مطلب زیر را آقای حسام الدین اسدی نیا برای فرارو ارسال کردهاند
سریال پر های و هوی کلاه پهلوی با ادعای روایت بخشی از تاریخ معاصر ایران
در عصر پهلوی اول بر آنتن شبکه یک سیما همچنان به تحریف تاریخ و ترویج
ابتذال مجاز مشغول است تا در مقابله با شبکه های رسمی مروج بی بند و باری
به جلب مخاطب بپردازد برای اثبات این ادعا نیازمند دلیل هستیم.
از آغاز شروع سریال دو گروه از بانوان در آن دوران تاریخی به تصویر کشیده
می شوند . گروهی که تحت تاثیر فرهنگ غرب و تبلیغات آن در پی آزادی زنان و
حضور در اجتماع هم پای مردان هستند و عده ای که در مواجهه با آنان نگهبان
مرزهای عفاف و پاکدامنی و حفظ حجاب کامل خویش اند . مظهر گروه اول همسر
فرانسوی فرماندار است که می خواهد پنجره های هوای تازه را به روی زنان
ایرانی باز کند و فروغ همسر آمیرزا کاسب متدین و معتبر شهر که معلم مدرسه
است نماینده گروه دوم.
مادام بلانش هر جا می رود مایه خیر و برکت است مثلا
عالیه دختر تنهای بیغوله نشینی که کولی وار زندگی می کند با استخدام در
فرمانداری و هم نشینی با مادام خیاطی می آموزد ، لباس فاخر خدمتکاری می
پوشد و کارگاه مستقل خیاطی در شهر سامان تاسیس می کند اما همچنان مورد طمع
مردان بد چشم ایران آن زمان است . کریم درشکه چی صمصام خان هم پس از دیدن
مادام و عشق پنهانی به او در همان ایام سواد می آموزد و تا آنجا که ممکن
است از ابراز عشق به همسر فرماندار ابایی ندارد تا جایی که این ماجرا
اعتراض صمصام خان و تنبیه او را بدنبال دارد . عشق معجزه می کند و کریم از
فلک شدن و فحش شنیدن تبدیل به مرد با نفوذ شهربانی و حتی بعضی محافل تهران
می شود.
از طرف دیگر مه لقا همسر صمصام خان در پی مراوده با مادام از حق و
حقوق خود آگاه می شود و به مقابله با زورگویی های همسر می پردازد . رفتار
ظالمانه امثال صمصام خان با همسرانشان که آشکارا با ادبیات شلاق و زور سخن
می گویند هم به مشروعیت و محبوبیت تلاش بانوان نو اندیش کمک می کند که زنان
بسیاری را از کتک و مظلومیت به حضور در جامعه و احقاق حق خود تشویق می
کنند . تقابل دو جبهه بانوان حاضر در سریال با کشف حجاب به اوج خود می رسد.
زنان طرفدار بی حجابی در پی ترویج همه خوبی ها هستند تا بیمارستان بسازند ،
کانون بانوان تاسیس کنند ، موسیقی اصیل ایرانی را ترویج کنند و از
گرمابخشی به مجالس بزم رها سازند و اموری چون خیاطی به زنان بیاموزند . اما
زنان گروه مقابل صحنه را ظاهرا به اجبار و با مظلومیت بسیار ترک می کنند و
به ذکر و تلاوت قرآن در منازل رو می آورند و پیرترهایشان مسبب این امور را
نفرین می کنند.
وا نهادن صحنه نبرد به بانوان مخالف چادر از سوی متشرعین و برگزیدن خانه
نشینی و عزلت و رها کردن نسل جوان در آغوش ابتذال تازه از راه رسیده چندان
خوش آیند نیست . همسر میرزا که از همان ابتدای سریال گرفتار سرفه ها و
تغییر حالتهایی است و گویا قرار است بجای همسر به ظاهر عاشقش فقط بیننده
تلویزیون متوجه این ناراحتی و پی گیری مداوایش باشد در یک تصویر گری بی
معنا مانند یک قدیس جان می سپارد زیرا همسرش در بند شهربانی رضا شاه است و
خود نیز برای مداوایش قدمی بر نمی دارد.
