bato-adv
کد خبر: ۲۱۵۳۵۷

عماد باقی: روحانی افکار عمومی را می‌شناسد

توجه به افكارعمومي و بررسي آن در همه جوامع مقوله‌يي بااهميت و انكارنشدني است. مي‌توان گفت توجه به مفهوم افكارعمومي پيشينه‌يي به قدمت تاريخ دارد اما در ادبيات سياسي ايراني بررسي قدرت افكارعمومي، به عنوان يك بحث جديد و اغلب تئوريك مطرح شده است.
تاریخ انتشار: ۰۷:۳۹ - ۰۹ آذر ۱۳۹۳
توجه به افكارعمومي و بررسي آن در همه جوامع مقوله‌يي بااهميت و انكارنشدني است. مي‌توان گفت توجه به مفهوم افكارعمومي پيشينه‌يي به قدمت تاريخ دارد اما در ادبيات سياسي ايراني بررسي قدرت افكارعمومي، به عنوان يك بحث جديد و اغلب تئوريك مطرح شده است. در گفت‌وگويي كه با عمادالدين باقي، روزنامه‌نگار و تاريخ پژوه، داشتيم با مترادف دانستن «حافظه جمعي» و «تاريخ افكار عمومي» تاكيد كرد كه درخت افكارعمومي ريشه در زندگي واقعي تك تك شهروندان و قضاوت آنها درباره مسائل گوناگون دارد و همين قضاوت حافظه جمعي است كه مهم‌ترين اثر را بر كاركرد   افكار  عمومي   مي‌گذارد.

  همان طور كه مي‌دانيد در تعريف مفهوم افكارعمومي، اجماعي وجود ندارد و در توصيف و تحليل اين مفهوم همواره با ديدگاه‌هاي متفاوتي مواجه هستيم. تعريف شما از مفهوم افكارعمومي چيست؟

در ابتدا لازم مي‌دانم به اين نكته اشاره كنم كه در جامعه ما و به خصوص در مطبوعات و فضاي مجازي كلمات و اصطلاحات زيادي هستند كه با آنها خيلي عاميانه برخورد مي‌شود. به اين معني كه بسياري از اين كلمات مثل «شهروند»، «جامعه مدني»، «سياست» و ده‌ها مورد ديگر يك مفهوم لغوي و يك مفهوم علمي و اصطلاحي دارند، يكي از اين مفاهيم «افكارعمومي» است كه در جامعه بيشتر با مفهوم لغوي آن آشنا هستند و خيلي‌ها تصور مي‌كنند همين كه معني لغوي آن را مي‌دانند لابد مفهوم واقعي و علمي آن را هم مي‌شناسند در حالي كه شما ممكن است به لحاظ لغوي بتوانيد با يكي دو كلمه برابرگزيني كنيد اما آن مفهوم علمي را بيان كردن گاه مستلزم چندين صفحه شرح و توضيح است.

در واقع اين اصطلاحات يك پيشينه دارند؛ ادبيات علمي خاص خود را دارند اما در جامعه ما كلماتي كه به كار مي‌برند لزوما مبتني بر دانش يا پژوهش يا اطلاع از ادبيات موضوع نيست.

هرچند افكارعمومي در ايران بحث جديدي است اما از دوره «الكسي دو توكويل» به بعد و در طول اين ٢٠٠ سال راجع به افكارعمومي كتاب‌هاي زيادي نوشته شده است. به همين دليل در صفحات روزنامه‌يي خيلي نمي‌توان وارد بحث تخصصي و گسترده راجع به اين موضوع شد، اما در حال حاضر نكته مهم در بحث ما درباره تعريف افكارعمومي اين است كه گرچه نظريات بسيار زيادي مطرح شده است اما تعريف افكارعمومي بسته به ميزان توسعه‌يافتگي و دموكراتيك بودن يا غيردموكراتيك بودن جوامع مي‌تواند متفاوت باشد، چون اساسا بسته به شرايط و ميزان دموكراتيك بودن جامعه، افكارعمومي هم چهره‌هاي گوناگوني به خود مي‌گيرد.

مستقل از اينكه ما افكارعمومي را در چه بستر و جامعه‌يي و با چه شرايطي بررسي مي‌كنيم، مي‌توان گفت به طور انتزاعي افكارعمومي پديده‌يي جمعي و مجموع افكار مردم است. افكارعمومي چيزي فراتر از افكار تك تك افراد جامعه است. بعضي‌ها افكارعمومي را از سطح فرد بالاتر مي‌برند و نگاه جمعي‌تري به آن مي‌اندازند. چارلز هورتون كولي افكارعمومي را به عنوان يك نوع سازمان اجتماعي مي‌شناسد.

