پری ملکی شهریورماه به اجرای کنسرت میپردازد. از نگاه وی نامهربانترین قشر جامعه به یکدیگر اهالی موسیقی هستند و ای کاش میشد که اهالی موسیقی نسبت به هم مهربان باشند و همراه هم باشند نه مقابل هم! نباید همدیگر را زمین بزنیم.
پری ملکی، در پانزدهم آبان ۱۳۳۰ در محله درخونگاه بازار تهران زاده شد. در خانهای بسیار سنتی و قدیمی و بزرگ که اقوام را در کنار هم گردآورده بود.او ششمین فرزند خانواده بود. پدرش به تجارت چای اشتغال داشت. از شش سالگی همراه با خانواده به منزلی در محله جمالآباد نیاوران نقل مکان کردند.
از این ایام بود که به موسیقی رادیو گوش میکرد و آنچه میشنید، فرا میگرفت. کلاس اول دبستان بود که برای اولین بار در جمع همکلاسیها آواز خواند. پنجم دبستان بود که در جشن مدرسه همراه با ساز یکی از همکلاسیها که عبارت بود از یک شانه سر، تصنیفی از پروین را خواند. بارها در مسابقات ناحیه شمیران رتبه اول را کسب کرد، اما به دلیل حضور مخفیانه، از ادامه راه باز ماند.
پری ملکی که دیپلم خود را در رشته علوم طبیعی دریافت کرده بود در سال ۱۳۵۰، با حسن ملکی که در همان مدرسه دبیر ادبیات بود آشنا شد و ازدواج کرد و بعدها نام خانوادگی او را برای فعالیتهای هنری برگزید. حسن ملکی، دبیر ادبیات، روزنامه نگار و نویسنده است و حاصل این ازدواج، دو فرزند است: توکا ملکی، دخترش، متولد ۱۳۵۲ کارشناس ارشد هنر، نویسنده و پژوهشگر است و پسرش بامداد ملکی متولد ۱۳۶۴ نوازنده تنبک و عود و عضو گروه خنیاست. پس از ازدواج به تشویق همسرش خواندن را به طور جدی پی گرفت. زندهیاد ایرج تیمورتاش، ترانهسرا، او را به وزارت فرهنگ و هنر وقت معرفی کرد و او مدت زمان کوتاهی نزد محمود کریمی به فراگیری آواز سنتی پرداخت.
از سال ۱۳۵۶ تا ۱۳۵۹ در انگلیس به فراگیری گیتار کلاسیک پرداخت و پس از بازگشت به ایران یک سالی نیز نزد برادران صادق و باقر موذن آموختن را ادامه داد. پس از آن به آموختن سه تار روی آورد. یک سال نخست را با جمال سماواتی و پس از آن با مسعود شعاری کار کرد. از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۴ فراگیری آواز سنتی را نزد نصرا... ناصح پور پی گرفت. کلاسها در مرکز چاووش به صورت گروهی تشکیل میشد. استاد که ردیف عبدا... دوامی (مکتب تهران) را میآموخت، گوشهای را چندین بار میخواند و هفته بعد درس را تحویل میگرفت. این آموزش با ضبط کاست همراه نبود و هنرجو میبایست از حافظه خود استفاده میکرد. پری ملکی از استاد میخواست تا بار دیگر در آخرین لحظه کلاس، درس آن جلسه را تکرار کند و خود، تمام راه برگشت به خانه را زمزمه میکرد تا درس را فراموش نکند.
پس از آن نزد علی جهاندار شیوه سید حسین طاهرزاده (مکتب اصفهان) را فراگرفت. شیوه استاد این بود که درس را ضبط میکرد و برای هنرجو میخواند. این همان شیوهای است که پری ملکی خود برای تدریس به کار گرفت. در همین ایام نزد امیر پایور به فراگیری تصانیف قدیمی پرداخت. امیر پایور به خاطر داشت که ایام کودکی و نوجوانیاش، عارف قزوینی در منزل آنها زندگی می کرده و پدرش شاگرد آقا حسینقلی بوده است. امیر پایور بسیاری از تصانیف سنتی و مردمی آن سالها را در خاطر داشت.پری ملکی از سال ۱۳۷۳ با تشکیل گروه موسیقی «خنیا» به اجرای کنسرتهایی برای بانوان و سپس با تغییرات جامعه، به صورت همخوانی برای عموم پرداخته است.
