد داشت عنوان شغلی شماست." واین جمله شاید بیانگر حقیقتی است که یکی از عوامل پیدایش آن، اندیشههای شایستهگری نوین بوده است.
این مطلب از این رو حائز اهمیت است که این نوع رویکرد بذر پیدایش افراد "گرانسایه" و "فخر فروش"((Snob را در جامعه میپاشد. اینگونه افراد ارزشهایی ایده آلگرایانه از قبیل: " برندهها شانسشان را خودشان ایجاد میکنند" یا "تقدیر تو کاملاً در دست توست"، در ذهنشان نهادینه شده است و قویاً باور دارند که تمام شرایط اجتماعی و اقتصادی برای رشد هر شخص مهیا است.
بزرگترین ویژگی آنها تواناییشان در قضاوت کردن و برچسب زدن به افراد است، به نحوی که تکهای کوچک از خصوصیات فرد را برداشته و به شخصیت کلی آن تعمیم میدهند مانند: میزان ثروت و عنوان شغلی.!
از نشانههای شفاهی این پدیده درجامعه میتوان به مکالمه افرادی که برای اولین بار یکدیگر را ملاقات میکنند اشاره کرد، اولین سوال نه، قریب به یقین دومین سوال " شغل شما چیست؟"((What do you do? خواهد بود. بر پایه جوابی که فرد میدهد، طرف مقابل بلافاصله تصویری از شخصیت طرف دیگر را در باور خود شکل میدهد.
در چنین شرایطی اگر جواب بیانگر شغلی با درآمد و اعتبار بالا باشد، چون ذهن سوال کننده بر اساس باوری قرن بیست و یکمی: "تقدیر ما دست ماست و موفقیت یا عدم موفقیت ما صد در صد دست خود ماست" شکل گرفته است، سوال کننده شما را در زمره کامروایان قرار خواهد داد.
3- شایسته گرایی مدرن میتواند "عزت نفس و حس خود باوری" را در افراد جامعه تضعیف کند.
جان مایه ی اعتقادات فردی جوامعی چون ایالات متحده تشکیل شده است از باورهایی مانند: "هر کسی میتواند هرآن چه میخواهد بشود!"، "تنها محدودیت برای موفقیت شما، آبی آسمان است!”.
در چنین کشورهایی با قدم زدن در یکی از کتابخانههای بزرگ تعداد چشمگیری از کتابهای "خودباوری” (Self-help) به چشم خواهد خورد که عموماً به دو نوع تقسیم شده اند:
1- کتابهایی که شما را تشویق میکنند با کمی قدرت اراده و یک گاراژ به همراه کمی استعداد در برنامه نویسی، تبدیل به بیل گیتسی دیگر شوید. این کتابها مدعی هستند در جامعه شایستهسالاری مانند آمریکا شما اگر خوب کار کنید به همراه تکنیکهایی که به شما میآموزند شما به احتمال زیاد تا هفته بعد یکشنبه، میلیونر خواهید بود.
2- کتابهایی که به شما میاموزند چگونه با "عزت نفس پایین" (Low Self-esteem) و عدم خودباوری مقابله کنید. در حقیقت این دسته از کتابهای "خودیاوری" به شما یاد میدهند اگر یکشنبه هفته بعد رسید و شما هنوز میلیونر نشدهاید، چگونه با احساس عدم خودباوری کنار بیایید.
این در حالی است که عملاً در شرایط اقتصادی واقعی حاکم بر جامعه (کپیتالیسم) و عوامل رندم دیگر، شانس بیل گیتس شدن همانقدر محتمل است که شانس عضوی از خانواده اشرافی شدن در قرن هفدهم وجود داشت.!
سخن آخر:
قطعاً آنچه که امروز در کشورهای غربی به عنوان شایستهسالاری و عدالت اجتماعی دیده میشود اثرات و پیامدهای مثبتی در حوزههای مختلف به همرا ه داشته است. اما وجود حلقه گمشده ای که بیشتر در حوزه سلامت روان و اخلاق این جوامع دیده میشود، میتواند سردرگمی مردمی را نشان دهد که شاید با رجوع نسبی به سنتهایشان بتوانند سر نخی از آن را بیابند.
در روم باستان و جوامع سنتی مسیحی، یک تاجر موفق هیچگاه خود را تمام و کمال مسنول موفقیتش نمی دانست. وی به مثلثی باور داشت متشکل از تلاش زیاد، استعداد و کمک خداوند بود.! همچنین پادشاه یک مملکت پیروزی در یک نبرد را تنها به لیاقت خود و تلاش سپاهیناش نسبت نمیداد، بلکه معتقد به سزاواری و توانایی خودش به علاوه کارآمدی ارتش و اراده خداوند بود.
آنجایی که یک جامعه اندیشهها، ارزشها و رویکردهای سنتی خود را کاملاً و بسته بندی شده به دست فراموشی میسپارد، کمتر کسی از عوام به یاد ایدههای زیبا و التیام بخشی مانند:" تو میتوانی یک انسان خوب اما شکست خورده باشی". میافتد.
آنجا که تبلور چنین باورهایی در "هنر تراژدی و درام" اتفاق میافتد. آیا میتوان "هملت" (مراجعه شود به آثار شکسپیر) را یک "بازنده" به حساب آورد؟! بله در اروپای امروز او یک "بازنده" است. اما در اروپای قرن شانزدهم او نماد یک انسان خوب اما شکست خورده است که با طرح سوالی انقلابی (بودن یا نبودن، مسئله این است(هر خواننده ای را به چالش میکشد.
شاید این حلقه گمشده برای اروپاییان در جایی مانند کتاب "شهر خدا" اثر آگوستین (فلسفه مسیحی - قرن پنجم میلادی) یافت شود. آنجایی که او نوشت: " قضاوت کردن هر انسانی بر اساس سمت و جایگاهش گناه است و فقط خداوند است که حق چنین کاری را دارد."