من درمورد افكارعمومي تعبيري كه «هابز» راجع به قدرت به كار مي‌برد، تعبير «لوياتان» را به كار مي‌برم. او مي‌گويد لوياتان قدرت و سياست، من مي‌گويم لوياتان افكار عمومي. همان طور كه مي‌دانيد «لوياتان» به معني «هيولا» يا به تعبير دقيق‌تر هيولاي دولت است. مي‌خواهد بگويد دولت قدرت و هيبتي دارد كه بر روابط اجتماعي سلطه پيدا مي‌كند. افكارعمومي نيز در دنياي امروز تقريبا يك «لوياتان» است؛ ممكن است واژه هيولا در جامعه ما بد تعبير شود اما درواقع امروزه افكارعمومي يك لوياتان شده است؛ يعني خودش مثل يك قدرت است مثل دولت است كه چارلز هورتون كولي آن را به سازمان اجتماعي  تعبير   مي‌كند.

نكته جالب اين است كه يكي از ضعف‌هاي ‌بزرگ دولتمردان وسياستمداران ما بيگانگي با مفهوم و ساخت افكارعمومي است. يعني فكر مي‌كنند همين كه معني لغوي كلمه را مي‌دانند عمق آن را هم مي‌شناسند، در حالي كه افكار عمومي گرچه همواره وجود داشته اما امروزه يك پديده مدرن و محصول ارتباطات است. مساله افكار عمومي فقط يك مساله جامعه شناختي نيست يك مقوله انديشگي هم هست زيرا باور به افكار عمومي و چگونگي برخورد با آن برخاسته از يك سيستم فكري است.

در اين سيستم فكري ديگر افكار عمومي معنا نمي‌دهد. در بحث افكار عمومي فرديت و اصالت فرد يك پيش‌فرض است و جامعه از شهروندان يعني از افراد مستقل و داراي هويت و شخصيت تشكيل شده است. نه اينكه جامعه مجموعه‌يي از صفرها باشد. به همين جهت است كه معتقدم بحث افكارعمومي فقط يك بحث جامعه شناختي نيست بحث انديشگي هم هست. يعني با يك سيستم از باورها و عقايد نمي‌توان افكارعمومي را توضيح داد. ببينيد در رابطه با كساني كه سيستم فكري بنيادگرايي دارند افكارعمومي ديگر معني نمي‌دهد، افكارعمومي مبتني بر فرض گرفتن اصالت و اعتبار و فرديت است.

  نقش نخبگان و روشنفكران در افكار عمومي چيست؟

افكار عمومي ممكن است دنباله روي از توده را بياورد و بر اين اساس بديلش را نخبگان معرفي كنند كه در عمل تبديل به نخبگان حاكم مي‌شوند؛ يعني همان نظام اريستوكراسي و استبداد گروهي. ضمن اينكه توجه داشته باشيد تالي فاسد اتكا به افكار عمومي از هرگزينه ديگري كمتر است. به خصوص كه معدل نخبگان موجود در ميان جامعه و افكار عمومي بيش از هر حزب، گروه يا دولت است. افكار عمومي هم اشتباه مي‌كند اما كمتر از دولت و ارگان‌هاي   وابسته‌اش.

  اما اصولگرايان مخالف دموكراسي و اتكاي به افكار عمومي استناد مي‌كنند به اينكه قرآن مي‌گويد «اكثرهم لايعقلون». اتفاقا عده‌يي از مخالفان هم به همين استناد مي‌گويند اسلام مخالف دموكراسي است؟

در اين زمينه من در كتاب «گفتمان‌هاي ديني معاصر» مفصلا بحث كرده و مستندات‌شان داده‌ام كه منظور از اين آيه اكثريت مردم نيست بلكه اكثريت حق پوشان بوده است.

   به اعتقاد شما با توجه به شرايط كنوني جامعه و تفاوت‌هايي كه در ديدگاه‌ها مشاهده مي‌شود، ما بايد از افكارعمومي حرف بزنيم يا از به اصطلاح افكار‌هاي عمومي؟ يعني افكار عمومي را بايد پديده‌يي يكپارچه در نظر بگيريم يا پديده‌يي چندوجهي؟

ببينيد از افكار عمومي در دو سطح «تعريف» و «تحقق يا تعين» يا دو سطح «انتزاعي» و «انضمامي» سخن مي‌گوييم. وقتي مي‌خواهيم راجع به افكارعمومي به شكل تعين يافته بحث كنيم يعني ديگر بايد از سطح انتزاعي خارج شده و در سطح انضمامي بحث كنيم. افكارعمومي در مرحله تحقق معمولا پيرامون يك موضوع جزيي و خاص تبلور پيدا مي‌كند. مثلا اسيدپاشي اصفهان كه رخ مي‌دهد افكارعمومي پيرامون آن شكل مي‌گيرد.