«خُنیا» واژهای کهن و ایرانی است به معنای سرود و نوا و نغمه، و نام «خنیاگران» در ادبیات ایران بسیار به کار رفته است. گروه موسیقی «خنیا» به عنوان یکی از پیشگامان گروههای موسیقی بانوان، با انگیزه ایجاد زمینه برای بروز استعدادهای بانوان در زمینه هنر موسیقی در سال ۱۳۷۳ تشکیل شده است. این گروه از سال ۱۳۷۹ از همکاری نوازندگان و خوانندگان مرد بهره جسته و کنسرتهایی به صورت همخوانی و همنوازی برای عموم اجرا کرده است. گروه «خنیا» در اجراهای مختلف خود، تلاش میکند که به تجربههای جدید در زمینه شیوههای اجرایی موسیقی سنتی ایران دست یافته و فضایی تازه در زمینه موسیقی ارائه کند. در این مسیر گاه از موسیقی محلی ایران نیز بهره میجوید. اکثر اعضای این گروه را جوانانی تشکیل میدهند که با اندیشههای نو و خلاق در برنامههای این گروه سهم دارند. گروه «خنیا» تلاش دارد تا به تجربههای جدید در زمینه شیوههای اجرایی موسیقی سنتی ایران دست یافته و ضمن حفظ اصالت موسیقی ایران در احیای آن گامهای مؤثری بردارد. گروه موسیقی خنیا به عنوان یکی از گروههای موفق موسیقی ایرانی شناخته شده است. گفتگوی زیر با این هنرمند است، که میخوانید:
چه برنامههایی برای آینده دارید؟
قرار است در شهریور ماه سال جاری با گروه خنیا در تالار وحدت به صحنه برویم که این برنامه به صورت همخوانی و همنوازی خواهد بود. هم اکنون در حال تمرین هستیم ولی نمیتوانیم برای درازمدت برنامهریزی کنیم، در نتیجه روز به روز پیش میرویم.
چطور به سمت موسیقی گرایش پیدا کردید؟
من فکر میکنم کسی موفق است که از کودکی موسیقی را شروع کرده باشد. امروزه خیلی میشنویم که بسیاری از هنرمندان میگویند از بچگی در یک خانواده هنرمند به دنیا آمدهاند. من در یک خانواده هنرمند به دنیا نیامدم، زیرا پدرم یک تاجر بود. ما 9 فرزند بودیم و من از بچگی با دیگران تفاوت داشتم و تمام عشق و علاقهام موسیقی بود. اتفاقاتی را که امروزه برایم میافتد، آن روزها در رویاهای کودکیام میدیدم. پدرم همیشه این تفاوت را بین من و دیگر فرزندانش حس میکرد، ولی نمیدانست دلیل آن چیست! گاهی میگفت این یکی، جوری دیوانه و متفاوت است!
از همان روزهای اول دبستان برای دوستانم میخواندم. کلاس پنجم دبستان اولین کنسرتم را با یکی از همکلاسیها برای تمام پدر و مادرها برگزار کردم. کار من سالها همین بود. البته باید یادآوری کنم مادرم تأثیر بسزایی در علاقهمند شدن من به موسیقی داشت، زیرا هر شب از رادیو موسیقی برنامه «گلها» را گوش میکرد و من هم کنارش مینشستم و این آهنگها را میشنیدم. در نوجوانی به موسیقی پاپ گرایش داشتم و در مسابقات مدرسه بدون آنکه خانوادهام متوجه شوند، شرکت میکردم و هر سال هم برنده میشدم. تا اینکه ازدواج کردم. همسرم دبیر ادبیات من در دبیرستان بود.