مه لقا همسر صمصام خان در یک نمایش مشمئز کننده دلباخته ژان فرانسوی می شود
و داغ ننگی بر پیشانی زن ایرانی می نشاند . او در یک تناقض آشکار در حالی
که از حرف مردم و ریختن آبرو واهمه دارد در غیاب شوهر و زندانی شدن او در
محیطی به کوچکی شهر سامان با مرد فرانسوی به گردش در باغ و صحرا و عیش و
عشرت البته از نوعی که در سیمای جمهوری اسلامی ایران قابل نمایش است می
پردازد و بازیر صدای خواننده موسیقی ایرانی که از لیلی و مجنون می خواند
مزین می شود و این رابطه را لطیف تر می کند.
اگر این مغازله های نفرت
انگیز زن ایرانی در هر فرصت با یک اجنبی نا مسلمان در هر چهرچوب تصویری و
شبکه تلویزیونی دیگر به نمایش در آید جز اعتراف به تمایل گروهی از آنان به
بی عفتی و گناهی بزرگ آن هم در هشتاد سال قبل از این نیست که از کنج خانه
اربابی به عشق یک اجنبی گرفتار می شوند و حسرت همسری او را دارند زیرا
مرد ایرانی زبان شلاق و دشنام را بلد است و مرد فرانسوی با شعر و ایهام سخن
می گوید.
در ادامه مه لقا هنگامی که در پی آزادی شوهر از زندان رضا شاه
مورد تعرض ناجوانمردانه قرار می گیرد با تهدید و دخالت یک بانوی خوش طینت
دیگر که انگلیسی است نجات می یابد اما مشاهده این اتفاق نه تنها ذهن
بیننده را به عمل وحشیانه عامل این ماجرا متوجه نمی سازد که مجازات روزگار
را برای زن همسر داری که دل در گرو یک موبور شاعر پیشه دارد به یاد می آورد
.
داستان عشق و دلدادگی مشمئز کننده شخصیتها به یکدیگر تمامی ندارد و تنها
ترفند جذب بیننده و همراه کردن او با سریال است . کریم که عالیه را به زنی
گرفته عشق خود را به مادام بلانش علنی می کند و برای عروسی با او لحظه
شماری می کند . حتی همسرش عالیه را با کمربند چرمی مورد نوازش قرار می دهد
تا اسارت زن ایرانی را در دست مردان بی رحم نمایش دهد و دعای خیر بدرقه
منجیان این قشر مظلوم نماید. فرماندار اخراج شده سامان هم پس از رها کردن
بلانش و ازدواج با شادی و بروز بعضی اختلافات به عیش و عشرت با زن انگلیسی
مشغول می شود و زن انگلیسی که ناجی او از دست اوباش هم هست بدنبال علنی
کردن عشق خود به او و پاسخ مورد نظر است.
پسر حاج ذبیح ا... کاسب تسبیح
بدست و ذاکر که نوازنده ویلون از کار در آمده دلبسته شادی همسر فرماندار می
شود و آنچنان نامه سوزناک عاشقانه ای برای او می نویسد که محتوای سخیف آن
حتی مادر شادی خانم را که نمونه زن غیر مذهبی و مدرن جامعه است به واکنش و
هشدار به دخترش وادار می کند.
حتی آنجا که زن محجوبی مانند همسر آقاماشاا... از فرط خجالت و شرم کشف
حجاب در مراسم جشن این رویداد جان می سپارد تا بیننده به نهایت جنایت
عاملان این رویداد واقف شود دقایقی قبل از جان دادن ، همین زن مورد ابراز
عشق و علاقه سالها خفته خواستگار سابق و چشم غره های همسرش قرار می گیرد تا
همچنان افسانه عشاق دل شکسته در این سریال از نفس نیفتد و تا لحظه آخر هر
که از راه می رسد به زن یا شوهر دیگری اظهار ارادت خالصانه نماید و مدال
افتخار جامعه آن روزگار را بر سینه سریال نصب نماید.
