در صحنه آخر نمایش
شهادتخوانی قدمشاد مطرب در تهران، وقتی گروه تئاتر به سمت در ورودی
خیابان میآمدند قدمشاد رو به تماشاگران میگفت: «از آغاز میدانستم بازی
مردان، بازی ما را ناتمام میگذارد. » حکایت بازی «مهتاب نصیرپور» روی صحنه
و جلو دوربین حکایت بازی ناتمام در اوج است. بازیگری که در روزهای اوج
بازیگریاش و با داشتن جوایز متعدد بازیگری یکباره از تئاتر کشور دور شد و
بدون هیچ توضیحی از رفتن به صحنه و بازی در فیلم در ایران منع شد. دو نمایش
«هامونبازها» و «روز حسین» در آستانه اجرا متوقف شدند و آنچنان که خودش
میگوید بعد از بازی متفاوتی که در فیلم «فرزند خاک» داشت و سیمرغ بلورین و
تندیس خانه سینما را برایش به ارمغان آورد پیشنهاد سینمایی نداشت.
همینها
باعث شد تا او به همراه محمد رحمانیان همسرش به ونکوور برود. در آنجا بود
که با دانشجویان جوانی که به کلاسهای بازیگری او و رحمانیان میآمدند گروه
تئاتر ونک را تشکیل دادند و در چهار نمایش و فیلم «کنسل» بازی کرد. مهتاب
نصیرپور بعد از سه سال دوری از صحنه با «هفتترانه قدیمی» و «سلطان» به
تئاتر بازگشت. اجرایی که استقبال تماشاگران نشان داد که جایش روی صحنه خیلی
خالی است و برای خیلیها یادآور بازیهای خوب او در نقشهای به یادماندنی
در تئاتر بود. به بهانه بازگشت مهتاب نصیرپور درباره سالهای دوریاش از
تئاتر و حکایت بازی ناتمام گفتیم.
از آخرینباری که در ایران روی صحنه تئاتر رفتید تا اجرای
هفتترانه قدیمی، چهار سالی گذشته است؛ چهار سالی که با استقبال از نمایش
آخر آن معلوم شد حس میشود.
البته در آن همه سالهایی که در ایران بودم همیشه روی صحنه نبودم. کار
گروه ما در عرصه تئاتر به همان یک اجرای هر گروه در سال منحصر بود و من هم
از معدود بازیگران تئاتر هستم که همیشه با یک گروه همکاری داشتم. به همین
دلیل ما بیشتر از سالی یک کار برای عرضه نداشتیم. اگر این فرصت هم از ما
گرفته میشد باید منتظر سال بعد میماندیم. اما این چند سال همانطور که
گفتید برای خود من خیلی سخت بود. من الان 48 ساله هستم و در دوره پختگی و
میانسالی هستم. میتوانم بگویم برای هر بازیگری این سالها بهترین سالهاست
چون هم صاحب تجربه شده و هم از لحاظ فیزیکی آمادگی استفاده از این
تجربهها را به نحو احسن دارد. هر وقفه باعث عقب افتادنش از تجربههای تازه
میشود.
در کنار این، سالهای طلایی بهسرعت طی میشود. این دوری چند ساله
اخیر برای من خیلی سخت بود چون احساس میکردم از هر لحاظ در آمادگی کامل
هستم و شرایط باعث شده که نتوانم از این تجربه و آمادگی استفاده کنم. به
همین دلیل فشار زیادی روی خود من بود و حتی به این فکر میکردم که چطور
میتوانم با تغییر حرفه یا انتخاب هنر دیگری مانند نقاشی (چون از دوره
دانشکده به این رشته علاقه داشتم) بتوانم به نوعی راه هنر را ادامه دهم.
