فرارو- متن ذیل، مصاحبه دکتر صادق طباطبائی، سخنگوی دولت موقت مرحوم بازرگان، با روزنامه بهار است که البته در آن روزنامه به صورت کامل چاپ نشد. آقای طباطبایی متن کامل مصاحبه خود را در اختیار فرارو قرار داده اند که در ادامه می آید.
شکل گیری جریان انجمن های اسلامی دانشجویان در داخل کشور به چه شکل بود؟
ریشه جریانات اسلامی دانشگاه ها و جنبش های اسلامی دانشجویی بهماجراهای قبل از شهریور 20 بر می گردد. در آن مقطع و در طول جنگ جهانی دوم تحت تاثیر اندیشه های مدرن مارکسیستی گروه های جدیدی شکل گرفتند که بیشترین فعالیت ها را در حوزه اکادمیک داشتند. آنان با ادعای علمی بودن مارکسیسم بر این اعتقاد بودند که مبارزه با امپریالیسم فقط از اندیشه های مارکسیستی برمی آید و مبانی اعتقادی غیر مارکسیستی را غیر واقع گرایانه؛ غیر رئالیستی و ایده آلیستی می دانستند.
با این تفاصیل و با توجه به نفوذ اندیشه های چپ در بین مبارزین و دانشجویان ایرانی سه تن از اندیشمندان و مبارزین زمان یعنی مهندس مهدی بازرگان، دکتر یدالله سحابی و آیت الله سید محمود طالقانی مجموعه ای پایه ریزی کردند تا بتوانند تفکرات واندیشه های مبتنی بر فکر اسلامی را وارد دانشگاه کنند.
در واقع این بزرگواران بر این اعتقاد بودند که اولا" ادعای علمی بودن مارکسیسم باطل است و در ثانی تعارض بین دین به خصوص دین اسلام با علم وجود ندا رد و بالاخره اینکه گفته می شود دین عامل رخوت و رکود است باطل است. این جریان با این تفکر وارد مبارزات اجتماعی و سیاسی دانشگاه شدند و در نتیجه انجمن های اسلامی در دانشگاه ها شکل گرفت. در واقع انجمن های اسلامی در پی این اندیشه بوجود آمد که دین اسلام بر پایه علم استوار است و در هیچ یک از کتب دینی و آسمانی به اندازه قران به علم توصیه نشده است و علاوه بر آن یک انسان مسلمان دارای تعهدات اجتماعی است و باید برای اصلاح جامعه و رهائی از وابستگی – در همه ابعاد آن – همواره کوشا باشد.
در مجموعه تحولات دهه سی در جامعه ایران و در کنار همه گروه های سیاسی و کنشگران فعال آن دوران؛ جریان یاد شده را پویا و شاداب و حاضر در صحنه می بینیم؛ جریاناتی که به ملی شدن صنعت و نهایتا " کودتای مرداد 32 انجامید.
عمده فعالیت جریان های اسلامی به چه شکل بود؟
در کنار مبارزات سیاسی که همین گروههای مذهبی یا دینی دنبال می کردند بخشی از فعالیت هایشان در راستای مبارزه با توده ایی ها بود چراکه آنها در جهت منافع اتحاد جماهیر شوروی که نفت شمال را می خواست حرکت می کردند در حالیکه جنبش های ملی و مذهبی به دنبال ملی کردن نفت در کل کشور بودند.
پس از کودتای 28 مرداد، اختناق سیاسی شدیدی در کشور پدیدار شد. تیمور بختیار سازمان اطلاعات و امنیت را با کمک سازمانهای سیا و موساد بنیان نهاد و در نتیجه بسیاری از مبارزین از تمام جناح های سیاسی خصوصا از حزب توده بازداشت شدند و رخوتی بر فضای سیاسی کشور حاکم شد. در این مقطع جریانی که همچنان به مبارزه ادامه می داد دانشجویان بودند که در چارچوب گروه های مختلف ملی و عقیدتی و مذهبی تلاش می کردند و پرچم مبارزه را همچنان برافراشته نگاه داشتند.
البته بودند جریاناتی که تحت لوای انجمن های اسلامی دانشگاه ها؛ مهندسین و معلمین فعالیت های خود را به مناسبت های خاص مذهبی نظیر اعیاد و سوگواری ها دنبال می کردند.
در واقع می توان گفت بنیان اسلامی و مذهبی مبارزات دانشجویی پس از شهریور 20 توسط بازرگان طالقانی و سحابی شکل گرفت. پس از آن بود که انجمن های صنفی با پسوند اسلامی زاده شدند؛ مانند انجمن های اسلامی دانشجویان؛ مهندسین،معلمین و نظایر آن. البته در این مقطع جریانات سیاسی دیگر نظیر جبهه ملی ( مرکب از احزاب مختلف )، نهضت مقاومت ملی در سال 36 و 37 شکل می گیرد.