افكارعمومي نمي‌تواند پيرامون مسائل خيلي كلي و نامعين شكل بگيرد. به طور مثال يك موضوع خاص مثل رد وزراي پيشنهادي، در جامعه يك واكنش ايجاد مي‌كند و اين يعني شكل‌گيري افكارعمومي پيرامون يك موضوع مشخص يا مثال‌هايي مثل اعدام يك فرد يا حادثه قتل در ميدان كاج كه در فضاي مجازي انعكاس زيادي پيدا مي‌كنند. البته اينها مصاديقي است كه در جامعه ما بيشتر ديده مي‌شود وگرنه افكارعمومي ممكن است پيرامون يك موضوع جزيي مثل آلودگي هوا و ساير مسائل محيط زيستي يا خيلي از موضوعات اجتماعي ديگر نيز شكل بگيرد.

به طورمثال اتفاقي كه در تونس افتاد و افكارعمومي پيرامون آن حادثه جزيي شكل گرفت ماجراي «محمد بوعزيزي» بود؛ دستفروشي كه وقتي ماموران شهرداري با او برخورد كردند اقدام به خودسوزي كرد. آنجا افكارعمومي پيرامون يك شخص دستفروش شكل گرفت اما بعد از شكل گرفتن مي‌تواند ابعاد وسيعي پيدا كند. بنابراين بحث افكار‌هاي عمومي را مي‌توان اين گونه توضيح داد كه ما تبلورها و تجلي‌هاي مختلف از افكارعمومي در موضوعات مختلف داريم.

درواقع افكارعمومي پديده‌يي واحد است. ممكن است تفاوت‌هايي در ديدگاه‌ها و سلايق وجود داشته باشد اما افكارعمومي به طور مشخص پيرامون موضوعي خاص و جزيي شكل مي‌گيرد. به طور مثال انتخابات كه پيش مي‌آيد موضوع مشخص و مقصود انتخاب رييس‌جمهور يا نماينده مجلس و... است. اينجا افكارعمومي معمولا شكل مي‌گيرد اما تفاوت در سلايق و ديدگاه‌ها همچنان وجود دارد.

   باتوجه به اينكه افكارعمومي عنصر حاكم بر تغيير رفتار گروه‌هاي مختلف اجتماعي است چگونه مي‌تواند اين تاثيرگذاري را اعمال كند؟ درواقع چگونه مي‌تواند به خواسته‌هاي خود پيرامون يك موضوع دست يابد؟

افكارعمومي ويژگي‌هاي مهمي دارد. يكي از اين ويژگي‌ها اين است كه افكار عمومي را گاهي اوقات مي‌توان با تسامح، به «حافظه عمومي» تعبير كرد. هرچند افكارعمومي اغلب به آن چيزي اطلاق مي‌شود كه فعليت دارد، يعني اكنون در جامعه جريان دارد اما معمولا آن چيزي كه افكارعمومي را شكل مي‌دهد بعدا وارد حافظه جمعي مي‌شود. به اين معني كه حافظه عمومي همان تاريخ افكارعمومي است، لذا بسياري از مسائل هستند كه در افكارعمومي به بايگاني سپرده مي‌شوند اما پاك نمي‌شوند.

در واقع كاركرد افكارعمومي نمي‌تواند بي‌رابطه با حافظه جمعي يا همان تاريخ افكارعمومي باشد. يكي از دلايلي كه به افكارعمومي در دنيا اهميت داده مي‌شود همين است كه معتقدند اگر بتوان افكارعمومي را نسبت به موضوعي كه رخ داده است قانع كرد اين جزو پرونده‌هاي مختومه مي‌شود. يك‌سري تضادها و پرونده‌هاي مختومه نشده مي‌تواند افكارعمومي را به گونه‌يي شكل دهد كه ديگر نتوان آن را مديريت كرد. نكته ديگر اين است كه برخي تصور مي‌كنند از طريق يك رسانه اثرگذار مي‌توان افكارعمومي را ساخت.

به همين دليل به طورمثال صداوسيما براي تاثيرگذاري بر افكارعمومي و مقابله با پديده ماهواره، شبكه‌هاي مختلفي را راه‌اندازي مي‌كند اما چقدر در اين امر موفق بوده است؟ اين به خاطر فهم اشتباه از افكارعمومي است و توجه نكردن به اين موضوع كه افكارعمومي يك پديده فعال و خلاق است نه يك پديده منفعل. به طور مثال حادثه‌يي رخ مي‌دهد و رسانه سراسري به نحوي آن را پوشش مي‌دهد اما به هرحال افكارعمومي هم قضاوت خود را خواهد داشت. چراكه بخشي از آن وجداني است، سراسر پژوهشي نيست. اين نيست كه افكارعمومي كتاب بخواند و قضاوت كند.

   با فرض اينكه موضوعات مختومه نشده‌يي در جامعه وجود دارد، افكارعمومي چگونه مي‌تواند در نتيجه آن اثرگذاري كند؟

من برمي‌گردم به همان تعريفي كه در ابتداي بحث از افكارعمومي بيان كردم، كه افكارعمومي بسته به شرايط مختلف و ميزان دموكراتيك يا غيردموكراتيك بودن جوامع شكل‌هاي مختلفي به خود مي‌گيرد. موضوع اصلي كه كمك مي‌كند افكارعمومي به خواسته‌هاي خود برسد وجود جامعه مدني است. سازمان‌هاي جامعه مدني مثل انجمن‌ها، بخش‌هاي فكري- فرهنگي مثل دانشگاه‌ها و حوزه‌ها، تجمعات مردمي، مطبوعات و رسانه‌ها. اينها چهره‌هاي مختلف افكارعمومي هستند و اكنون در جامعه ما هركدام از اينها با مشكلاتي مواجه هستند.

