فرادید| "پیشاپیش این مردم محزون و تیره دل و نومید انسان تیزبین بزرگ و دانشمندی
ايستاده است. او به تمام ساکنین درمانده و افسرده کشورش نظر می اندازد با
تبسمی محزون، با آهنگی ملایم و سرزنشی عمیق، با دردی در دل و انعکاسی از آن
درد بر چهره، با صدایی صمیمی و زیبا به آنها می گوید: دوستان من بد زندگی
می کنید، اینگونه زیستن شرم آور است!" ماكسيم كورگي چخوف را اينگونه توصيف
ميكند.آنتوان چخوف در هفدهم ژانویه سال 1860 در
"تاگانرک" روسيه به دنیا آمد. ابتدا در مدرسه یونانی "کلیسای امپراطور
قسطنطنین" و بعد در مدرسه "گرامر" تاگانرک به تحصیل پرداخت.
خود در
نوشتاري كوتاه زندگياش را اينگونه شرح ميدهد: "من آنتون چخوف در هفدهم
ژانویه سال 1860 در "تاگانرک" به دنیا آمده ام. در سال 1879 به دانشگاه
مسکو رفتم و در دانشکده پزشکی نام نویسی کردم. در آن موقع عقیده مبهم و
اطلاع گنگی از دانشکده ها داشتم و یادم نیست که چرا دانشکده پزشکی را
انتخاب کردم. اما بعدها هم از این انتخاب خود پشیمان نشدم. در همان سال اول
دانشکده به نویسندگی در مجلات هفتگی و روزنامه ها پرداختم و وقتی دانشکده
را تمام کردم نویسندگی حرفه ام شده بود. در سال 1888 جایزه پوشکین به من
عطا شد در سال 1890 به جزیره ساخالین رفتم که کتابی درباره تبعیدیها
بنویسم.در زندگی ادبی بیست ساله ام صرفنظر از گزارشهای حقوقی،
یادداشتها مقالاتی که روز به روز در روزنامه انتشار دادم ام -که پیدا کردن و
جمع آوری آنها مشکل است- بیش از سیصد داستان و افسانه نوشته و به چاپ
رسانده ام. نمایشنامه هم برای تئاتر تنظیم کرده ام.
بی شک تحصیلات
من در دانشکده پزشکی تأثیر مهمی بر آثار ادبیم داشته است. اطلاعات پزشکی
نیروی مشاهده مرا تقویت کرده است و دانش مرا نسبت به جهان و مردم غنی و
سرشار کرده است. ارزش حقیقی این علم و تأثیر آن را در آثار ادبی من فقط یک
دکتر می تواند درک بکند و بعلاوه تأثیر مستقیم علم پزشکی در آثار من چنان
بوده که از خیلی اشتباهات بر کنار مانده ام.
ابداع هنری همیشه با
اصول علمی وفق نمی دهد. مثلاً محال است که روی صحنه، مرگ یک نفر سم خورده
را، آنگونه که در عالم واقع اتفاق می افتد نشان داد. اما می توان با رعایت
اصول علمی آن صحنه را به طبیعت نزدیک کرد. چنانکه خواننده یا تماشاچی در
عین حالی که کاملاً به ساختگی بودن و عدم واقعیت آن صحنه واقف است، دریابد
که با نویسنده مطلعی سرو کار دارد."
چخوف حدود 400 داستان کوتاه و 6
نمایشنامه بلند نوشت. شهرت او به عنوان نمایشنامهنویس به خاطر نمایشنامه
هاى مرغ دریایی، عمو وانیا، سه خواهر و باع آلبالوست. یش از 70 فیلم براساس
نمایشنامه ها و داستانهاى وى ساخته شدهاند. قهرمانان اصلىنمایشنامه هاى
او را بورژواهاى معمولى، ملاکان کوته فکر و آرسیتوکراتهاى کوچک تشکیل
میدهند. پزشکان، شخصیتهاى برجسته داستانهاى چخوف را تشکیل میدهند که
البته همیشه تحسین نمیشوند.
چخوف در قامت يك پزشك از سال 1891، کار
خود را به عنوان پزشک عمومى در دهکده ملیخووا ، در فاصله 80 کیلومترى جنوب
مسکو، آغازکرد. بیماران از 50کیلومترى، پیاده یا با گارى میآمدند تا
پزشک جدید را ببینند. آنها سحرگاه در مقابل مطب به صف میایستادند و در
برابر دریافت مراقبت هاى پزشکى معامله پایاپاى میکردند.
چخوف
جزئیات را ثبت میکرد، به رایگان دارو میداد و ظرف کمتر از 6 ماه، 576
ویزیت خانگى انجام داد. در ماه ژوئیه، براى کمک به تحت کنترل درآوردن همه
گیرى "وبا" به سمت مأمور سلامت عمومى ناحیه گماشته شد. درکمتر از 2 ماه،
تقریبا 1000 بیمار را ویزیت کرد. با شروع زمستان، همه گیرى وبا پایان یافت
اما چخوف کاملا از پاى درآمده بود. در اين دوره او به بيماري سل مبتلا شد.
روشن
نیست که چرا با وجود مرگ برادرش نیکلاس در اثر سل، او نسبت به حملات
بیماری سل بی اهمیت بود. بیمارى او در ساخالین بدتر شد اما در بازگشت به
مسکو، تا سال 1897 از دریافت مراقبت پزشکى امتناع کرد تا زمانیکه بیماری
او را به شدت از پا در آورد. بنا بر توصیه يك از دوستانش، براى علاج کامل،
به یالتا و سپس به یک مرکز نگهدارى بیماران مبتلا به سل در دریاى سیاه
عزیمت کرد.
به بهبود جزئي شرايط جسماني، چخوف در سال 1901 با
«اولگاکنیپر» ستاره «تاترهنری» مسکو ازدواج کرد. ازدواجي كه سه سال بيشتر
دوام نياورد.
شاهكارهايي مانند: "بانوى صاحب سگ، سه خواهر و باغ
آلبالو در همين سالها نوشته شدند. در ماه مه سال 1904 دیگر قادر نبود که
از تخت به زیر آید و به همراه همسرش به آسایشگاه آلمانی در «بادن وایلر»
رفت و در همان آسایشگاه در سن چهل و چهار سالگی در ماه ژوئن سال 1904، صبحي
تلخ "مثل كودكي آرام به خواب رفت" و هرگز بيدار نشد. جسدش را به مسکو حمل و
در گورستان کلیسای «نودویشی» دفن کردند.
"خوشبختي وجود ندارد و ما خوشبخت نيستيم، اما مي توانيم اين حق را به خود بدهيم كه در آرزوي آن باشيم..."