اما با اتفاقاتی که افتاد و من به کانادا رفتم و وقفه یکساله و تا
پیداکردن گروه مناسب و شناختن مسیرهای اجرای یک نمایش و... خوشبختانه
توانستم آنجا هم کار کنم. آنجا روال بر این است که گروه یک سال کار را
تمرین و آماده اجرا و چند سال متوالی آن کار را اجرا میکنند اما ما چون
یک گروه کاملا نوپا بودیم در سال چهارکار را اجرا کردیم و یک فیلم سینمایی
ساختیم. این امر حجم زیاد تمرین و کار را میطلبید که برای من یکجور
احیاکننده بود.
شما در حوزه سینما هم شناخته شده بودید و در اوج کار در سینما بودید. سال 86 بود که سیمرغ بلورین گرفتید. درست است؟
سال 86 در جشنواره فجر سیمرغ بلورین و سال بعد هم جایزه خانه سینما را گرفتم.
بازگشتتان به گروه تئاتر ونک برایتان سخت نبود؟ اینکه با گروهی که همهشان حرفهای نیستند بخواهید کار کنید؟
از این لحاظ سخت بود چون همانطور که گفتی خیلی از این افراد تجربهای
برای رفتن روی صحنه نداشتند و نمیدانستند مقدمات و پیشنیازهای یک کار
اجرایی چیست و بچهها باید چهکار کنند؟ من و آقای رحمانیان معیارهای یک
کار اجرایی سنگین در ذهن داشتیم. مثلا ما سالنهای حرفهای را برای اجرا در
کانادا اجاره میکردیم اما گروهمان خیلی آماتور بود. در ناامیدی کامل
تمرین را شروع میکردیم. البته این سختی که گفتم به آن دو کاری که اوایل
انجام دادیم مربوط است مثل «شاپرک خانم» و «شب سال نو». اما جدیت و پشتکار
گروه واقعا شگفتانگیز بود. تمرینها که شروع میشد؛ مدام از خودمان سوال
میکردیم که آیا این کار انجام خواهد شد؟ حتی این فکر را کردیم که با گروه
تمرین کنیم و اگر دیدیم کار قابل اجرا نیست هزینههای اجاره سالن و بقیه
موارد را متقبل شویم و از اجرا منصرف شویم.
این موضوع را با بچهها مطرح
میکردیم و اینکه این یک تجربه است که با هم انجام میدهیم. همه بچههای
گروه تقریبا دانشجو بودند. در کانادا درس خواندن خیلی سخت است و ما مجبور
بودیم خودمان را با شرایط درسی آنها تطبیق دهیم. هفتهای یکی، دو جلسه
بیشتر نمیتوانستیم تمرین کنیم و آن هم متوالی و مستمر نبود و برای بعضی
اجراها مثل «شاپرک خانم» حدود 30 تا 35 جلسه تمرین داشتیم. از روز اول
روخوانی تا اجرا این تعداد تمرین داشتیم و فشار زیادی روی گروه نوپای ما
بود. اما تلاش بچهها واقعا شگفتانگیز بود. وقتی تلاش آنها را میدیدم
فراموش میکردم که من از آنها حرفهایتر هستم و میخواستم فقط به آنها که
این همه مشتاق هستند کمک کنم که این نمایش به روی صحنه برود.
پس داستان گروه تئاتر ونک از کلاس شروع شد؟ یعنی از ابتدا به یک گروه تئاتر فکر نکرده بودید؟
در واقع بله درست میگویید. گروه تئاتر ونک در کلاسها متولد شد. ما هیچ
پیشزمینهای نداشتیم. حدود 9 ماه که آنجا بودیم سعی کردیم کسانی را که
قبلا تئاتر کار کردند و گروه داشتند را بشناسیم و از تجربههایشان بدانیم.
