ماهنامه 42 بخشهایی از سخنان گفته نشده مرحوم حبیب الله عسگراولادی در باره حوادث 88 را منتشر کرد.
مرحوم حبیبالله عسگراولادی در ماههای پایانی عمر خود بحثهایی را در رابطه با حوادث سال ۸۸ مطرح کرد که منجر به شکلگیری جبهههای موافق و مخالف شد. در ماههای منتهی به درگذشت وی، جلسهای صریح و شفاف میان او و برخی جوانان پیرامون اظهاراتش برگزار شد که این جلسه رسانهای نشد. ماهنامه ۴۲ در شماره جدید خود متن کامل این دیدار قابل توجه را منتشر کرده است. برخی سخنان عسگراولادی در این نشست تاکنون مطرح نشده است.
- شاید با یکی دو روز فاصله {از تصمیمم} در شورای مرکزی مؤتلفه مطرح کردم که وظایفی برایم معین است و شما یک سال به من مرخصی بدهید. گفتم: « میخواهم مرخصی باشم که لازم نباشد در مورد کارهایم بیایم و با شما مشورت کنم. حقوقتان را از گردنم بردارید. من تا بعداز انتخابات میخواهم آزاد باشم و میخواهم وظایفم را انجام بدهم، چون رفتنی هستم». در جلسه گفتم: «عمر من مثل آفتاب لب بام است و دیری نخواهد پائید و همه این چیزها را با خودم به زیر خاک میبرم و کل شما اعضای شورای مرکزی هم نمیتوانید جواب قیامتی مرا بدهید. من باید خودم برای قیامتم جواب داشته باشم».
- فکر کردم خدا مختصر آبرویی به من داده است و همراه من به زیر خاک میرود. آن را کجا مصرف کنم؟ فکر کردم باید در راه دین خدا مصرف کنم. امام به ما آموخته است. در مورد پذیرش آتشبس، امام(ره) فرمودند: «من محاسبهای کردم که خدا به من آبرو داده است، این آبرو را کجا مصرف کنم؟ فکر کردم در راه دینش هزینه کنم».
- عدهای رئیسجمهورهای گذشته را سیاه میکنند و یک رئیسجمهور را سفید، دیگر نمیشود تاریخ نوشت. در تاریخ باید مثبتها و منفیهای بنیصدر را نوشت. سالها بود که در روزنامه و رسانهای اسم بنیصدر نمیآمد و من مطرح کردم و گفتم: «بنیصدر مثبتهایی داشته است و منفیهایی، چون تاریخ باید دقیق نوشته شود».
- شاید بعضی از شما ندانید که امام به من دستور دادند برو کنار بنیصدر و من این کار را کردم. در مصاحبه اشاره کردم که کسی در حد من حضور نداشته است و این حضوری را که داشتهام نباید با خودم به زیر خاک ببرم و باید بگویم که تاریخ جمهوری اسلامی از خدمتگزارانی تشکیل شده است که مثبتهایی داشتهاند و منفیهایی.
- جمهوری اسلامی بر اساس جمهوریت و اسلام سامان گرفته است و ما باید کاری کنیم که جمهوریت یعنی حضور قاطبه مردم امکان داشته باشد. اگر عدهای را طوری سیاه کنیم که از حالا به بعد نتوانند شرکت کنند، معنای جمهوریت متزلزل میشود. بنده در این پایه دوم عرض کردم برای اینکه جمهوریت سامان بگیرد، باید جلوی تخریب و سیاهنمایی همدیگر را بگیریم. نباید همدیگر را سیاه کنیم.
- وقتی دشمن در جنگ نظامی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی موفق نشود، در درون ما انفجاری ایجاد میکند و این انفجار درونی ما فتنه است. این انفجار درونی گسلهایی را که در جامعه وجود دارند، تکان میدهد و گسلهای جدیدی را هم ایجاد میکند و در درون، بین مردم و نیز بین مردم و دولت، بین مردم و نظام و بین مردم و رهبری تزلزلی به وجود میآید.