او اهل شعر و موسیقی و هنر بود و زمانیکه متوجه شد من موسیقی را دوست دارم و صدای خوبی دارم مشوقم شد. بعد از ازدواج جدیتر به این علاقهام پرداختم. آن زمان با ایرج تیمورتاش که یکی از بهترین ترانهسرایان آن زمان بود، دوستی داشتیم و او مرا به وزارت فرهنگ و هنر آن زمان برد تا از من امتحان بگیرند. من در آزمون خوانندگی پذیرفته شدم و به کلاس محمود کریمی رفتم. البته دوران کوتاهی با ایشان کار کردم چون در همان سالها از ایران رفتیم. در انگلیس سراغ فراگیری گیتار کلاسیک رفتم؛ تا سال 1359 که دوباره به ایران برگشتیم و از سال 1360 دوباره کار خود را از کانون چاووش آغاز کردم که مرحوم محمدرضا لطفی، حسین علیزاده و.... در آنجا بودند. من با استاد نصرا... ناصحپور کار میکردم. همزمان با فراگیری آواز سنتی، گیتار کلاسیک را کنار گذاشتم و به توصیه حسین علیزاده سهتار را شروع کردم. یک سال با جمال سماواتی کار کردم، مدتی کوتاه با محمدرضا لطفی و چندین سال زیر نظر مسعود شعاری آموزش دیدم. آواز را چهار سال با استاد ناصحپور کار کردم. بعد از اینکه کانون چاووش بسته شد، در یک شرکتی که متعلق به پرویز مشکاتیان بود، با علی جهاندار کار کردم و دو سال مکتب اصفهان را آموزش دیدم. همچنین دو سال با امیر پایور کار کردم. او بازیگر بود، ولی تمام تصنیفهای قدیمی را میدانست و به من آموخت. برای من سالهای خوب و پرباری بود. مرحوم مشکاتیان همیشه به من میگفت تو هر جایی که چیزی درباره موسیقی یاد دهند، در آنجا سرک میکشی!
سالهایی که در کانون چاووش بودم بسیار خوب بود - یاد محمدرضا لطفی گرامی باد. من خیلی چیزها از او یاد گرفتم و حیف که جایشان خالی است. هیچ وقت نمیتوانیم منکر تأثیر عمیق او بر موسیقی سنتی ایران شویم. از سال 1365 به تدریس پرداختم و از سال 1373 شروع به برگزاری کنسرت برای بانوان کردم. البته در ابتدا این کنسرتها مخفیانه بود و در این بین وزارت ارشاد متوجه شد و از من خواست به صورت قانونی اقدام کنم و مجوز بگیرم. خیلی سعی و تلاش کردم تا اینکه توانستم برای اولین بار بعد از انقلاب مجوز برگزاری کنسرت برای بانوان را بگیرم. اولین مجوز رسمی کنسرت را سال 1374 گرفتم که این کنسرت در نزدیکی تجریش و در یک سالن ورزشی برگزار شد که در آن فریبا جواهری، پیانو و نرگس ترشیزی، تنبک مینواختند. پس از آن هر سه ماه یک بار کنسرتی برگزار میکردم که این کنسرتها معمولاً در زیرزمین خانهها برگزار میشد. قبل از اجرا از وزارت ارشاد میآمدند و محل را بررسی میکردند. در آن زمان مجوز کتبی به ما داده نمیشد و البته گروه دیگری به این صورت فعالیت نمیکرد.راه دشواری بود ولی باید این کار انجام میشد.
سال 1376 که قرار بود جشنواره موسیقی فجر برگزار شود، یک بخش ویژه بانوان هم تشکیل داده شد که در آن زمان من برای اولین بار در جشنواره موسیقی فجر به اجرای برنامه پرداختم. در این جشنواره چهار شب به صحنه رفتم که دو شب با ملیحه سعیدی و دو شب با گروه خودم به اجرای برنامه پرداختم. آن سال جشنواره برای بانوان بسیار خوب بود زیرا حرکت بزرگی به وقوع پیوسته بود. بعد از آن کنسرتهای ما کمی رسمیتر شد. سال 1375 من، کنسرت بانوان را از سالن خانهها به سالن اجتماعات بردم. سپس جشنواره گل یاس برگزار شد که من فقط یکی، دو بار در این جشنواره شرکت کردم، چرا که این جشنواره هم درگیر رابطه شده بود و ضابطه از بین رفته بود. تمام این سالها همچنان کار خودم را آهسته و پیوسته انجام دادهام. هیچ وقت بیکار ننشستهام و دوست نداشتهام همه شرایط و امکانات فراهم باشد تا در موسیقی فعالیت کنم و همیشه بیحاشیه کار کردهام.