البته گروه های دیگری چون حزب ملل اسلامی که توسط آقایان حجتی و بجنوردی تاسیس شده بود به اقتضای شرایط اختناق، به مبارزات زیرزمینی روی اوردند و بنای حرکت های مسلحانه را علیه نظام حاکم پی افکندند.
وضعیت نیروهای ملی در این سالها به چه شکل بود؟
همانطور که گفتم فضای کلی حاکم برکشور اختناق و استبداد محض بود. زمانی که که دولت دکتر علی امینی روی کار آمد که همزمان با یا در نتیجه قدرت گرفتن دموکرات ها در امریکا شد؛ جبهه ملی مجددا خود را بازسازی می کند و به عرصه سیاسی و مبارزاتی کشور باز می گردد. می دانید که پس از کودتای 28 مرداد و تبعید دکتر محمد مصدق فعالیت های جبهه ملی متوقف میشود و دیگر رهبران آن هم فعالیت چندانی نداشتند، اما در پی آزادی های نسبی که در زمان دکتر امینی بوجود آمد مجددا فعالیت جبهه ملی و رهبران آن شروع می شود. جلسات و همایش های سیاسی برگزار می گردد.
بازهم بیشتر فعالیت ها در دانشگاه ها صورت می گیرد و چهره ای که در این مقطع بیش از همه دیده می شود عباس شیبانی است که در تمامی میتینگ ها از جمله میتینگ بزرگ جلالیه چهره ای شاخص به خود می گیرد. در سال 39 و 40 سران جبهه ملی تصمیم می گیرند تا جبهه ملی را گسترش دهند و شروع به عضوگیری کنند.
این مساله با مخالفت آقای بازرگان و همفکرانشان مواجه می شود. استدلال ایشان اینست که جبهه محل تجمع احزاب است نه افراد و اگر فردی می خواهد فعالیت سیاسی داشته باشد باید به عضویت یکی از احزاب موجود در جبهه در بیاید؛ در واقع مسوولیت فعالیت های افراد را در جبهه باید حزب وابسته انان بپذیرد. این جدل و گفت و گو در میان دو جریان درونی جبهه ادامه دارمی شود تا نهایتا تصمیم می گیرند که از شخص دکتر مصدق نظرخواهی کنند.
آقای بازرگان در نامه ای به دکتر مصدق این مساله را بیان کرده و تلویحا اشاره می کنند که اگر قرار بر عضو گیری افراد در جبهه باشد در آن نخواهند ماند. پاسخ مرحوم دکتر مصدق در واقع تایید نظر مهندس بازرگان است.
در این جوابیه مرحوم مصدق قید می کند که مسوولیت جبهه ایی را که ایشان تاسیس کرده بود تا زمان بازداشت و زندان با خود او است و پس از تبعید در مقابل فعالیت های جبهه مسوولیتی ندارند و نکته مهم تری که در این جوابیه متذکر می شود که جبهه محل تجمع احزاب است این بود که جبهه بدون حضور آقایان - منظورمهندس بازرگان و یاران ایشان ارزشی ندارد.
در نتیجه این اختلاف نظر و تاسیس نهضت ازادی، و حزب ملت ایران مرحوم فروهر و جامعه سوسیالیستهای خداپرست وغیره شکل دیگری از جبهه ملی زاده می شود. از این پس است که در واقع می توان جبهه ملی را به سه دوره تاریخی تقسیم کرد، دوره نخست که با رهبری دکتر مصدق بوده؛ تا کودتای 28 مرداد – جبهه ملی اول – ادامه حیات و فعالیت شورای سران جبهه تا انحلال رسمی آن شورا در سال 1343 – جبهه ملی دوم - و مقطعی که از این سال به بعد که از اجتماع احزاب یاد شده شکل می گیرد - جبهه ملی سوم - نام گیرد. از نظر فکری نیز در جبهه ملی دوم تفکرات سوسیالیستی و در جبهه ملی سوم تفکرات اسلامی بیشتر دیده می شود.
بازتاب و رفلکس این جریان ها را در دانشگاه ها نیز می توان مشاهده کرد. البته آنچه که در دانشگاه های آن زمان بیشتر نمود دارد تفکرات سوسیالیستی و دیدگاههای چپ ایدئولوپیک است ، اما رفته رفته با رشد حرکات سیاسی و فرهنگی مبتنی بر دیدگاه مدرن مذهبی در مجامع دانشجوئی مواجه می شویم.
اما به نظر می رسد که این جریان اسلامی خیلی دیرتر به جریان های دانشجویی خارج از کشور می رسد؟
فعالیت های دانشجویی خارج از کشور هم در یک دید کلی تقریبا همین روند را طی می کنند. نخستین بیانیه سیاسی دانشجویی در خارج از کشور در سال 1325 توسط علی اصغرحاج سید جوادی در پاریس نوشته شد.