جامعه مدني نمي‌تواند نماينده افكارعمومي باشد چون به‌شدت ضعيف شده است و خيلي از نهادهاي مدني تعطيل شده‌اند. از چهره‌هاي ديگر افكارعمومي انتخابات، مطبوعات و پيامك‌ها و تجمعات اتفاقي است. آمار شركت‌كنندگان و شركت نكردگان در انتخابات و نامزدي را كه برمي‌گزينند شاخص خوبي براي سنجش افكار عمومي است. در مورد مطبوعات با اين شمارگان محدود در جامعه ما قدرت اثرگذاري شان هم كم مي‌شود، شما ببينيد در ژاپن به ازاي هر نفر تقريبا يك و نيم نسخه روزنامه منتشر مي‌شود اما در ايران به ازاي هر چند نفر يك روزنامه وجود دارد. اينها همان ابزار افكارعمومي هستند كه مي‌توانند افكارعمومي را در جامعه پيش ببرند و وقتي ضعيف عمل كنند قدرت اثرگذاري‌شان هم محدود مي‌شود

  به اعتقاد شما كاركردهاي افكارعمومي و قدرت و دانش آن در مقايسه با دوره اصلاحات چه تفاوتي  كرده  است؟

بايد توجه داشت افكارعمومي تجربيات دوره اصلاحات و دوره جديد و دوره بين اين دو را پشت سر گذاشته است و مسلما اين تجربيات باعث غني‌تر شدن افكارعمومي شده است. اما واقعيت اين است كه در دوره اصلاحات چون اشكال افكارعمومي كه قبلا ذكر كردم مثل نهادهاي مدني، مطبوعات، تشكل‌ها، تجمعات و حوزه‌هاي فكري فرصت بالندگي بيشتري داشتند طبيعتا افكارعمومي بيشتر تبلور پيدا مي‌كرد و شكل منطقي‌تر و قابل پيش‌بيني‌تري داشت.

اكنون تبلور افكارعمومي يك مقدار غيرقابل پيش‌بيني شده است و اين مي‌تواند از ديد مديريتي مشكلاتي ايجاد كند. به طور مثال وقتي آقاي پاشايي فوت مي‌كند هيچ‌كس تصور نمي‌كند چنين واكنش اجتماعي به وجود بيايد و همه غافلگير مي‌شوند. در فقدان جامعه مدني هميشه امكان اينكه افكارعمومي در اشكال غيرقابل پيش‌بيني تبلور بيابد خيلي بيشتر مي‌شود. فرق امروز با دوره اصلاحات هم همين است، در دوره اصلاحات فرصت اينكه افكارعمومي به شكل قانونمند تجلي كند  خيلي بيشتر  بود.

  رييس‌جمهوري در صحن مجلس و در سخناني پيرامون عدم راي اعتماد نمايندگان به وزراي پيشنهادي علوم، گفتند كه اين مساله را به افكارعمومي واگذار مي‌كنند. منظور دكتر روحاني از قضاوت افكار عمومي به طور مشخص چه بود و ايشان چه انتظاري از افكارعمومي دارند؟

من نمي‌توانم بگويم دقيقا در ذهن ايشان چه مي‌گذرد اما استنباطم اين است كه ايشان اولا افكارعمومي را به خوبي مي‌فهمد و بهترين دليل براي آن هم انتخابات ٩٢ است. چندماه قبل از انتخابات هيچ‌كس احتمال پيروز شدن ايشان را نمي‌داد و جالب است بدانيد من هم از چهره‌هاي  شاخص اصلاحات و هم جريان اصولگرايي شنيده بودم كه بين نامزدها دكتر روحاني تنها كسي است كه به دليل «روحاني» بودن راي نمي‌آورد و تقريبا تصور غالب اين بود كه ايشان هيچ شانسي ندارد.

اما ايشان چون مساله افكارعمومي را به خوبي مي‌شناخت، در مناظره‌ها توانست روي نقاطي دست بگذارد كه مورد توجه افكارعمومي بود. از اين جهت معتقدم وقتي در مجلس بيان مي‌كند كه داوري را به افكارعمومي مي‌سپارد در واقع از همان فني استفاده مي‌كند كه در بحبوحه انتخابات استفاده كرد. جدا از اينكه چه چيزي در ذهن دكتر روحاني درمورد افكارعمومي مي‌گذرد، واقعيت اين است كه هر كسي كه كمترين آشنايي را با مفهوم افكارعمومي داشته باشد، مي‌داند كه هر جريان و نيروي سياسي كه به افكارعمومي بي‌اعتنا باشد حتما در سراشيبي سقوط مي‌افتد چون با جامعه بيگانه مي‌شود.