اما هنرجویان ما اغلب وارد مشاغل دیگر شده بودند یا خیلی محدود کار
میکردند. آنهایی که کار تئاتر کرده بودند کارشان منحصر به چند کار مناسبتی
میشد. متوجه شدیم به هیچ عنوان نمیتوانیم با کسانی که قبلا کار میکردند
همکاری کنیم. یا خط فکریمان جدا بود یا اینکه شرایطشان برای ما مناسب
نبود. خیلیها به دلیل اینکه از کار منفک شده بودند توانایی شروع و واردشدن
به یک گروه جدید با معیارهای ما را نداشتند. تصمیم گرفتیم کلاسهایی را
دایر کنیم و با شروع این کلاسها متوجه علاقه بچهها شدیم.
با آقای
رحمانیان صحبت کردیم که حیف است این کلاسها در همین حد باقی بماند. چون
آنجا تلویزیونی به زبان فارسی نبود و چقدر خوب بود که این آموزهها را
بتوانند به صورت عملی یاد بگیرند. به فکرمان رسید که میتوانیم ترم پایانی
را مختص اجرای یک نمایش کنیم. از آنجا جرقه اولین کار ما با این گروه زده
شد و اولین تجربه نمایش «شاپرک خانم» بود و یکی، دو عوامل حرفهای در آن
کار حضور داشتند. کسانی بودند که آنجا رشته تئاتر میخواندند اما شروع کار
تئاتر ونک در کانادا با شروع کلاسها تقریبا همزمان بود.
مهاجرت برای بازیگران ما خیلی خوشیمن نبوده. این فشار شاید روی
نویسندگان نباشد چون به هر حال در هر شرایطی میتوانند کار کنند. اما شرایط
برای بازیگران متفاوت است. اما شما با این کلاسها جریان را در هنر مهاجرت
ما به وجود آوردید هم خودتان کار کردید و هم باعث شدید ثمره این کار برای
هنر ما باقی بماند.
من به این ماجرا به این شکل که یک جریان را به وجود آورده باشیم نگاه
نمیکنم. اما به نظرم با گروه تئاتر ونک یک روزنه جدید باز شده است.
روزنهای برای کسانی که مایل هستند تجربه کار نمایش را در خارج از کشور
داشته باشند و به شکل طولانی کار کنند. در اوایل کار هیچ پیشزمینهای
نداشتیم و در شروع کار هم شرایط آنقدر بد بود که شاید کسی ریسک شروع کار
تئاتر را نمیکرد. اما از آنجا که تجربه سانسور و عدم اجرای کارهای متمادی
در سالهای اخیر در ایران به نوعی ما را آماده کرده بود؛ اینکه ما کار
میکنیم و نهایتا به اجرا نمیرسد، برای خودمان پذیرفتیم که این تجربه
میتواند فقط در حد آموزش باشد و به اجرا کشیده نشود. ولی ما این کار را
انجام میدهیم تا ببینیم چه اتفاقی خواهد افتاد.
باید اشاره کنم که به خاطر
تعداد زیاد مهاجران ایرانی که تعداد زیادی از آنها دانشجو هستند نسل جدیدی
در مهاجران ایرانی به وجود آمدهاند که نه آن مدل کارهای لسآنجلسی را
میپذیرند و نه خیلی با تئاترهای معاصر که در کشورهای خارجی اجرا میشود
ارتباط برقرار میکنند. بعضی از این اجراها خیلی تجربی است و واقعا حتی
میشود گفت بیشتر در حد ارایه یک ایده جدید برای کار است و نه بیشتر از
این. این نوع کارها و کارهایی که بچههای ایرانی اجرا میکنند این قشر را
ارضا نمیکند. اتفاقی که برای ما افتاد شاید همزمانی همه این موارد با هم
بود. چون 80درصد مخاطبان ما (نمیتوانم بگویم تماشاگر چون کسانی بودند که
تمام کارهای ما را میدیدند) از دانشجویانی هستند که از ایران رفتهاند و
این به ما کمک زیادی کرد. کسانی که آنجا زندگی میکنند با هنر و تئاتر و
سینمای امروز ایران آشنا نیستند و یک مقدار با بدبینی و سوءظن به گروههایی
که از ایران به آنجا میروند و میخواهند کار کنند، نگاه میکنند. ما در
ونکوور کار میکردیم که به اندازه تورنتو جمعیت ایرانی زیادی ندارد اما ما
روی این کار سرمایهگذاری کردیم و خوشبختانه جواب هم گرفتیم. امروز با من
تماس گرفته شد که عده زیادی برای دورههای جدید آموزشی تماس گرفتهاند و
میخواهند ثبتنام کنند. ما که در ایران هستیم میتوانیم فکر کنیم برای این
افراد که مهاجرت کردهاند میتوانیم کار تولید کنیم. اگر دولت یا مسوولان
علاقهمند باشند میشود روی این موارد برنامهریزی کرد و سنجیدهتر قدم
برداشت.