در آن زمان هنوز رابطه دانشجویان با سفارت خانه ها خصمانه نبود و اتفاقا جنبش های دانشجویی از سوی سفارت خانه ها خصوصا در زمان دولت ملی دکتر مصدق حمایت می شدند اما کم کم و پس از سقوط مصدق روابط سفارت خانه ها با جنبش دانشجویی به حالت خصمانه در آمد. در واقع اولین جرقه حرکت سیاسی در چارچوب انتقاد یا مخالفت با حکومت به سال 1325 مربوط می شود. پس از آن نیز گه گاه حرکت های مقطعی صورت می گرفت.
البته در یک مقطع کوتاه در زمان دولت دکتر مصدق؛ دانشجویان مسلمان و ملی؛ بر خلاف توده ای ها؛ از برنامه های دولت حمایت می کردند. از جمله زمانی که به دلیل مشکلات ارزی دولت مصدق؛ بورس دانشجویان قطع شد؛ در مقابل توده ای ها که علیه سفارت فعالیت می کردند؛ دانشجویان وابسته به جبهه ملی که از برنامه دولت و تحریم های علیه دولت ملی با خبر بودند؛ با توده ای ها در گیر می شدند.
در سال 1339 علىمحمد فاطمى، صادق قطبزاده و محمد نخشب سازمان دانشجويان ايرانى در آمريكا را پايه ريزى كردند. در اين زمان حدود 4 هزار دانشجوى ايرانى در ايالات متحده به تحصيل اشتغال داشتند.
در اواخر سال 1339 (1960 م) علىمحمد فاطمى (خواهرزاده دكتر حسين فاطمى، وزير خارجه دولت مصدق) اولين شماره نشريه «پندار» را منتشر ساخت كه در آن «مانيفست» جنبش اسلامى دانشجويى نوشته صادق قطب زاده درج شده بود.
در اين مانيفست، قطبزاده خواهان تأسيس اتحاديه سراسرى دانشجويان ايرانى گرديد. همين نشريه پندار، سپس ارگان «انجمن اسلامى دانشجويان ايرانى در ايالات متحده» شد. در مقدمه مانيفست انجمن اسلامى دانشجويان، قطبزاده شعار حكيمانه اى را از افلاطون نقل مىكند: «جريمهاى كه انسانهاى خوب براى عدم علاقه به دخالت در امور سياسى پرداخت مىكنند اين است كه توسط افرادى به مراتب بدتر از خودشان رهبرى مىشوند».
پيرو انتشار مانيفست مذكور، از 29 اوت تا 2 سپتامبر 1960 (شهريور 1339) نمايندگان سازمانهاى دانشجويان ايرانى از 25 ايالت آمريكا كنگرهاى در شهر ايپسيلانتى (در ايالت ميشيگان) برگزار كردند. در اين كنگره اردشير زاهدى بدون دعوت مسؤولان كنگره شركت كرد و هنگامى كه كودتاى 28 مرداد را قيام ملى خواند، با اعتراض دانشجويان روبه رو شده و با عصبانيت سالن را ترك كرد، در حالى كه با صداى بلند مىگفت: «ارز اين پدرسوخته ها را قطع خواهم كرد».
جلسه با سخنرانى صادق قطب زاده و محمد نخشب آغاز شد و پس از تدوين مرامنامه و خط مشى و اساسنامه سازمان، كادر رهبرى را براى سال 1960 به اين شرح انتخاب كرد: صادق قطب زاده، منصور صدرى، مجيد تهرانيان، كيوان طبرى و علىمحمد فاطمى، محمد نخشب نيز براى سردبيرى نشريه «دانشجو» ارگان سازمان انتخاب شد. در بيانيه پايانى كنگره كه براى اولين بار به شدت سياسى و ضد رژيم سلطنتى بود، سياستهاى حزب توده به شدت مورد انتقاد قرار گرفته و عليه روابط حسنه شوروى و ايران اتخاذ موضع شده بود.
پس از پايان رسمى كنگره اردشير زاهدى طى پيامى از رهبران جديد براى يك مذاكره رسمى در سفارت دعوت به عمل آورد، هنگامى كه فاطمى و قطبزاده به سفارت رفتند، زاهدى خطاب به فاطمى گفت كه از پذيرفتن صادق قطبزاده معذور است و تنها فاطمى را خواهد پذيرفت؛ كه در پى اعتراض او و حمايت از قطب زاده، ديدار برگزار نشد. از آن تاريخ به بعد سازمان دانشجويى در آمريكا وارد مرحله تازهاى گرديد.
گویا درگیری نیز بین قطب زاده و فاطمی و زاهدی به وجود میاید؟
در مراسم جشن نوروز سال 40 كه چند ماه پس از اين ديدار و به دعوت سفارت شاهنشاهى در آمريكا ـ واشنگتن ـ برگزار شد، هنگام سخنرانى اردشير زاهدى، قطبزاده در حالى كه به روى جايگاه پريد تا ميكروفون را از دست زاهدى بگيرد، در بين راه عمداً و يا تصادفاً با سماورى كه در آن كنار قرار داشت برخورد كرد.