- {برای دیدار با موسوی بعد از انتخابات}بعضی از برادران تند ما گفتند: «اگر رفتی و آنجا تو را گروگان گرفتند چه؟» چون ایشان خیلی تند بود و داشت خشن برخورد میکرد. گفتم: «شناخت من از اینها این نیست، ولی در آب رفتن، تر شدن هم دارد» و ایشان بسیار صمیمانه و بسیار بامحبت برخورد کرد. البته ایشان کسی غیر از ما پنج نفر را در اتاق راه نداد، اما به نظر من در آن اتاق وسایل استراق سمع بود و در اتاقهای دیگر متوجه شده بودند که ما چه حرفهایی زدهایم. از در اتاق که بیرون آمدیم، از اتاقهای دیگر ریختند بیرون و به ایشان حمله کردند.
- ما در انتخابات دوره دهم با ابتکار صدا و سیما مناظرهای بین نامزدها داشتیم. یک طرف آقای احمدینژاد و طرف دیگر مهندس موسوی، دکتر محسن رضایی و حجتالاسلام والمسلمین آقای کروبی بودند. آقای احمدینژاد وقتی خواست با اینها مناظره کند، به آقای هاشمی و آقای ناطقنوری تاخت، در صورتی که آنها نه نامزد بودند و نه مطرح. این نمونه تنازع است.
- حجتالاسلام والمسلمین آقای سیدمحمد موسویخوئینیها پس از چند وقت که سکوت کرده بود، دو ماه پیش مصاحبه بسیار صریح و شفافی کرد و در طلیعه آن گفت: «به ما میگویند از موسوی و کروبی تبرّی بجویید. ما از موسویای که خودمان نامزدش کردهایم تبرّی بجوییم؟» من نامه محرمانه نوشتم و گفتم: «قصد انتشار هم ندارم. اگر مصلحت دیدید منتشر کنید. گفتم: چه کسی گفته است شما از موسوی و کروبی تبرّی بجویید؟ شما از فتنه تبرّی بجویید».
- {به آقای شجونی}گفتم تو گفتی ما ناچاریم صحبتهای عسگراولادی را ماستمالی کنیم. نه! ماستمالی نکن، چون خودم میتوانم از حرفهایی که زدهام و اعتقادم است دفاع کنم، شما نمیخواهد ماستمالی کنی.
- امام در روزهای آخر عمر مبارکشان یک شب خواب دیده بودند و برای سید احمد آقا نقل کرده بودند و ایشان هم برای ما نقل کرد که امام خواب دیدهاند صدام را دستگیر کردهاند و دارند میآورند. من از بالای جماران نگاه میکردم که صدام را در حال دستگیری دارند میآورند. با خودم فکر کردم اگر آمد، راهش بدهم یا ندهم؟ یک مقدار که فکر کردم، این جوری به ذهنم رسید که اگر آمد و وارد شد، مانعش نشوم و بیاید. بعد فکر کردم وقتی میآید راجع به چه چیزی با او صحبت کنم؟ به ذهنم رسید بگذار ببینم او چگونه شروع میکند و چه میگوید. حرف که زد، من بر اساس حرفهای او پاسخ میدهم.
- شب خدمت عزیزان در شورای مرکزی رسیدم و گفتم: «من آمدهام که در حضورم از من تبرّی بجویید که بدانم آبرویم را تقدیم کردهام تا از اینجا بلند شوم و بروم». راه بیخطر نیست.
- وظیفهای که بنده دارم، وظیفه یک انسان رفتنی است با بار سنگین. هنوز کسی را نمیشناسم در حد بنده توفیق داشته باشد و قبل از انقلاب، حین انقلاب، بعد از انقلاب تاکنون این قدر با نظام همراهی داشته باشد. بنده حضور داشتم. عرض کردم حتی امام دور نمیداند که یک روزی بتواند از صدام بگذرد، گفتند: «اگر از صدام بگذریم از آلسعود نمیگذریم». یعنی این احتمال وجود دارد که یک روزی برسیم که باید از صدام بگذاریم.