سوالی که برای من مطرح بوده این است که منتظر بودم شما در یک گروه
تئاتری در کانادا مشغول به کار شوید. وضعیت تئاتر در ونکوور چطور است؟
اصلا قصد نداشتم طوری کار کنم که برگشت برایم سخت شود. از همان ابتدا
میخواستم با همان موازینی که اینجا کار میکردم فعالیت کنم به همین دلیل
هیچ تلاشی نکردم برای اینکه جذب گروههای تئاتری آنجا شوم. من در سن و سالی
هستم که خیلی نمیتوانم ریسک کنم و میخواستم که برگردم. شاید هم جاهطلبی
اینکه بخواهم با گروههای خارجی کار کنم و مطرح شوم در من نیست. من و آقای
رحمانیان میخواستیم برای گروه ایرانی کار تولید کنیم و از خودمان بگوییم.
الان هم درصدد این هستیم که نمایشهایی را که اینجا و در کانادا کار کردیم
با امکان ترجمه به زبان انگلیسی اجرا کنیم. البته به دنبال این نیستیم که
کار را حتما به شکلی که آنها علاقه دارند انجام دهیم. آخرین کاری که آنجا
به روی صحنه بردیم یعنی آرش، بالانویس انگلیسی داشت و تماشاگران کانادایی
یا ایرانیهایی که آنجا بزرگ شده بودند از این امکان استفاده کردند و
ارتباط برقرار کردند. ظاهرا هم از این قضیه استقبال شده و در فکر ادامه این
کار هستیم.
شما در کانادا و ایران کارگاههای بازیگری داشتید. شاید مهمترین
تفاوت دو فضا غیرتخصصی بودن بچههای آن طرف است اما یک بخش هم مساله زبان
است.
البته بگویم کلاسی به زبان انگلیسی نداشتم با اینکه آمادگی خودم را اعلام
کردم که میتوانم این کار را انجام دهم. یعنی هنرجوهای زبانهای دیگر
میتوانند در کلاسهای ما شرکت کنند. بیشتر هنرجوهای ما ایرانیها بودند و
البته چند نفر بودند که صحبتکردن به زبان فارسی برایشان سخت بود چون آنجا
بزرگ شده بودند و خوشبختانه کمکم راه افتادند. در ایران هم بلافاصله بعد
از برگشتن، کلاسهای آموزشیام را شروع کردم. واقعا از ارتباط با نسل جوان
که میخواهد وارد این حرفه شود لذت میبرم و برایم این ارتباط خیلی پوینده
است و به من کمک میکند تا دوباره انرژی کسب کنم و به خودم و تمام
آموختههایم رجوع کنم.
احساس میکنم میتوانم در این عرصه بهعنوان یک مربی
موثر باشم. در کانادا این امکان وجود داشت که ما دو ترم با بچهها کار
میکردیم و در ترم نهایی کار را اجرا میکردیم اما اینجا امکان این کار
وجود ندارد و متن برای تصویب باید ارایه شود و پروسه این کار طولانی است.
امیدوارم این مشکلات در اینجا حل شود. به هر حال ما مدت زیادی است که کار
میکنیم و امیدوارم این امر منتهی شود به اعتماد بین مسوولان و هنرمندان.