بي‌اعتنايي به افكار عمومي موجب زوال نيروي سياسي است. آقاي روحاني هم به اين نكته توجه دارد و معتقد است اگر مردم او را به خاطر مطالباتي كه داشته‌اند از بين گزينه‌هاي موجود انتخاب كرده‌اند به خاطر مطالبات‌شان و برنامه‌هاي آن فرد بوده است و نه به خاطر شخص آقاي روحاني يا شخصيت او. بنابراين هركسي بخواهد دولتي را كه براي تحقق اين خواسته‌ها، كه بخشي از آن حقوق شهروندي، بخشي از آن آزادي حوزه عمومي و بخشي از آن آزادي علمي است و وعده‌هايي كه داده است و در جهت تحقق آنها مي‌كوشد، محدود كند، به تقابل با افكارعمومي برخاسته است و درواقع دكتر روحاني سعي دارد به طرف مقابل بگويد كه شما داريد به سمت انزوا حركت مي‌كنيد.

اين نكته برمي‌گردد به تعريف افكارعمومي. افكارعمومي را نه تلويزيون تشكيل مي‌دهد و نه اين چند نماينده مجلس و نه حتي فضاي مجازي. افكارعمومي همان جامعه واقعي است. درخت افكارعمومي ريشه در ذهن و جان و زندگي عيني تك‌تك شهروندان دارد و اين شهروندان هستند كه قضاوت مي‌كنند. بنابراين جايگزين كردن يا باور كردن يا باوراندن سليقه يا سيطره و عقايد يك گروه يا طيف خاص به جاي افكارعمومي، هم به تقابل با افكارعمومي و هم به سقوط آن نيروي سياسي مي‌انجامد. يكي از راه‌هايي كه مي‌توان به افكارعمومي كمك كرد كه بتواند بفهمد چه بايد بكند اطلاع‌رساني است.

مطبوعات بايد بتوانند اطلاع‌رساني كنند. به طور مثال اسامي نمايندگاني كه راي منفي مي‌دهند يا كارنامه فعاليت نمايندگان در رابطه با مسائل حقوق بشري را منتشر كنند. اينكه نمايندگان چقدر به مسائل حقوق بشر، به مساله زندان‌ها و به حقوق شهروندي توجه كرده‌اند. وقتي اين اقدام‌ها صورت بگيرد به افكارعمومي كمك مي‌كند و به همين دليل است كه نقش روزنامه‌ها در بحث افكارعمومي مهم مي‌شود.

   فكر مي‌كنيد رسانه‌ها و به خصوص روزنامه‌ها چقدر بر افكارعمومي تاثير‌گذار بوده‌اند؟ آيا در جامعه ما روزنامه‌ها توانسته‌اند نقش خود را در رابطه با افكارعمومي به خوبي ايفا كنند؟

اين بحث ارتباط روزنامه‌ها و افكارعمومي مقوله پيچيده‌يي است. با توجه به اينكه روزنامه رسانه‌يي متعلق به عصر ارتباطات يك سويه است. يعني دوراني كه يك عده پيام‌ساز و بقيه پيامگير بودند، يك عده فعال و بخش وسيعي از جامعه ‌گيرنده و منفعل بودند. اما اكنون ما وارد دوره‌يي شده‌ايم كه دوره رسانه‌هاي دوسويه است. شرايط كنوني مثل قبل نيست كه مردم جلوي تلويزيون زانو مي‌زدند يا روزنامه مي‌خواندند و ارتباط يكسويه بود.

اكنون ارتباطات دوسويه و چندسويه است به همين دليل نوع ارتباط افكارعمومي با رسانه‌ها هم خيلي تغيير كرده است. الان مي‌توان گفت كه شايد در دوره‌يي روزنامه‌ها اثرگذار و هدايتگر بودند يعني در شكل دهي به افكارعمومي نقش مهم و اصلي را داشتند اما اكنون در دوره‌يي هستيم كه رسانه‌ها و مطبوعات همانقدر كه بر افكارعمومي تاثير مي‌گذارند از افكارعمومي تاثير مي‌گيرند و اين يك رابطه دوسويه است. ديالكتيكي وجود دارد كه يك مقدار اين مناسبات را پيچيده مي‌كند. مي‌توان گفت رسانه‌ها و روزنامه‌ها افكارعمومي را بيان مي‌كنند و تنها اين نيست كه آن را شكل دهند.

يكي از كاركردهاي رسانه‌ها اين است كه زبان مردم هستند و افكارعمومي را منعكس مي‌كنند و يكي ديگر از كاركردهايشان اين است كه مي‌توانند از طريق اطلاع‌رساني در شكل دادن به افكارعمومي موثر باشند. اين درواقع معناي رابطه دوسويه بين آنها است.