با حمله او به زاهدى و نواختن يك سيلى به گوش وى، مراسم به هم خورد و ديگر ايرانيانى كه در گوشه و كنار سالن جاى گرفته بودند با مأموران سفارت درگير شدند. به درخواست زاهدى از پليس، قطبزاده و فاطمى بازداشت شدند و گذرنامه آنها توسط سفارت باطل شد. در نتيجه پليس حكم اخراج آنان را صادر كرد.
بعدها معلوم شد كه «انجمن دوستان آمريكايى خاورميانه؛ وابسته به سیا» در صدور حكم اخراج اين دو دانشجو نيز دخالت داشته است. بلافاصله دستجات مختلف دانشجويى و واحدهاى مختلف سازمان در آمريكا به عنوان اعتراض به حكم اخراج دو فرد ياد شده دست به اعتراضات گسترده زدند. گستردگى اعتراضها و تظاهرات دانشجويى به اروپا نيز سرايت كرد و در شهرهاى مختلف اروپا، واحدها و تشكلها و دسته جات دانشجويى در مقابل سفارت ايران به تظاهرات پرداختند.
در آمريكا سناتور هاريسون ويليامز كه با علىمحمد فاطمى آشنايى قبلى داشت، از رابرت كندى (دادستانكل ايالات متحده) مىخواهد تا تشكيل دادگاه و صدور حكم قضايى، حكم اخراج را به تعويق اندازد.
اعلام حمايت شاخه جبهه ملى دانشجويان دانشگاه تهران از اعتراضات دانشجويان ايرانى در اروپا و آمريكا، در واقع زمينه هاى اوليه تأسيس يك سازمان جهانى از دانشجويان ايرانى يا همان اتحاديه ملى را فراهم ساخت در دى ماه 1340 (6 تا 9 ژانويه 1961) نمايندگان 19 سازمان دانشجويى ايرانى از كشورهاى انگليس، آلمان، فرانسه، اتريش و سوئيس در لندن گرد هم آمدند و با پيام كميته سياسى هشتمين مجمع عمومى سازمان دانشجويان ايرانى در آمريكا، كنگره كنفدراسيون دانشجويان و محصلين ايرانى در اروپا را برگزار كردند.
متأثر از حوادث داخل كشور، حزب توده و طرفداران آن در اين كنگره در اقليت محض قرار داشتند و در عوض اكثر نمايندگان، وابسته به جبهه ملى و افراد و عناصر اسلامى بودند. در اين كنگره اساسنامه كنفدراسيون بر اساس منشورى كه قبلاً از طرف واحد پاريس تنظيم و پيشنهاد شده بود، با اصلاحات و تكملهاى به تصويب رسيد.
ساختار دموكراتيك، حقوق مساوى همه اعضاء، استقلال سازمان، عدم مشى مشخص سياسى و وابستگى به احزاب، عدم ايدئولوژى مشخص دعوت به تشكيل اتحاديه دانشجويان آمريكايى و آسيايى و نيز پيوستن كنفدراسيون به يكى از دو سازمان بينالمللى دانشجويى از نكات برجسته مصوبات كنگره لندن بود. لازم به ياد آورى است كه در آن زمان در جهان، دو سازمان بين المللى دانشجويى وجود داشت، يكى تحت نام كنفرانس بين المللى دانشجويى كه مركز آن در پراگ بود و ديگرى اتحاديه ملى دانشجويان (وابسته به جهان به اصطلاح آزاد) كه در آن دوره دفتر مركزى آن در كانادا قرار داشت.
سازمانهاى داراى مشى چپ ماركسيستى عموماً عضو كنفرانس بين المللى دانشجويى بودند. اين دو سازمان از حمايتهاى حقوقى بينالمللى برخوردار بودند. هر سازمان دانشجويى كه تشكيل مى شد، لازم بود با پيوستن به يكى از اين دو سازمان به مشروعيت حقوقى دست يابد؛ و تنها در اين صورت بود كه از حمايتهاى حقوقى، سياسى و حتى مالى برخوردار مىگشت.
در واقع پس از این اتفاقات هست است که کنفدراسیون شکل قدرتمندی می گیرد؟
بله؛ از این به بعد جنبش دانشجویی در شهرهای مختلف در قالب فدراسیون ها در کشورهای مختلف اروپایی چون آلمان، انگلیس و اطریش و فرانسه و همین طور ایالات متحده آمریکا شکل می گیرد و از بهم پیوستن انجمن های دانشجوئی در یک کشور فدراسیون دانشجوئی آن کشور و از به هم پیوستن فدراسیون ها؛ کنفدراسیون دانشجویان ایرانی بوجود می آید.
این کنفدراسیون دانشجوئی پس از تشکیل باید در یکی از آن دو سازمان بین الملل دانشجوئی که در بالا ذکر کردم ثبت می شد تا مشروعیت گرفته و بتواند از امتیازات و حمایت های قانونی سازمان ها بهره مند شوند. عضویت در این سازمان ها دو شرط داشت.