به نظر میرسد این اعتماد با تغییر و تحولات از بین میرود. ما همان
هنرمندان هستیم که سالها کار کردهایم. اگر این فضا یک مقدار بازتر شود و
بتوانیم این تجربهها را منتقل کنیم تاثیر بیشتری دارد. وقتی در آن طرف به
بچهها میگوییم که ترم سوم اجرا داریم آنها را برای ادامه کار ترغیب
میکند اما اینجا قضیه فقط آموزشی است و اینکه گهگاه افرادی را به کارهای
بهتر معرفی کنیم.
گزینهای در این کلاسها وجود داشت که شما بگویید یک بازیگر منحصربهفرد را پیدا کردید؟
من به این گزینشها معتقد نیستم چون فکر میکنم کلاس تئاتر فقط برای
بازیگری نیست. قرار نیست در یک کلاس بازیگری همه بازیگر شوند. تعدادی متوجه
میشوند برای این کار مناسب نیستند و خودشان را میسنجند. اینکه اول کلاس
کسی را رد کنم کار درستی نیست و به نظرم همان یک نفر استثنا ما را مجاب
میکند که راه را برای بچهها نبندیم. شرکت در این کلاسها میتواند
روحیهشان را یک مقدار تلطیف کند و میتوانند در کلاس خودشان را تخلیه
کنند. در پایان کلاسها خیلیها متوجه میشوند سطح کارشان در حد دیگران
نیست اما از بودن با دیگران لذت بردهاند. تجربههایی که دیگر هرگز در
زندگی برایشان اتفاق نخواهد افتاد.
بازگشت شما به ایران با اجرای نمایش «هفت ترانه قدیمی» بود که
استقبال زیادی هم از آن شد. برای خود من شاید دیدن بقیه اپیزودها به اندازه
اپیزودی که شما بازی میکردید جذاب نبود. بهخصوص اپیزودی که در مترو
صادقیه بود و شخصیت انسان را با خود همراه میکرد. در مورد این نمایش صحبت
کنید که چطور شد این دو نقش را انتخاب کردید؟
من انتخاب نکردم. اجرای نقش سلطان یکی از سختترین اجراها بود یعنی واقعا
برایم سخت بود و به من فشار زیادی وارد کرد. مونولوگ طولانیای بود و من در
پایان این مونولوگ باید بغضم میترکید و گریه میکردم. این کار خیلی آسان
نیست. معمولا برای صحنههای این شکلی خودمان را آماده میکنیم و این صحنه
اجرا میشود. اجرای این شکل که یکباره حس باید بیرون بیاید و به غلیان
بیفتد خیلی سخت است. برای من اجرای پوستکنی بود. بهخصوص اینکه من چند سال
دور بودم و این مدت میتواند بازیگر را مدت زیادی از کار دور کند.
شما تجربه بازی در کانادا را هم داشتید. اجرای اولتان بعد از بازگشت سخت بود؟
واقعا سخت بود. هر بار در کانادا اجرا میکردم میدانستم که یک عده هستند
که شاید تا به حال اجرایی به زبان فارسی ندیدهاند و ذوقزده هستند و
برایشان کار شیرین است. حتی ناخودآگاه دنبال کارهای اجرایی ایرانی در آنجا
بودم و آنقدر در این شوق سهیم میشدم که فراموش میکردم در حال اجرا هستم.
اما اینجا همیشه میدانم برای جماعتی ایرانی اجرا میکنم و اینها کسانی
هستند که فیلم و تئاتر میبینند و اجرا باید قابل قبول باشد. بنابراین این
اجرا حتما سختتر است. بهخصوص اینکه ما در کانادا اجراهای چند شب متوالی
نداشتیم و اینجا یکباره 32 اجرای متوالی داشتیم و یک مقدار برای من سخت بود
چون فاصله افتاده بود. به هر حال سلطان یکی از اجراهای سخت من بود و برایم
به نوعی چالشبرانگیز بود چون مجبور شدم به دلایل مختلف خودم را مرور کنم و
با توجه به اینکه هر بازیگری دوران بازنشستگی دارد احساس کردم به این
دوران نزدیک میشوم چون بعضی اجراها به من فشار زیادی وارد میکند.