   يكي ديگر از كاركردهاي رسانه‌ها به خصوص روزنامه‌ها را مي‌توان هدايتگري افكارعمومي دانست. بعد از انعكاس افكارعمومي و شكل دادن به آن، رسانه‌ها و به طور خاص روزنامه‌ها چقدر مي‌توانند هدايتگر  آن   باشند؟

براي پاسخ به اين سوال من دوباره بر بحث دموكراتيك يا غيردموكراتيك بودن جوامع تاكيد مي‌كنم. وقتي روزنامه مصونيت و قدرت داشته باشد طبعا نقش آن در شكل‌دهي به افكارعمومي پررنگ‌تر مي‌شود. به طور مثال در امريكا با وجود اينكه اين كشور در اوج جنگ با عراق و افغانستان بود، روزنامه واشنگتن پست ماجراي شكنجه در زندان ابوغريب را افشا كرد و به فاصله نزديكي همين روزنامه‌ها و رسانه‌ها شكنجه‌هاي گوانتانامو را مطرح كردند و اين تبديل به يك زلزله سياسي در امريكا شد.

اين آزادي عمل به اين دليل است كه هيچ قانوني براي توقيف رسانه وجود ندارد و معتقد هستند اگر رسانه‌يي يا كسي جرمي مرتكب شد آن فرد بايد به صفت حقيقي خود مجازات شود و نمي‌توان سازماني را نابود كرد. به علاوه اينكه روزنامه‌ها مصونيت دارند و به عنوان ركن چهارم دموكراسي شناخته مي‌شوند و هيچ مقامي نمي‌تواند آنها را توقيف كند. اين مي‌تواند اثرگذار باشد و كل نظام سياسي را به چالش بكشد. اگر در جامعه‌يي روزنامه به خاطر چاپ مطلبي توقيف شود و كل سازمان آن فرو پاشيده شود، نمي‌تواند بر شكل‌دهي افكارعمومي اثرگذاري لازم را داشته باشد.

اينكه شما مي‌پرسيد روزنامه‌ چقدر مي‌تواند نقش هدايتگري و اثرگذاري داشته باشد بستگي به ميزان قدرت ركن چهارم دارد. در واقع مطبوعات ما هم از ضعف‌هاي دروني رنج مي‌برند و هم از مشكلات بيروني. ضعف‌هاي دروني‌شان مربوط به يك‌سري مشكلات حرفه‌يي است. ما حتي اگر از نظر شرايط سياسي در يك جامعه دموكراتيك ايده‌آل و حتي از سوييس هم جلوتر بوديم، اما واقعيت اين است كه بسياري از مطبوعات ما از ضعف‌هاي دروني جدي رنج مي‌برند. به لحاظ حرفه‌يي مشكلاتي دارند كه اين خود يكي از دلايل كاهش‌دهنده اثرگذاري‌شان است.

يكسري مشكلات بيروني هم دارند، شرايطي كه از بيرون به آنها تحميل مي‌شود و نمي‌گذارد مطبوعات نقش‌شان را ايفا كنند. با اين حال شاهد هستيم كه با وجود محدوديت‌هاي دروني و بيروني هنوز هم روزنامه‌ها مي‌توانند اثرگذار باشند.

در جريان‌هاي مختلف مي‌بينيم روزنامه‌ها با همين قامت نحيف و حال نزارشان توانسته‌اند جريان‌‌ساز باشند و اين به خاطر كاركرد اطلاع‌رساني آنهاست. يعني اطلاع‌رساني به هرحال تاثير خود را بر افكارعمومي مي‌گذارد. البته در كنار روزنامه‌ها، فضاي مجازي و رسانه‌هاي ديگري هم هستند كه به اين اثرگذاري كمك مي‌كنند. اما حتي در بدترين شرايط هم اگر روزنامه‌ها وظيفه حرفه‌يي خود را درست انجام دهند مي‌توانند  همچنان  اثرگذار  باشند.

   اينكه شمارگان روزنامه‌ها در كشور ما بسيار محدود است و به ازاي هر چندنفر يك نسخه روزنامه وجود دارد نكته قابل تاملي است، اما مي‌بينيم بازهم درصد قابل توجهي از همين شمارگان محدود به فروش نمي‌رسد. آيا اين نشان‌دهنده ضعف روزنامه‌هاي ما در ايفاي نقش‌شان در رابطه با افكار عمومي است؟

شايد عمده بحث‌هايي كه در جامعه ما بيشتر به آن پرداخته شده و براي جامعه مطبوعاتي ما قغملموس‌تر است مربوط به همان محدوديت‌هاي بيروني مثل سانسور و ساير مشكلات آنها است اما بحث مشكلات دروني بحث گسترده‌يي است كه به طور مثال بخشي از آن به سيستم مديريتي يا به مسائل مالي برمي‌گردد. وقتي در روزنامه‌يي روزنامه‌نگاران تامين نيستند و با خبرنگار مثل كارگر روزمزد برخورد مي‌شود يا وقتي سيستم رانت وجود دارد اين بر انگيزه و كيفيت كار آنها اثر مي‌گذارد. اگر مساله مجوز كه امروزه تبديل به رانت شده است عمومي مي‌شد و هر كسي كه مي‌توانست يا مدعي بود كه مي‌تواند روزنامه چاپ كند روزنامه منتشر مي‌كرد شرايط فرق مي‌كرد.