من نمیخواستم راهی را که پیمودهام خراب کنم، در نتیجه همیشه براساس قوانین و اصول پیش رفتهام. زمانیکه میخواستم کارم را شروع کنم آقای فرید سلمانیان – که یادشان گرامی باد - در وزارت ارشاد نصیحتی به من کرد. او گفت شما در جادهای راه میروی که آسفالت آن داغ است در نتیجه باید طوری قدم برداری که جای پاهایت روی آسفالت نماند! این نصیحت خوبی بود و من به این نتیجه رسیدم که با حرکت درست میتوانیم موسیقی را به جایگاه اصلی خود برسانیم. خوشبختانه حالا نسبت به گذشته راحتتر میتوانیم کار کنیم. گاهی فکر میکنم شاید با تمام کارهایی که برای موسیقی بانوان انجام دادهام ولی عقبتر از بقیه ایستادهام. این البته برای من مهم نیست، زیرا هدفم بزرگتر از این حرفهاست. من شاگردان زیادی تربیت کردهام که الان خواننده و مدرس هستند.
به نظرم کارم را درست انجام دادهام و همچنان پرتوان ادامه میدهم. از سال 1378 کنسرتهای من به شکل مختلط (همخوانی و همنوازی) برگزار شد. اولین برنامه به این صورت را در فضای باز کاخ نیاوران برگزار کردم که با استقبال همراه شد. همچنین در شیراز روی مزار حافظ کنسرتی برگزار کردیم که خاطره آن هنوز از ذهنم بیرون نرفته، این برنامه کم سابقه بود. از آن سال ترجیح دادم کنسرتها به این شکل برگزار شود تا شاید بتواند تأثیر مثبتی داشته باشد. حالا بیشترین برنامههای من به صورت همخوانی و همنوازی است، چرا که مهم این است که همه موسیقی ما را بشنوند.
با تمامی این مشکلات سوالی که پیش میآید این است که چرا از ایران نرفتید؟
چرا باید از ایران بروم؟ من یک هنرمند هستم و باید در وطنم باشم. چطور میتوانم در کنار رود راین بایستم و دشتی بخوانم! چطور میتوانم در آن دنیای مدرن غرب و با آن شرایط، سنتی بخوانم. مورد مهمتر این است که من در ایران میتوانم تأثیرگذار باشم و اگر به غرب بروم، یکی میشوم مانند بقیه مردم. تجربه نشان داده تمام هنرمندانی که از اینجا رفتند، به تدریج از ذهنها هم پاک شدند. آنجا دنیای عجیب و غریبی است و با کشور ما و خلقوخوی ما کاملاً فرق دارد. داستان ما بسیار متفاوت است و متأسفانه موسیقی ما به اندازه کافی در غرب شناخته شده نیست. موسیقی عرب و هند نسبت به موسیقی ما در جهان شناختهشدهتر است.
شاید دلیل اینکه موسیقی ما شناخته شده نیست، به خاطر خود هنرمندان و موزیسینها باشد؛ ولی آنچه مهم است این است که من در کشورم میتوانم کارایی داشته باشم. هر هنرمندی رسالتی دارد و این رسالت را باید در کشور خودش به انجام برساند. من تمام آنچه از استادانم فرا گرفتهام، وام است و باید آنها را پس دهم. من در هفته 80 تا شاگرد دارم و خوشحالم که به آنها آموزش میدهم. برای من جذاب نیست که در غرب هر جایی که دوست دارم بخوانم، بلکه برای من مهم این است که در ایران و برای مردم کشورم بخوانم. اگر آنجا خوب بود زندهیاد محمدرضا لطفی هیچ گاه برنمیگشت. همانطور که قبلاً هم گفتم من هیچ وقت منتظر نمیمانم تا شرایط فراهم شود، بلکه در هر شرایطی کار خودم را انجام میدهم.