نخست آنکه فعالیت های تشکل دانشجویی باید صنفی می بود و دیگر آنکه نماینده سازمان دانشجویان داخل کشور خود باشند. کنفدراسیون تصمیم میگرد در در سازمانی که در پراگ است موجودیت خود را ثبت کند اما هنگامی که اقدام به این کار می کند متوجه می شود که یک سازمان دانشویی وابسته به حزب توده در آنجا ثبت شده است؛ تصمیم به ثبت در سازمان کاندایی گرفته می شود که آنهم مورد مخالفت اعضا با این توجیه که این سازمان زیر نظر ساواک و نظام سرمایه داری است قرار می گیرد. در نتیجه کنفدراسیون تلاش می کند تا شرایط ضمنی سازمان پراگ را فراهم کند و در نهایت موفق می شود که سازمان دانشجویی حزب توده را اخراج کند.
آقای دکتر؛ شما در خاطراتتان از كميتههاى دانشجويى جبهه ملى خارج از كشور نام می برید؛ شکل گیری و نقش این کمیته ها در کنفدراسیون چگونه است؟
قبلا اشاره کردم که همزمان با فعالیت وابستگان حزب توده؛ جبهه ملى عمدتاً در صحنه سياست دانشجويى خارج از كشور فعال بود. در اين مقاطع سالهاى 39 تا 41، حزب توده از موقعيت ضعيفترى برخوردار بود. چند دليل عمده براى اين واقعيت وجود داشت، يكى رشد جنبشهاى ملى و استقلال طلبانه و مذهبى در داخل كشور و دوم اتخاذ مشى فرصتطلبانه و به اصطلاح اپورتونيستى سياسى شوروى در برخورد با رژيم ايران، اعضاى حزب توده ناچار بودند از سياستهاى شوروى در محافل دانشجويى دفاع كنند، چه در غير اين صورت از آنجا رانده مىشدند. پناهندگى سران حزب به روسيه شوروى ناچار آنان را در منگنه قرار داده بود.
آیا ممکن است به نقش دكتر على شريعتى و تأسيس شاخه برون مرزى نهضت آزادى در همین چارچوب اشاره کنید؟
طى سالهاى 38 تا 41 دو مركز اصلى براى جبهه ملى فعال بودند، يكى در مونيخ به مديريت خسرو قشقايى كه نشريه باختر امروز را منتشر مىكرد و ديگرى مركز پاريس به سرپرستى دكتر على شريعتى. در اين زمان على شريعتى در كنار انتشار ارگان تبليغاتى جبهه ملى، شاخه برون مرزى نهضت آزادى ايران را در سال 1962 (1341) تأسيس نمود. با مركزيت اين دو محور، كميتههاى دانشجويى وابسته به جبهه ملى در اكثر شهرهاى دانشگاهى اروپا تشكيل شد و توسط اين دو مركز به برقرارى ارتباط ارگانيك با جبهه ملى داخل كشور و شاخه دانشگاهى آن به رهبرى شاپور بختيار و عباس شيبانى پرداختند.
در سال 1340 (آذرماه) به همت على شريعتى و خسرو قشقايى، نمايندگان كميتههاى دانشجويى وابسته به جبهه ملى، در اشتوتگارت آلمان گرد هم آمدند. در جلسات گسترده اين نشست، سياست رهبران جبهه در داخل كشور مورد نقد و بررسى قرار گرفت و سرانجام استقلال شاخه اروپايى جبهه از مشى رهبران داخل كشور به تصويب رسيد. در اين گردهمايى همچنين در كنگره دوم كنفدراسيون كه قرار بود سه هفته بعد برگزار شود و اساسنامه سازمان به عنوان اتحاديه ملى طرح و تصويب گردد مشى واحد و يكپارچهاى به عنوان دستورالعمل واحد دانشجويان در برخورد با نيروهاى طرفدار حزب توده مورد بررسى و تصويب قرار گرفت. همچنين مقرر شد رهبرى فعاليتهاى جبهه ملى در مونيخ متمركز گشته و تا برگزارى اولين كنگره جبهه ملى در خارج از كشور، كه قرار شد در بهار سال 41 تشكيل گردد، به شوراى موقت منتخب واگذار گردد.
در ايالات متحده آمريكا نيز شاخه دانشجويى جبهه ملى در دو محور متمركز شده بود:
1ـ انجمن دانشجويان ايرانى، شمال كاليفرنيا به رهبرى مصطفى چمران و حسن لباسچى
2ـ انجمن دانشجويان ايرانى، جنوب كاليفرنيا به رهبرى منصور فرهنگ و اردشير دهقانى
مصطفى چمران همچنين در سال 1960 (1339) انجمن دانشجويان مسلمان رادر شهر بر كلى تأسيس كرد.