در این سریال زنان و دخترانی که بعد از اجباری شدن کشف حجاب به انحراف
کشیده می شوند شناگران ماهری را می مانند که آبی برای شنا یافته اند .
دختران چشم و گوش بسته رئیس اوقاف که با فریب دو مغازه دار کلاه فروش به
تباهی کشیده می شوند یا همسر مرد متعصبی چون صمصام خان نمی توانند با یک خط
فرمان کشف حجاب مجوز بی بندوباری برای خود صادر کنند باید سالهای قبل از
آن در این منازل در بسته و در زیر حجاب رایج اتفاقات دیگری رخ داده باشد تا
بلافاصله بعد از گشایش ملوکانه چنین به صحنه انحرافاتی که در باور و تربیت
دینی و سنتی آن روزگار همپایه مرگ بوده است بتازند.
تحریف روزگاری که شاهدان آن کم و بیش در میان ما زنده اند به این آسانی
امکان پذیر نیست . پدر بزرگ حقیر در آستانه 90 سالگی و علیرغم نفرین هایی
که به رضاشاه و پسرش می فرستد وقتی پوشش زنان بی حجاب آن زمان را که خود را
با پالتویی بلند و کلاه و شال گردن محفوظ می داشتند و تنها کف دستها و
گردی صورتشان پیدا بود با اکنون مقایسه می کند اظهار شرمندگی بسیار می
نماید و واقعیت نیز با توجه به عکسهای بجا مانده از آن دوران همین است .
شعارزدگی ناشیانه این سریال از دیگر شاهکار هاست . آنجا که باید پیام های
مطلوب با هنرمندی شخصیتهای مثبت در قالب رخدادهای نمایشی القا شود نهایتا
از زبان این افراد ظاهرالصلاح چون آمیرزا خطابه های طولانی و با لحن کوبنده
حق به جانب می شنویم که کمترین تاثیری در بیننده ندارد و حتی او را به
مقابله می کشاند و نهایت هنر نمایشی این شخصیت قبول مرگ همسر محبوب و زینت
جسم بی جانش با پارچه های ترمه و آینه و شمعدان است اما هر جا که قصد
نمایش ابتذال حاکم بر جامعه ایرانی در میان است پرکرشمه ترین و دلرباترین
الحان و حرکات زنان و مردان را می بینیم تا نهایت هنرمندی اجدادمان در
دلبری به تصویر کشیده شود.
اشتباهات فاحش تاریخی نیز در این سریال کم نیست . حقیر لیسانسیه تاریخ
فراگیر پیام نور نیز می دانم که در سالهای مورد بحث سریال وزارتخانه ای
بنام کشور نداشته ایم بلکه آنچه بوده وزارت داخله نام داشته اما نام وزارت
کشور با کمال افتخار بر سر در فرمانداری سامان خودنمایی می کند همانگونه
که خودرو جیپ که سال ورود و ساخت آن در ایران دهها سال بعد است به بازیگران
این سریال سواری جانانه ای می دهد .براستی چگونه می توان به داستان سریالی
که در آن پیش پا افتاده ترین بدیهیات تاریخی تحریف شده اعتماد کرد و روایت
آن را از اتفاقات آن دوران مبتنی بر تحقیق درست و منصفانه دانست؟
سخن آخر اینکه چنین رویدادهای سخیف و توهین آمیز به فرهنگ ایرانی که در
میان میلیونها ایرانی مصادیق بسیار اندکی دارد نباید دستمایه ساخت سریالی
مثلا فاخر با اعتبار ویژه شود که در هر قسمت آن شاهد مغازله های عاشقانه
مشمئز کننده شخصیتها و انواع انحرافات عامه و غفلت از رخدادهای تاثیر گذار
آن دوران در تاریخ معاصر ایران باشیم . وعده ما بعد از پایان سریال در
میزگرد نقد آن و نان قرض دادنهای شرکت کنندگان برای اینکه میلیارد ها تومان
هزینه صرف شده را پر ثمر بدانند . راستی شما نمی دانید چرا مستند واره ای
بنام رضا شاه از یک شبکه بدخواه اینقدر مخاطب و بازتاب یافته است؟
فقط پول مردم حیف و میل شد..