شاید به این دلیل که نخ تسبیح این نمایش «گلی جوراب مردانه» است و
سلطان اولین کاراکتری است که اسم او را میآورد و سرنوشتش را به ما
میگوید. وقتی جلوتر میرویم میبینیم گلی همه جا هست و در واقع سلطان
اولینبار او را به ما معرفی میکند.
درست است. بهخصوص اینکه بهعنوان یک بازیگر باید خودم را به بازیگر نقش
تبدیل میکردم. تمام مشکلات و مسایلی که سلطان از آن تعریف میکرد کاملا
ملموس بود. چند روز پیش نقدی خواندم که دوستی در این مورد صحبت کرده بود که
در این کار کسانی هستند که نوستالژی ونکوور را دارند. در صورتی که چنین
نبود. وقتی قطعه سلطان تمام میشود میفهمیم کانادا نام دیگر مرگ و نیستی
است و کانادایی برای افرادی از این دست وجود ندارد و این دختر به سرزمین
دیگری نرفته و گلی بهسادگی هرچه تمامتر مرده است. اجرای سلطان برای من
اجرای حساسی بود. وقتی اجرا خوب پیش میرود، حس درست انجام میشود همه چیز
خوب است، مشکل وقتی است که متوجه میشوید حس سر جایش نیست و به موقع بیرون
نمیآید. اینجاست که به نظرم اگر بازیگر کمی مسوول باشد برایش بسیار تلخ
است.
اما اجرای خوبی بود و تماشاچی زیادی داشت.
خدا را شکر که اینطور بود اما شبهایی بود که من متاسفانه نتوانستم اجرای
خوبی داشته باشم و به قول شما همان اول سلطان تکلیف این شخصیت را مشخص
میکرد و سرنوشت او را میگفت و بعد در ادامه نمایش گوشهگوشه زندگی گلی
برای ما مشخص میشد. از این نظر به نمایش «بازپرس وارد میشود» خیلی شبیه
بود چون آنجا هم خود شخصیت وجود ندارد و از طریق دیگران است که این کاراکتر
را میشناسیم. به هر حال میتوانم بگویم تجربه خوبی بود و خوشحالم که در
این اجرا حضور داشتم و از استقبال مردم هم خوشحال هستم. طبیعی است که همه
این استقبال را به پای کار نمیگذارم اما اگر گروه ما بتواند همچنان اجرا
داشته باشد کارهای بهتری ارایه خواهیم کرد.
قصد برگشت ندارید؟
چرا که نه ما همیشه به بازگشت فکر کردیم. امکان دارد بهمن ماه دوباره
برگردیم. چون به نظرم آقای رحمانیان سالنی را برای اسفندماه اجاره کردهاند
و احتمالا در بهمن ماه برمیگردیم و تمرین را شروع میکنیم.
خودتان در این نمایش نقشی دارید؟
خیر.
در سینما چطور؟
باید اعتراف کنم بعد از «فرزند خاک» هیچ پیشنهاد کاری نداشتم. البته برای
خودم هم عجیب بود اما ظاهرا رسم اینجاست. به هر حال من هرگز جزو بازیگران
بدنه نبودم البته خوشحال میشوم در این عرصه نقشی باشد که بتوانم از عهده
آن بربیایم اما در شرایطی نیستم که هر کاری را انجام دهم. شاید تحت تاثیر
«هفتترانه قدیمی» است اما ترجیح میدهم بیشتر وقتم را روی تربیت هنرجوها
بگذارم اما دیگر خیلی از کار کردن لذت نمیبرم. نیروهای جوانی در حال ورود
به این عرصه هستند که مشتاق هستند و باید دستشان را گرفت و افرادی را به
آنها معرفی کرد که وارد عرصه شوند.