در زمستان 1340 (62/1961) فعاليتهاى دانشجويان ايرانى در آمريكا پيوسته ادامه يافت و با دانشگاه تهران و شاخه جبهه ملى در دانشگاههاى ايران با مديريت عباس شيبانى پيوسته در ارتباط بود. در همين زمان به پيشنهاد صادق قطب زاده و مصطفى چمران، سازمان دانشجويان ايرانى در آمريكا تظاهرات گستردهاى را در مقابل مقر سازمان ملل متحد در نيويورك سامان داد.
برگزار كنندگان اغلب مذهبىهاى عضو سازمان دانشجويى و هواداران جبهه ملى در دانشگاههاى آمريكا بودند. در بيانيه تظاهركنندگان، رسماً از دولت كندى خواسته شده بود دست از حمايت رژيم ايران بردارد وگرنه مسؤوليت جنايات شاه را بر عهده خواهد داشت. بدين ترتيب با همت جوانان مسلمان و ملى ايرانى در آمريكا، سازمان دانشجويان ايرانى در آمريكاقبل ازپيوستن به كنفدراسيون اروپايى دانشجويان و محصلين ايرانى، سازمانى متحد و مستقل شده بود.
در اینجا باید اشاره کنم که در اروپا در شهرهای پاريس، لندن، لوزان، كلن و نيز در چند شهر ايالات متحده، تحصن و تظاهرات دانشجويان در مقابل سفارت ايران در اعتراض به لغو اعتبار گذرنامههاى قطبزاده و فاطمى ادامه يافت، على امينى طى تلگرافى به سفارت ايران در كلن در پاسخ به تحصن اعتصابيون و دانشجويان معترض اعلام كرد: «به دليل فعاليتهاى غير قانونى، گذرنامه اين دو نفر تمديد نخواهد شد.»
كميته دانشجويى جبهه ملى دانشگاه تهران با انتشار بيانيهاى در اكتبر همان سال (آبان ماه 1340) همبستگى خود را با دانشجويان معترض ايرانى مقيم خارج اعلام كرد. در آن بيانيه آمده بود: ما از دانشجويان ايرانى خارج از كشور كه دوشادوش با دانشجويان دانشگاههاى ايران در حال مبارزه هستند، قاطعانه حمايت مىكنيم.
شما در خاطراتتان از درخواست شاه از ويليام داگلاس براى استرداد قطبزاده و فاطمى یاد کرده اید.
به دنبال ارسال تلگراف دانشجویان متحصن در کلن به على امينى در اعتراض به تصميم دولت ايران مبنی بر عدم تمديد گذرنامه هاى قطب زاده و فاطمی، شاه از ويليام داگلاس وزير امور خارجه آمريكا (توسط اردشير زاهدى) درخواست استرداد دو «دانشجوى كمونيست ياغى» را كرده بود. ويليام داگلاس مراتب درخواست دولت ايران را به رابرت كندى دادستان كل ايالات متحده اطلاع مىدهد. قبلاً گفته شد كه ويليام هاريسون سناتور دموكرات، از دادستان كل خواسته بود، تا زمان صدور حكم دادگاه، اجراى حكم اخراج این دو نفر را به تعويق اندازد. بعد از آن كه رابرت كندى از هاريسون مىشنود كه نامبردگان نه تنها كمونيست نبوده، بلكه به دليل دارا بودن عقايد مذهبی و ملی شديدا" ضد كمونيست بوده و پيوسته توسط طرفداران حزب توده مورد دشنام قرار دارند، با لايحه هاريسون كه در دفاع از اين دو دانشجوى ايرانى به سناى آمريكا ارائه شده بود موافقت كرده و از اجراى حكم اخراج منصرف مىگردد. اعلام لغو حكم اخراج اين دو نفر روحيه دانشجويان را تقويت كرده و مبارزات آزاديخواهانه آنان را شدت مىبخشد.
شما در خاطراتتان در مورد دکتر شریعتی آورده اید که در این زمان او در پاریس فعالیت داشت. از طرف دیگر هم می دانیم که شاه در همین سال به فرانسه سفر کرد. آیا می شود به طور مختصر به نقش دانشجویان درسفر شاه به فرانسه در سال 1340 اشاره کنید؟
در آبانماه 1340 نصرالله انتظام سفير ايران در پاريس با نماينده اتحاديه دانشجويان ايرانى در فرانسه تماس گرفت و پيشنهاد كرد، هياتى به نمايندگى آنان با شاه كه به زودى در پاريس خواهد بود ملاقات كنند و مسائل و مشكلات دانشجويى خود را با «اعليحضرت» در ميان گذارند. اين پيشنهاد در جلسه مجمع عمومى سازمان مطرح گرديد. در حالى كه بنا به پيشنهاد طرفداران حزب توده، برخى از اعضاء به معرفى نماينده اقدام مىكردند، على شريعتى پيشنهاد داد به دليل وابستگى كامل شاه به آمريكا و ادامه سياست اختناق در ايران، دعوت سفارت پذيرفته نشود و نمايندهاى براى مذاكره با شاه اعزام نگردد. از 108 نفر اعضاى حاضر در جلسه 98 نفر به پيشنهاد شريعتى رأى مثبت داده و بقيه يا ممتنع يا مخالف رأى دادند، در آن زمان حدود 700 دانشجوى ايرانى در فرانسه مشغول تحصيل بودند. عليرغم تصويب مجمع عمومى حدود 60 نفر از دانشجويان با شاه ايران ديدار كردند كه بعداً به پيشنهاد ملّيون از سازمان دانشجويى اخراج شدند.
