در جهان حسآمیزی، کلمات میتوانند مزه دار شوند و مزهها نیز خود دارای اشکال فیزیکی هستند. عصبپژوهان اما پاسخی روشن ندارند.
به گزارش فرادید به نقل از بیبیسی، حسآمیزی
یا جابجایی حسها نوعی شرایطی عصبشناختی است که در آن نتیجه تحریک یک حس
در یک گذرگاه حسی دیگر نشان داده میشود. جیمز وانرتون علاقه دارد به لهجه
آمریکاییها گوش دهد، چرا که آنها تندتر صحبت میکنند: «گوش دادن به
انگلیسی بریتانیایی کمی سخت است. آمریکایی خیلی خوب همهچیز را سر هم
میکنند. آنها حرف «ت» و «د» را شبیه هم میگویند. من مزهها و طعمهای
چندانی را حس نمیکنم که بخواهد حواس مرا پرت کند، که البته این خود یک
مزیت محسوب میشود.»
واژهها
برای وانرتون چشمه پیوسته حواسپرتی است، زیرا حروف بیصدا به او مزه
میبخشد. واژه کالج مزه سوسیس میدهد، واژه Karen مزه ماست، و واژه yoghurt
(ماست) مزه افشانه مو میدهد. واژه most (بیشتر) مزه سیبزمینی سرخشده
بدون روغن را میدهد. نام ایستگاههای لندن سرشار از مزههای عجیبوغریب
است.
تجربهای طاقتفرسا است. او میگوید: «معمولا سعی میکنم که
از واژه most استفاده نکنم. هرگز آن را نمینویسم، تلاش میکنم یک جایگزین
برای آن پیدا کنم. حواس مرا پرت میکند.» او با حالتی درمانده به این
استعداد عجیبش میخندد.
الفبای طعم دار: حروف برای جیمز وانرتون مزه دارند
تجربیات
برانگیخته از حواس را به سختی میتوان به دیگران منتقل کرد. شاید تجربه
جالب شما برای شخصی دیگر هیچ معنایی نداشته باشد. بویی خاص میتواند برای
یکی خوشایند و برای دیگر منزجرکننده باشد. دانشمندانی که بر روی طیفهای
رنگی پژوهش انجام دادهاند همواره جدالهایی که بر سر تفاوت رنگها به وجود
آمده را گزارش کردهاند. اختلاف زوجی بر سر رنگ مبل، که یکی معتقد بود
مشکی است و دیگری پافشاری میکرده که آبی بسیار تیره است. هر کس با دیگری
تفاوت دارد، دلیل آن نیز تفاوت زیستی، تجربی و شخصیتی است. اما کسانی مانند
وانرتون که دچار حسآمیزی هستند کاملا تفاوت دارند.
مرغ مهمانی
به
مثال مایکل واتسون دقت کنید. ریچارد سایتوویک، عصبپژوه و مولف کتاب
«چهارشنبه همان آبی نیلی است»، لحظه کشف این وضعیت را به یاد دارد. واتسون
در ماه فوریه 1980 یک مهمانی گرفته بود و ساتوویک یکی از مهمانان آن بود.
واتسون با ناراحتی به مهمانان گفت که یک جای کار میلنگد.
سایتوویک از او
میپرسد که چه اتفاقی افتاده است. واتسون جواب میدهد: «احساست از دست من
آرامآرام به سمت انگشتان من میروند. من شکل، وزن، جنس و دمای آن را حس
میکنم؛ درست مانند آنکه آن شی را در دستم گرفته باشم. این مرغ آن شکلی که
میخواستم نشده است. من میخواستم جوری باشد که انگار دستم را روی صندلی پر
از میخ گذاشتهام.» سایتوویک از جواب او به وجد آمد و همین جریان به نقطه
شروعی در سیر مطالعاتی او در زمینه حسآمیزی تبدیل شد.
واتسون
همه چیز را به همین شکل حس میکرد. در ابتدا، همکاران سایتوویک گمان
میکردند که او این داستانها را از خودش درآورده و اساس علمی ندارد. اما
احساسات واتسون به همین منوال ادامه داشت، آنقدر واقعی که او فکر میکرده
دیگران هم به همین شکل هستند. به همین دلیل هیچگاه قبل از آن به پزشک
مراجعه نکرده بود.
در 35 ساله سپریشدهی پس از آن مهمانی،
پژوهشها بر روی حسآمیزی چندین برابر شده است. اکنون میدانیم که حسآمیزی
کاملا «حقیقی» است و انواع مختلفی دارد. برخی از این افراد، اعداد و حروف
را به صورت رنگآمیزی شده میبینند که به حسآمیزی رنگ-نویسه معروف است.
برخی دیگر وقتی حرفی را میخوانند همزمان آن را میشنوند. برخی دیگر تاریخ و
ماهها را به سه بعدی ادراک میکنند و میتوانند به درون آن وارد شوند.
ژنوم تغییریافته
تعداد
افراد مانند وانرتون و واتسون کم نیست. شاید شما هم این بحث را جایی باز
کنید و مشخص شود که خودتان نیز یکی از همین افراد هستید!
برخی از انواع
حسآمیزی میتواند در خانوادهها ارثی باشد. سال 2009، پژوهشگران چهار
نقطه از ژنوم را شناسایی کردند که در افرادی که صدا با رنگ همراه بود تغییر
یافته بود. دیوید ایگلمن یک عصبپژوه است که همراه با سایتوویک «چهارشنبه
یک آبی نیلی است» را تالیف کرده است. وی بخشی كروموزومی را شناسایی کرده که
مسئول برانگیخته ساختن رنگ برای حرف، شماره، روز و ماه است. از افرادی که
دچار حسآمیزی هستند هنگام خواندن، صحبت کردن و فعالیتهای روزمره نوار
مغزی تهیه شده تا تفاوتها مشخص شود.
تفاوتها
در نواحی مربوط به حواس چشایی و لامسه بیشتر بود. اما رابطه همبستگى
ژنتیکی و اسکن مغزی – یا به عبارت بهتر، چگونگی تولید زیستیِ تجربه
حسآمیزی - همچنان مرموز است.
مزه نوشتن
وانرتون
زمانی که 10 سال داشت این توانایی عجیب خود را برای والدینش بازگو کرد.
زیرا او نمیتوانست به راحتی دروس مدرسه را بخواند. خواندن همچنان برای او
دشوار است، اما نوشتن همواره لذت خاص دیگری برای او داشته است. دلیلش این
است که او میتواند مجموعهای از چیزهایی لذتبخش را برای خود بنویسد.
او
زمانی به عنوان گزارشگر فعالیت میکرد. یک بار در حال نوشتن یک گزارش
ورزشی درباره جرج بِست بود و انتخاب واژگان نیز برایش بسیار مهم بود.
کلماتی که در مقدمه استفاده شده بود مزه «پیشغذا»، کلمات متن مزه «رست
بیف» و بخش نتیجه نیز مزه «دسر» را در او برانگیخته میکرد. او میگوید:
«تجربه بسیار خوبی بود. اما دلیل اینکه گزارشگری را کنار گذاشتم این بود که
ویراستارها واژگان را تغییر میدادند.» او اما چیزی را تجربه میکند که
هیچ یک از ما شاید نتوانیم تجربه کنیم: «او با نوشتن یک نامه ساده، به اوج
خوشحالی میرسد.»