وضعیت موسیقی بانوان نسبت به گذشته چه تغییری کرده است؟
موسیقی بانوان همان طوری که قبلاً بوده باقی مانده و تغییری نکرده است. هیچ اتفاق تازهای در این حوزه نیفتاده است. البته این تفاوت وجود دارد که حالا میتوانند کنسرتهای خود را به صورت رسمی برگزار کنند، ولی عموماً ساعتی که این کنسرتها برگزار میشود، وقت مرده است و مخاطبان زیادی در این کنسرتها شرکت نمیکند. اجرای موسیقی در ساعت 3 تا 5 بعد از ظهر، چه فایدهای میتواند داشته باشد؟ متأسفانه تلاش خانمهای هنرمند دیده نمیشود، البته در موسیقی این طور است. حتی نوازندگان بزرگ خانم هم دیده نمیشوند. شاید هزاران بار از استادان مرد تجلیل میکنند، ولی از بانوان هنرمند نه تنها حمایت نمیشود بلکه تجلیل و قدردانی هم نمیشود. در جشنوارههای موسیقی، کنسرت بانوان برگزار میکنند ولی هیچ نامی از گروههای بانوان برده نمیشود. وقتی چیزی ماندگاری ندارد، پس یعنی اینکه وجود ندارد. ماهها زحمت میکشیم ولی انگار چیزی اتفاق نیفتاده است و فقط خستگی به تن ما باقی میماند. کار تازهای انجام نمیشود و هیچ کسی موسیقی بانوان را نقد و بررسی نمیکند. متأسفانه هیچ تصویر و صدایی از این نوع موسیقی وجود ندارد. بود و نبود این نوع موسیقی چه فایدهای میتواند داشته باشد؟ شاید اگر بانوان خودخواهی را کنار بگذارند و به صورت همخوانی کار کنند بهتر باشد، زیرا این یک حرکت تازه در موسیقی است. در نتیجه زمانیکه فقط کنسرت ویژه بانوان برگزار میکنیم، انگار تن به نبودن میدهیم. دوره موسیقی بانوان تمام شده است و اتفاق تازهای در آن رخ نمیدهد.
دلیل اینکه گروههای بانوان فقط از قطعات تکراری استفاده میکنند، چیست؟
آثار گروههای بانوان منعکس نمیشود، در نتیجه هیچ کس برای این گروهها آهنگسازی نمیکند و بانوان مجبورند همان قطعات تکراری را استفاده کنند. درباره آثار بانوان اصلاً صحبت نمیشود. پس یک آهنگساز چرا باید برای بانوان قطعات جدید بسازد؟ کسی که آهنگسازی میکند زندگیاش را از این راه میگذراند و چون گروههای بانوان بودجه کافی ندارند، نمیتوانند قطعات جدید به آهنگسازان سفارش دهند.
گروههای بانوان اسپانسر ندارند ولی در کنسرتهای همخوانی و همنوازی این مشکلات تا حدودی برطرف میشود. من گروه مختلط هم دارم، در نتیجه میتوانم از آهنگسازان مختلف استفاده کنم زیرا آنها میدانند که اثرشان شنیده میشود. بعد از آن من این قطعات جدید را در کنسرتهای ویژه بانوان هم اجرا میکنم. البته من معتقدم بازخوانی و معرفی دوباره قطعات قدیمی هم لازم است، به عنوان مثال در کنسرت بعدی، من تصمیم دارم قطعات قدیمی را اجرا کنم زیرا همه با این قطعات خاطره دارند.
خیلیها معتقد هستند موسیقی بانوان مخاطبان جدی ندارد، شما با این نظر موافقید؟
بله! من کاملاً با این موضوع موافقم؛ موسیقی بانوان مخاطب جدی ندارد. البته مخاطبان هم با هم فرق دارند، به عنوان مثال مخاطبان من طی تمام این سالها من را شناختهاند و میدانند که کنسرتهای ما چگونه برگزار میشود. به هرحال در برنامههای بانوان بسیاری فقط محض سرگرمی میآیند. البته این وظیفه من هنرمند است که برنامهای متفاوت برای مخاطبان اجرا کنم و من همیشه این کار را انجام دادهام. باید یک هدف مشخص وجود داشته باشد و من همیشه میخواهم هدفم را به مخاطبان انتقال دهم.