خب، برگردیم به تاریخچه جنبش دانشجوئی.
در شهريور همين سال كنفدراسيون به اتحاديه بينالمللى دانشجويان در پراگ پیوست. در توجیه فعالیت های سیاسی سازمان گفته شد؛ از انجا که شرایط سیاسی در ایران به گونه ای است که برای تحقق خواسته های سیاسی باید مبارزه کرد و شرایط اختناق هرگونه فعالیتهای ازادیخواهانه را غیر ممکن ساخته است؛ ناچار سازمانهای دانشجوئی باید به مبارزات سیاسی جهت تحقق اولیه ترین خواسته های صنفی روی اورند. از انجا که کنفدراسیون زبان دانشجویان داخل کشور است و در فضای باز سیاسی خارج از کشور زندگی می کند باید مبارزات سیاسی انان را به جهانیان بازتاب دهد. در همین ارتباط هم از ایران ابوالحسن بنی صدر و محمد توسلی پیام همبستگی دانشجویان دانشگاههای ایران را با خود اورده بودند که در کنگره کنفدراسیون قرائت گردید. در نتیجه این اقدامات؛ نماینده حزب توده از اتحادیه بین المللی دانشجویان در پراگ اخراج شد و کرسی آنها به کنفدراسیون دانشجویان و محصلین ایرانی داده شد. از این پس بود که عنوان حقوقی این سازمان؛ کنفدراسیون دانشجویان و محصلین ایرانی (اتحادیه ملی) گردید؛ با نام مخفف CISNU که NU مخفف National Union به معنای اتحادیه ملی می باشد.
صرفنظر از این شگردی که بیان کردید؛ آیا می توان آنها را نماینده واقعی جنبش دانشجویی داخل کشور دانست؟در واقع کنفدراسیون می توانست معترضین داخلی را نمایندگی کند؟
با توجه به اکثریتی که دانشجویان ملی گرا و نیر مسلمان داشتند می توان این تلقی را واقعا بیان کرد. در واقع یک ارتباط ارگانیک بین دانشجویان خارج از کشور و مبارزین داخلی وجود داشت، در نتیجه می توان انان را نمایندگان جنبش داخل کشور دانست. باید انصاف داد که آنان در دفاع از زندانیان سیاسی و روشن کردن افکار عمومی در خارج از کشور بسیار موفق بودند. به طور مثال جشن های 2500 ساله که برگزار شد بسیاری از سران کشورهای جهان توسط دربار ایران دعوت شده بودند ولی تلاش های بسیار گسترده های کنفدراسیون سبب شد تا بسیاری از آنان به ایران نیایند.
مسائل بین المللی تاثیر گذار بر کنفدراسیون و جنبش دانشجویی کشور در آن مقطع چه بود؟
در سال 1343 اتفاقی مهمی در جهان رخ می دهد که سبب می شود تا جنبش دانشجویی خارج از کشور نیز از آن تاثیر بپذیرد. و آن ورود چین کمونیست به صحنه بین المللی با رهبری مائو تسه تونگ و استفاده از اندیشه مارکسیسم – لنینیسم است که چین را از استعمار، خمودگی و مهم تر از همه از گرسنگی نجات می دهد، مائو را به آن جایگا می رساند که بتواند چین موفق و پیروز بر امپریالیسم را وارد صحنه بین المللی کند و بر مبارزات جوانان تاثیر بگذارد.
در همین ارتباط مائو اعلام می کند کمونیست هایی که از کشور خود فرار کرده و به شوروی و اقمارش پناهنده شده اند اما از سیاست های مسکو ناراضی هستند می توانند به چین پناه بی اورند؛ در نتیجه چین کمونیست پناهگاهی می شود برای کسانیکه به اتحاد شوروی پناهنده شده اند. دو حزب کمونیست قدرتمند وابسته به چین در ایتالیا و در بلژیک اعلام موجودیت می کنند. اکثر توده ایی های که به شوروی و اقمارش پناهنده شده بودند اما از سیاست های سازشکارانه روسیه شوروی ناراضی بودند از این فرصت استفاده کرده و ازآلمان شرقی به آلمان غربی و ایتالیا می آیند.