در خيلي از كشورهاي دنيا حتي در افغانستان و تركيه، هر كسي مي‌تواند در صورت داشتن توانايي مالي روزنامه منتشر كند و فقط كافي است مقررات ثبت شركت‌ها را رعايت كند. اگر توان مالي داشت و توانست مخاطب جذب كند كه ادامه مي‌دهد، در غير اين صورت مجبور مي‌شود كار را متوقف كند، چون كاملا تابع قانون عرضه و تقاضا است، اگر هم توهيني كند يا جرمي مثل افترا و غيره مرتكب شود بر طبق قانون با مجرم برخورد كرده و او را مجازات مي‌كنند. اگر در كشور ما همچنين امكاني بود روزنامه‌نگاران ديگر فكر نمي‌كردند كه سرمايه‌گذاري ريسك است.

وقتي مساله لغو امتياز وجود نداشته باشد خود روزنامه‌نگاران با همان سرمايه‌هاي خرد خود روزنامه منتشر مي‌كنند و ديگر نگران اين نيستند كه سرمايه‌شان از بين برود، اينجا انگيزه شخصي هم به وجود ‌آيد و روزنامه‌نگاران خود كنترل مي‌شوند. اما وقتي پديده‌يي به اسم رانت وجود دارد روزنامه‌نگاران نمي‌توانند مجوز بگيرند، عده‌يي با تكيه بر رانت موجود مجوز مي‌گيرند و تبديل به يك بنگاه اقتصادي مي‌شوند و شما مي‌بينيد كه درآمد چندنفري كه متولي آن نشريه يا رسانه هستند از مجموع پرسنل آنجا خيلي بيشتر است. اين عامل اقتصادي يا مديريتي است.

نكته ديگر اينكه هنر كپي پِيست كردن بين روزنامه‌نگاران ما شيوع پيدا كرده است. من با چندنفر از خبرنگاران خارجي كه سروكار داشتم متوجه شدم كه براي تهيه يك گزارش از كشوري به كشور ديگر سفر مي‌كنند، خطر مي‌كنند و به دل ماجرا مي‌روند، اما ما حتي در داخل كشور هم براي تهيه يك گزارش خيلي اهل كار كردن نيستيم. به لحاظ حرفه‌يي نيز، در اصول خبرنويسي و گزارش‌نويسي ضعيف هستيم. چندسال پيش در روزنامه اعتمادملي سلسله مقالاتي داشتم تحت عنوان «اخلاق حقوق بشري در خبرنويسي حوادث».

جالب اين است كه اين مقالات حدودا سال ٨٨ چاپ مي‌شد. اگر تاريخ آن مقالات را حذف كنيم و بحث‌هاي اين مقالات را بخوانيد و با ماجراي اعدام ريحانه جباري و واكنش‌هاي آن مقايسه كنيد به نظر مي‌رسد همين ديروز نوشته شده است. آنجا بحث شده است كه بنابر اصول و معيارهاي خبرنويسي روزنامه‌نگار نبايد افكارعمومي را براي اعدام يا كشتن آماده كند يا نبايد ارزش‌داوري در خبرهايش باشد. عنوان يكي از مقالات «فرشته‌سازي از مجرم يا ديوسازي از مقتول يا مجرم» بود.

اما اكنون ديدم عده زيادي در فضاي مجازي يا حتي در مطبوعات رفتار رسانه‌ها را در قضيه ريحانه جباري نقد كرده‌اند و گفته‌اند كه عامل اعدام ريحانه جباري رسانه‌ها بوده‌اند. اين بحث، بحث جديدي نيست و چندسال پيش هم مطرح شده است. حتي خواندم كه مادر ريحانه جباري در مصاحبه‌اش با «ايسكانيوز» گفته است اين كمپين‌ها طناب‌دار دخترم را بافتند. خب اين نقدي است كه به رفتار رسانه‌ وارد مي‌شود، اگر رفتار رسانه‌ها حرفه‌يي باشد اين نقد ديگر جايگاهي ندارد. 

آسيب‌شناسي رفتار رسانه‌ و ضعف‌هاي آن بحث مفصلي است و بايد مستقلا به آن پرداخت. ما اكنون چون بيشتر با مسائل بيروني و سانسور و توقيف و مشكلاتي از اين قبيل درگير هستيم تا حدودي از مسائل دروني غافل شده‌ايم. اين مسائل دروني و بيروني مجموعا عامل كاهنده اثرگذاري رسانه بر افكارعمومي است. با وجود همه اين مشكلات هنوز هم مي‌توان ادعا كرد كه رسانه‌ها و روزنامه‌ها اثرگذار هستند. حتي به نوعي مي‌توان گفت رسانه‌هاي صوتي- تصويري و فضاي مجازي هم تحت تاثير مطبوعات هستند. روزنامه‌ها تيراژشان كم است اما رسانه‌هاي ديگر به نوعي از خبرها و مطالب روزنامه‌ها  تغذيه  مي‌شوند.

