امیر وفایی در روزنامه قانون نوشت: بي جهت نبود كه بسياري از رجال
سياسي ما حضور در مراسم وداع با نلسون ماندلا را پيچاندند و در نهايت قرعه
به نام محمد شريعتمداري افتاد.
معاون اجرايي رئيس جمهور فكر مي كرد پس از
حضور در آفريقاي جنوبي يك چاي و خرما در مراسم ماندلا مي خورد، فاتحه اي در
قبرستان مي فرستد و بعد بلافاصله به ايران برميگردد. غافل از اينكه
آفريقايي ها مراسم ترحيم مخصوص به خودشان را دارند. شريعتمداري كه هفته
گذشته با يك ساك كوچك حاوي يك عدد پيژامه، يك عدد شانه، يك سيب و يك خيار
به آفريقاي جنوبي رفته بود، هنوز به ايران مراجعت نكرده.
ديروز خبر رسيد وي
را براي شركت در مراسم خاكسپاري به روستاي دور افتاده اي در كيپ شرقي
آفريقاي جنوبي برده اند. روستاي"كونو" زادگاه ماندلاي فقيد است و او وصيت
كرده بود حتما در خاك قبيله اجدادي اش دفن شود. شريعتمداري پس از شركت در
مراسم ترحيم اوليه، دنبال وسيله اياب و ذهاب مي گشت تا به همراه ديگران به
قبرستان برود. او از چند نفر پرسيد:« ببخشيد وسيله اياب و ذهاب مهيا نيست؟»
اما كسي زبانش را متوجه نمي شد. نماينده ايران در مراسم وقتي متوجه شد
مراسم خاكسپاري يك هفته ديگر در كونو برگزار مي شود، قيد شام را زد و گفت
جاي ديگري دعوت دارد اما آفريقايي ها كه خيلي تعارفي هستند او را با زور
سرنيزه سوار ماشين كردند و به كونو بردند.
پس از چهار ساعت ماشين در منطقه
اي سرسبز و صعب العبور توقف كرد. همه پياده شدند. شريعتمداري هنوز مشغول
بررسي محيط بود كه يك پلنگ را در فاصله 10 متري خودش ديد. او فريادي كشيد و
پشت ماشين پناه گرفت. همه خنديدند. يكي از سياهپوست ها كه كمي فارسي بلد
بود با لحن تمسخرآميزي گفت:« تو از پلنگ ترسيد؟ مرد گنده از پلنگ ترسيد؟»
سپس چخه اي به پلنگ كرد و پلنگ ناله كنان گريخت. به اقامتگاه كه رسيدند
شريعتمداري پيژامه اش را پوشيد اما اعضاي قبيله كه از ديدن اين صحنه آشفته
شده بودند به او حمله برده و پيژامه را به تنش تكه تكه كردند. بعد سه عدد
برگ مو به او دادند و مجبورش كردند لباس عوض كند.
چند روز بعد و پس از پايان مراسم خاكسپاري، شريعتمداري كه ديگر با محيط
انس گرفته بود نزد رئيس قبيله رفت تا با او خداحافظي كند. رئيس قبيله
چهارزانو نشسته بود و يك كاسه آب و صابون در دست داشت.
- ما خيلي به تو زحمت داد ايراني.
- خواهش مي كنم، اگه اجازه بدين ديگه مرخص بشم.
- ما رسم داشت بعد از خاكسپاري مهمان از عزا درآورد. (يك برگ زرد پاييزي
به او مي دهد و اشاره مي كند برگ قبلي كه ديگر سياه شده را دربياورد)
- خيلي ممنون ... به به، چقدرم قشنگه.
- بشين ريش با اين آب و صابون بزن.
- جان؟ واسه چي؟
- مهمان بايد قبل از رفتن از عزا دراومد.
- نه من سالهاست اين ريش رو دارم رئيس. خدا بيامرزه اون مرحوم رو اما بحث مراسم شما نيست.
- (رئيس فرياد مي زند) تو اينجا ريش گذاشت ... قبلا ريش نداشت.
- داشتم به جدت. من از 17 سالگي اين ريش رو داشتم.
- وقتي اومدي اين شكلي بود. ( عكسي از ديويد كامرون سه تيغ كرده را به او نشان مي دهد)
- نه اين من نيستم ...
با اشاره رئيس چند نفر حمله برده و به زورمهمان را از عزا درآورند. پس از
پايان عمليات شريعتمداري كلافه و آشفته پرسيد:« پس چرا ازاون آب و صابون
لامصب استفاده نكرديد؟» و رئيس جواب داد:«اون رو آخرش ريخت جاهايي كه مي
سوزه.»
در آخرين ساعات شب گذشته معاون اجرايي رئيس جمهور از ميان افرادي كه براي
استقبال از او به فرودگاه تهران رفته بودند گذشت و ترجيح داد به آنها
آشنايي ندهد.