فرارو- درگستره روابط بین کشورها در قلمرو جهانی، رفتار دولتها به شدت فزاینده ای متاثر از دو محیط داخلی و خارجی می باشد. آنچه چالش برانگیز نیست همانا تاثیرگذاری مولفه های دو محیط مطرح شده باید در نظرگرفته شود.
امّا آنچه در خصوص اینکه کدامین یک از ویژگی های بومی و یا فرامرزی تعیین کننده تر در شکل دادن به رفتار بازیگران هستند محققا کمترین اتفاق نظری وجود دارد. در اینجا نیاز به توجه به این نکته می باشد که شرایط، زمان و مکان محققا از عوامل مهمی هستند که مشخص می سازند وسعت کدامین محیط باید فزونتر و قاطعتر ترسیم گردد.
امروزه با توجه به اینکه دشمنی ایدئولوژیک بین کشورهای بزرگ جهانی وجود ندارد کمتر این فرصت ایجاد می شود که رقابت این بازیگران که کاملا طبیعی است "سر ریز" منفی در عملکرد کشورهای سطح دوم نظام بین الملل داشته باشد محو شدن دشمنی ایدئولوژیک در سطح جهانی که پی آمد پایان جنگ سرد است منجر به این شده که کشورها در حل و فصل اختلافات بین خود، توجه بیشتری را به مولفه های داخلی حیات بخش بحران معطوف کنند.
دولت ها در رابطه با دو دسته مخاطب باید به توجیه رفتارهای خود بپردازند. مخاطب داخلی به جهت اینکه منابع انسانی و مادی مورد نیاز دولت برای بقاء را فراهم می کند از ظرفیت بالاتری برای خدشه دار ساختن امنیت ساختار قدرت در مقام مقایسه با مخاطب بین المللی برخوردار است.
با درک این نکته است که متوجه میشویم چرا عوامل داخلی و بومی نقش تعیین کننده تری در شکل دادن به رفتارهای بین المللی دارند. اگر روابط بازیگران تفاهم و همکاری را متجلی می سازند، محققا"باید اذعان داشت برای درک چرایی، توجه باید معطوف به صحنه داخلی گردد.
در صورتی که روابط ماهیت خصمانه و پرتنش را متجلی می سازند نقش قاطع تر را باید در همین راستا به مولفه های داخلی اعطا کرد. درچارچوب این واقعیات، در صورتی که تلاش بر این قرار گیرد که بحران حل و فصل شود به ضرورت باید چشم اندازهای متفاوت اجتماعی، ارزیابیهای متمایز بوسیله نیروهای اجتماعی و جابجایی در معادلات حاکم در جامعه بوقوع بپیوندد.
هر زمان دو بازیگر تصمیم بگیرند که شرایط بحرانی در روابط را کاهش دهند و در شکل حداکثری، خواهان باشند که این روابط بحرانی را کاملا برطرف سازنند گریزی جز این نیست که به بستر داخلی توجه گردد. مولفه های داخلی نقش تعیین کننده در حیات بخشیدن به بحران بازی می کنند، پس زمانیکه سیاست بر این قرار میگیرد که بحران روابط غلظت خود را از دست بدهد، گزینه ا ی جز این نیست که عناصر بومی که در وهله اول تعیین کننده تنش بودند به تغییر ماهیت گرفتارشوند.
گروه های مرجع در جامعه که دربدنه ساختار قدرت حاکم از نقش آفرینی برخوردار می باشند باید همگی خواهان این باشند که بحران حل گردد. بازیگری که بدلایل متفاوت خواهان حل و فصل بحران و منازعه است تنها در صورتی باید به صحنه مذاکره برای تحقق این هدف پای بگذارد که گروههای مرجع را درکنار هم در این مورد یافته باشد.
گروههای مرجع از پایگاه اجتماعی برخوردار می باشند و این آن چیزی است که برای آنان نقش و تاثیرگذاری در ساختار قدرت بوجود می آورد. توافق این گروهها از این روی ضروری است که فرصت بسیج منابع انسانی، روانی و مادی را برای حکومت فراهم می آورد. بازیگر برای اینکه بتواند در پای میز مذاکره فرصت تحقق خواستها را ممکن بیابد می بایستی از فزونترین میزان دسترسی به منابع در سطح جامعه برخوردار باشد.
این نیز تنها هنگامی امکان پذیر است که اکثر قریب به اتفاق گروه های مرجع اجتماعی خواهان حل و فصل بحران گردند. اجماع هنگامی حاصل می شود که این گروهها حفظ موقعیت خود در ساختار قدرت را بسته به حل و فصل بحران بیابند. اکثر گروه های مرجع که بقای حکومت برخاسته از حمایت آنان می باشد اگر مذاکره برای حل و فصل بحران را موثر در تثبیت و یا افزایش موقعیت خود در ساختار قدرت بیابند به ایفای نقش مثبت در این راستا می پردازند.
اگر این گروه ها حل و فصل بحران را به مثابه از دست دادن جایگاه فعلی خود در بدنه ساختار قدرت سیاسی بیابند پر واضح است که به بسیج نیروهای اجتماعی طرفدار خود بپردازند و به تضعیف دولت دست زنند که این خطری جدی برای تداوم اقتدار و بقای ساختار قدرت محسوب می گردد.
از این روی ضروری است که قبل از اینکه بازیگری برای حل اختلافات و منازعات با دیگر بازیگران پای به صحنه مذاکرات بگذارد به سامان دهی صحنه داخلی بپردازد و بستر مساعد بومی مورد نیاز برای تحقق خواستها در پای میز مذاکره را بوجود آورد.
برای اینکه فضای مناسب برای مذاکره حیات یابد پر واضح است که نیاز فزاینده برای حکومت وجود دارد که در وهله اول مخاطبان داخلی را توجیه و موافقت آنان را جلب کند. دست یابی به اجماع داخلی قدم اولیه واصلی برای متقاعد کردن بازیگران سوی دیگر مذاکره برای امتیاز دادن و برآوردن خواستهای منطقی میباشد.
هنگامی باید تصمیم گیرندگان صحنه مذاکره را خواهان باشد که اجماع و حمایت بسیط گروه های مرجع اجتماعی را برای خود تضمین شده یابند. درغیر این صورت نشستن پای میز مذاکره برای حل و فصل بحران از یکسو افزایش تنش بین گروه های موافق و مخالف در داخل را وسیع تر و عمیق تر می سازد و از سویی دیگر جایگاه ساختار قدرت را در گستره اجتماع تضعیف می نماید.
مطلوبترین زمان برای حل وفصل بحران بین بازیگران در صحنه بین المللی هنگامی است که در صحنه داخلی توجیه هویتی، منفعتی و ارزشی برای اکثر قریب به اتفاق گروههای مرجع بوجود آید درخصوص اینکه مذاکره کوتاهترین راه برای تحقق خواستها است. درصورتی که این توجیه شکل نگیرد گام گذاشتن به صحنه مذاکران بین المللی فزونترین میزان هزینه ها را برای کلیت جامعه بوجود خواهد آورد.
* حسین دهشیار
استاد دانشگاه