شرایط کنونی جهانی که در آن زیست میکنیم، آینه تمام قد میراث ما برای آیندگان است. برای بررسی و مداقه درباره آنچه که از ما برای فرزندانمان بر جای خواهد ماند، تشریح و تبیین خصوصیات جامعه امروز و مردمان آن، امری ضروری است.
به عبارت دیگر، برای پیبردن به آن چیزهایی که از ما برای آیندگان بر جای خواهد ماند، باید ابتدا دید که از گذشتگان برایمان چه چیز به یادگار مانده و به چه میزان میراث گذشتگان را حفظ کردهایم.
در شرایطی که هژمونی قدرت و ثروت بر همه شئون اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی مردم سیطره یافته است و همه آنها را به نفع و سود حاکمان جهت میدهد، چشمانداز خوبی را برای بشریت و آیندگان نمیتوان انتظار داشت. مطلبی که در ذیل میآید، پاسخ دکتر بیژن عبدالکریمی به دو پرسش «شهروند» است، درخصوص آینده جهان و میراث ما برای آیندگان؛ اساسا جهان ما به چه سویی حرکت میکند؟
در اندیشیدن- و نه ضرورتا پاسخ - به این پرسشها باید به چند نکته اساسی توجه داشت:
۱- در روزگار ما اصل پیشرفت
(The Principle of Progress)، که یکی از مبادی نظری مدرنیته و تفکر مدرن بوده است، به شدت محل تردید قرار گرفته است. اصل پیشرفت مبتنیبر مغالطه «جزء و کل» است، به این معنا که جزء را جای کل مینشاند. در قالب مثال، این درست مثل این میماند که از کسی بپرسند درس فرزندت چطور است و وی پاسخ دهد «درس فرزندم خوب است» صرفا از آن جهت که زبان انگلیسی یا درس ریاضی فرزندش خوب است. اما نکته اینجاست که از خوب بودن درس زبان انگلیسی یا درس ریاضی که جزیی از دروس است نمیتوان نتیجه گرفت که فرد در همه موارد درسی مثل زبان عربی، درس انشاء یا دروس فیزیک و شیمی نیز خوب است.
مدرنیستها و شیفتگان عقلانیت جدید نیز صرفا براساس امر جزیی دستاوردهای عظیم و انکارناشدنی بشر غربی در حوزه علم و تکنولوژی یا بسط آزادیهای فردی نتیجه میگیرند که دوره جدید در تارک و بلندای تاریخ بشری قرار داشته و «تمدن جدید کنونی» را به نحو کلی و در همه وجوه و ابعادی چون سرشاری زندگی درونی، حیات اخلاقی و اجتماعی، خلق هنر والا و... نسبت به همه سنن، فرهنگها و تمدنهای گذشته برتر تلقی میکنند. اما به خوبی آشکار است از اینکه بشر در دوره جدید در حوزه ابزارسازی به قدرتی دست یافته است که به هیچ وجه قابل مقایسه با هیچ فرهنگ و تمدنی درگذشته نیست، نمیتوان نتیجه گرفت که حیات بشر در همه حوزههای فردی و اجتماعی، فرضا شاعرانه زیستن در جهان، معناداری یا اخلاقمندی رو به جلو بوده است. به گمان من حیات در فرهنگهای ماقبل مدرن بسیار غنیتر و سرشار از حیات ما امروزیان بوده است.
گذشتگان بیشتر و عمیقتر به جهان و هستی مینگریستند و حضوری شاعرانهتر و عاشقانهتر در جهان داشته و با هستی و طبیعت از پیوندی وثیقتر برخوردار بودند. اگر گذشتگان خطاب به هستی و در غزلی عاشقانه میسرودند:
«با صدهزار جلوه برون آمدی که من
با صدهزار دیده تماشا کنم ترا»
امروزه چشمان ما به صفحات تلویزیون و مونیتورها خیره مانده است و با یأس و سرخوردگی از بیمعنایی به عالم تکنیکزده کنونی میگوییم:
«با صدهزار کانال برون آمدی که من
با صدهزار دیده تماشا کنم ترا»
به هر تقدیر، در تفسیر خطی «مؤمنان به اصل پیشرفت» و «شیفتگان و دلسپردگان عقلانیت مدرن»، مغالطهای بزرگ نهفته است و امروز، صرف نظر از پارهای عوام و روشنفکرنماهای عامی در جوامع عقب افتاده، هیچ متفکر اصیلی را نمیشناسیم که اصل پیشرفت و فهم خطی از تاریخ را جدی بگیرد.
۲- اما اگر با اصل پیشرفت و با این تصور که زندگی بشر هر روز بهتر و بهتر میشود نتوان موافق بود، از سوی دیگر نیز نمیتوان با تفسیرهای خطی و یکسویه مبنیبر بدتر شدن روز به روز اوضاع موافق بود و کوردلانه بسیاری از عظمتها و دستاوردهای سترگ عالم مدرن و پسامدرن را نادیده گرفت.
واقع مطلب این است که هرگونه تفسیر خطی، یکسویه و یک جهته از تاریخ حاصل فهمی ایدئولوژیک و نامتفکرانه است که نمیتوان آن را به رسمیت شناخت.
۳- تاریخ بشر و آینده آن، درست مثل خود «هستی. جهان» و «نحوه هستی آدمی» امری تعیینناپذیر و سرشار از امکانات گوناگون، ناشناخته، غیرمترقبه و پیشبینیناپذیر است. لذا به نحو قطعی نمیتوان از سمتوسوی آینده تاریخ بشری سخن گفت.
۴- با این وصف، آینده امری مستقل از گذشته و حال نیست و متفکران میتوانند براساس تأمل برگذشته و حال، پارهای از امکانات آینده را پیشیابی کنند.
۵- براساس همین امکان اخیر، به گمان من سیطره روزافزون قدرت تکنولوژی و همه نهادهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی حاصل از این قدرت، بسط کامل مصرفپرستی و حاکمیت مطلق جهانبینی بورژوایی، آمبورژوازه شدن نیروهای نفی و لذا، از بین رفتن همه نیروهای نفی و مستحیل شدن این نیروها در دل نیروهای حافظ سیستم (در درکی غیرسیاسی)، فراموش شدن مفهوم انقلاب، بسط بیشتر قدرت و سیطره جبر سیستم، مرگ معنا و بسط سوبژکتیویسم متافیزیکی و نیهیلیسم حاصل از آن، بسط کامل اتمیسم اجتماعی (تبدیل انسانها به اتمهای مستقل از یکدیگر) و توسعه فردگرایی و اندیویدوآلیسم لیبرالی (قبیله یعنی یک نفر)، از بین رفتن هرگونه عصبه و احساس تعلق فرد به یک جمع و عدم وجود احساس نوعی تقدیر مشترک، قطع ارتباط با مآثر فرهنگی و تاریخی (گذشته)، عدم اتوپیا (امید و آینده) و لذا سیطره زمان حال و غرق شدن آدمیان در زندگی روزمره و در یک کلمه مرگ انسان و بسط اخلاق بردگی از ویژگیهای روزگار ما است و این روند هر روز نیرومند و نیرومندتر میشود.
با این حساب میراث ما برای آیندگان چه خواهد بود؟
اگر روند به همین منوالی باشد که هست و نکوشیم معنایی را در این جهان بیابیم که در پرتو آن ارزشهای مردهمان را دوباره زنده کنیم، «بیمعنایی، انحطاط و اخلاق بردگی» یگانه میراث ما برای فرزندانمان خواهد بود.
منبع: روزنامه شهروند- تنظیم: مجتبی پارسا