لازم مي‌دانم به اين نكته اشاره كنم كه برخي تصور مي‌كنند با آمدن رسانه‌هاي نوين و فضاي مجازي روزنامه‌ها به تاريخ سپرده ‌‌شده‌اند و ديگر اثرگذاري‌شان را از دست داده‌اند و به همين دليل نقش فضاي مجازي را پررنگ‌تر مي‌كنند. اين عده تصور مي‌كنند فضاي مجازي افكارعمومي را شكل مي‌دهد. با تعريفي كه در ابتدا از افكارعمومي ارايه كردم مشخص مي‌شود كه فضاي مجازي افكارعمومي را شكل نمي‌دهد، چون افكارعمومي همان جامعه واقعي است و ريشه در ذهن و جان و زندگي واقعي تك تك شهروندان دارد.

به بيان ديگر افكارعمومي تمام جغرافياي اجتماعي را پوشش مي‌دهد و بيانگر افكار يك بخش يا گروه يا صنف نيست. به همين جهت كساني هم كه خود را تافته جدا بافته يا داراي حق ويژه بدانند نه مي‌توانند افكارعمومي را بفهمند و نه مي‌توانند بيانگر افكارعمومي باشند. توجه به اينكه افكارعمومي بازتابنده جغرافياي اجتماعي است نكته مهمي است و اين جغرافياي اجتماعي چيزي نيست كه حتما در فضاي مجازي منعكس مي‌شود، در فضاي مجازي گوشه‌يي از اين جامعه واقعي حضور دارد و نه همه آن.

   درواقع روزنامه‌ها كنار نرفته‌اند و در نهايت، افكارعمومي براي دريافت اطلاعات پيرامون هر موضوع و رويداد به منبعي مراجعه مي‌كند كه به آن اعتماد دارد.

بله دقيقا. بايد بگويم اتفاقا فضاي مجازي مهم و مورد توجه افكارعمومي است اما شكل‌دهنده افكارعمومي نيست. ممكن است شبكه‌هاي اجتماعي و اينترنت به خصوص در مقايسه با مطبوعات از نظر تيراژ و مخاطب جلوتر باشند اما مساله اعتبار خيلي مساله مهمي است. چون به هرحال همه وجدانا مي‌دانند كه در فضاي مجازي احساس مسووليت وجود ندارد، يعني هركسي مي‌تواند هرحرفي بزند و جايي حساب‌كشي يا مواخذه نمي‌شود، كسي هم به دنبال سند و مدرك براي آن حرف نيست.

افراد حرفي را مي‌زنند و رد مي‌شوند اما در روزنامه به دليل اينكه مطلب مكتوب شده و به نوعي سند محسوب مي‌شود و بالاخره كسي بايد پاسخگوي آن باشد، مساله اعتبار و سنديت مطرح مي‌شود. مطالب در رسانه‌هاي چاپي ماندگار هستند و همواره مي‌توان به آنها رجوع و استناد كرد. فضاي مجازي يك فضاي خيلي شناور است. بنابراين مساله اعتبار و سنديت در رسانه‌هاي چاپي بسيار مهم‌تر است.

هرچند اين روزها مي‌بينيم مطالب بي‌سند يا همان شايعات در شبكه‌هاي اجتماعي به طور گسترده مبادله مي‌شوند. البته اين تقابل بين «خبر» و «شايعه» از گذشته تاكنون وجود داشته است، هرچند در تعريف خبر مي‌گويند: «الخبر يحتمل الصدق و الكذب»، خبر هم آيه نيست و ممكن است اشتباه باشد، با اين حال خبر هميشه از شايعه معتبرتر است. چون شايعه به يقين از اول اعتبار ندارد، خبر اعتبار دارد اما ممكن است خبري هم پيدا شود كه كذب باشد يا دقيق نباشد. درواقع روزنامه‌ها بيانگر خبر هستند اما در فضاي مجازي شايعه بيشتر مي‌تواند رواج پيدا كند.

بر همين اساس مي‌توان گفت اعتبار روزنامه و فضاي مجازي درست مثل اعتبار شايعه و خبر است. نكته ديگر اينكه در روزنامه عنصري به اسم مسووليت مطرح است كه در فضاي مجازي ديده نمي‌شود. البته بازهم مطالبي كه از مطبوعات و روزنامه‌ها در فضاي مجازي بازنشر مي‌شود در فضاي مجازي اعتبار بيشتري دارد. به خاطر همين اعتبار، سنديت، قابل پيگيري بودن و وجود احساس مسووليت است كه هنوز هم روزنامه‌ها بر افكارعمومي اثرگذار هستند.

bato-adv
مجله خواندنی ها