معمولاً سعی میکنم یک هنرمند را معرفی کنم یا موسیقی یک دهه خاص را به گوش مخاطبان برسانم. بسیاری از گروههای بانوان قطعات تکراری را به خورد مخاطبان میدهند که از نظر من نامردی و کمفروشی به مردم است. وظیفه ماست که سلیقه مخاطبان را بالا ببریم. نباید آنها را به یک خوراک تکراری عادت دهیم. من همیشه انتقاد کردهام نباید به صرف اینکه مخاطبان یک قطعه را دوست دارند، فقط قطعات تکراری اجرا کنیم.
چه اصولی برای ماندگاری یک اثر لازم است؟
اگر موسیقی دهههای گذشته را بررسی کنیم متوجه میشویم دلیل ماندگاری آثار گذشته چیست. آن آثار جاودانه هستند و هزاران بار هم اگر بشنویم آنها را دوست داریم زیرا در ذهن همه ما ماندگار شدهاند. این قطعات مانند جریان خون در جامعه جاری است و علت این است که در آن زمان اگر میخواستند قطعهای بسازند شاعر، آهنگساز، خواننده، تنظیمکننده و ... هرکدام کار خود را انجام میدادند و هر کدام حس و حال خود را به آن اثر منتقل میکردند. کار گروهی انجام میشد در نتیجه یک اثر جاودانه را به جامعه ارائه میدادند. به عنوان مثال روزی سیمین بهبهانی تعریف میکرد که در اداره رادیو یک کاری با مرحوم خالدی داشته و آقای خالدی در انجام آن تعلل میکرده. یک روز در اتاق آقای خالدی میرود و میگوید: داد از تو، فریاد از تو! مرحوم خالدی هم با صدای بلند میگوید همین را میخواستم. حاصل این کار یک تصنیف زیبا در دستگاه چهارگاه است!
البته از حق نباید گذشت که بعد از انقلاب هم آثار پرویز مشکاتیان و محمدرضا لطفی بینظیر است. اما وقتی یک نفر آهنگسازی، انتخاب شعر، خوانندگی و همه کارهای یک اثر را خودش انجام میدهد، در نتیجه این اثر نمیتواند ماندگار شود. همچنین به سبب ممیزی آهنگسازان ترجیح دادند به سمت اشعار حافظ و مولانا بروند. البته میشد از اشعار دیگر شاعران کلاسیک هم استفاده کرد ولی این کار انجام نشد. به عنوان مثال استاد بنان آوازی در دستگاه نوا با شعر خاقانی خوانده که شاهکار است. در نتیجه میتوانستیم از اشعار بزرگان دیگر هم استفاده کنیم ولی آهنگسازان ما فقط به حافظ و مولانا اکتفا کردند و این موضوع باعث درجا زدن هنرمند و موسیقی شده است. اگر دقت کنیم متوجه میشویم که اکثر قطعات مانند هم هستند و اصلاً در ذهنها ماندگار نمیشود. تاریخ مصرف این قطعات لحظهای است. متأسفانه در آثار امروز به بار عاطفی شعر توجه نمیشود. راز ماندگاری یک قطعه این مسائل است که به آنها توجه نمیشود.
آینده موسیقی بانوان را چطور میبینید؟
متأسفانه من هیچ آیندهای برای موسیقی بانوان نمیبینم. عمر زیادی در این راه صرف شده و نتیجه به اندازه کافی نبوده است. به نظر شما امثال من تا چند سال دیگر میتوانیم مفید باشیم؟ تا چند سال دیگر میتوانیم بگوییم که تفاوتی با مردان هنرمند نداریم؟ در نتیجه دل بانوان میگیرد و این دلگیری هیچگاه از بین نمیرود. به خصوص زمانیکه میبینیم بسیاری از کسانی که در این حوزه هستند، از شاگردان ما بودهاند! با این وضعیت موسیقی بانوان نمیتواند ماندگار شود.