در این میان سه تن از رهبران پر نفوذ توده ای به نام های قاسمی، فروتن و سقایی، که ما نامشان را به طنز گروه "قفس" گذاشته بودیم به آلمان غربی می آیند و مورد حمایت چین قرار می گیرند. دو تن از اعضاء گروه جدید که نام سازمان توده انقلابی را برگزیده بود, به اسامی کوروش لاشایی و پرویز نیک خواه برای دیدن دوره های آموزشی لازم نیز به چین می روند و پس از بازگشت به اروپا در کنار این افراد جریان عظمیمی را از بچه های سوسیالیست که از شوروی بریده بودند شکل می دهند که منجر به وجود آمدن جریانات توده انقلابی می شود.
از طرفی دیگر در حزب توده نیز بین نیروهای جوان و پر انرژی با رهبران پیر و محافظه کار اختلاف بوجود می آید و جوانان از مرکز جدا شده و اسم خود را کادرهای توده انقلابی می گذارند که دو تن از رهبرانشان عبدالمجید زربخش و بهمن نیرومند با من آشنائی و دوستی داشتند. اعضای این سازمان را نیز بچه های بسیار تند و دو اتشه مارکسیست تشکیل می دادند. این اتفاقات تاثیر بسیاری روی جنبش دانشجویی خارج از کشور خصوصا کنفدراسیون می گذارد و تحولات بعدی رفته رفته آنان را به چند گروه مختلف تقسیم می کند.
اکثریت کنفدارسیون را چه گروه هایی تشکیل می دادند؟
در اوائل شکل گیری کنفدراسیون معمولا وضعیت توده ایی ها از دیگران که عمدتا وابستگان به جبهه ملی بودند ضعیف تر بود چرا که از طرفی پناهنده شوروی و اقمارش شده بودند و از طرفی دیگر پیوند مسکو و شاه روز به روز قوی تر میشد و اشرف به مسکو سفر می کرد و در نتیجه این مساله وضعیت بچه های حزب توده را در موقعیت بدی قرار داده بود، خصوصا از آنجا که پناهده شوروی بودند به سیاست های شوروی اعتراض هم نمی توانستند بکنند.
در آن مقطع جایگاه بچه مسلمان ها هم در جنبش دانشجویی پایین بود، هم تعدادمان کم بود و هم در مقابل ایدئولوگ های مارکیسست که آثار و متون ایدئولوژیک مدون و اماده داشتند حرف زیادی برای گفتن نداشتیم. جبهه ملی هم اکثرا متمایل به سوسیالیسم بود و بیشتر تفکرات چپ گرایانه داشت.
البته در جبهه ملی بعد از تحولات داخل کشور و بویژه در مقطعی که روزنامه ایران آزاد ارگان سیاسی و خبری آن بود و علی شریعتی سردبیر آن بود وضعیت مذهبی ها بهتر بود. اما در نقطه عطف دیگر یعنی حوادث مربوط به خرداد 42 و سپس تبعید آیت الله خمینی که فضای مبارزات داخل کشور را به شدت مذهبی کرد و حرکت های اعتراضی مردم تحت هدایت یک مرجع روحانی شکل دیگری به خود گرفت و بازتاب این حرکت به دانشگاه ها نیز سرایت کرد و توسط جریان های وابسته به نهضت ازادی هدایت می شد ؛ انگیزه های دانشجویان مسلمان خارج از کشورنیز دگرکون شد و فعالیت های اسلامی و سیاسی آنان گسترش یافت.
یعنی انگیزه تشکیل انجمن ها از اینجا شروع شد؟
بله اما باید عوامل دیگر را نیز در نظر گرفت. در آن زمان یعنی همزمان با ورود چین پیروز به صحنه مبارزات ضد امپریالیستی بین الملل همان طور که گفتم سه جریان چپ از دل حزب توده بوجود امده بود که از میان همین جریان ها یعنی از درون سازمان کادرهای توده انقلابی دو شاخه پیکار و طوفان نیز منشعب شد. این چند شاخه شدن جریان ها خود سبب شده بود تا در کنفدراسیون بر سر همین مسائل جزیی با یکدیگر دچار اختلاف شوند و به جدال و کشمکش روی اورند.
البته باید اعتراف کنم که در این میان بچه مسلمان ها نیز با طرح سوال هایی شیطنت آمیز به این اختلاف ها دامن می زدند. به عنوان مثال سوال می شد که حزب کمونیست یعنی حزب طبقه کارگر، طبقه کارگر یعنی طبقه زحمت کش، یعنی پرولتاریا که نیروی انسانی اش در اختیار استثمار کنندگان قرار می گیرد، حالا تکلیف اندیمشند چه می شود؟ نویسندگان چه می شوند؟ در شرایطی که نظام حاکم سرمایه داری است و فکر را مورد سوء استفاده قرار می دهد چه باید کرد؟ تکلیف زارعین چه می شود؟ تمام نیروی آنها نیز توسط نظام سرمایه داری و طبقه حاکم استثمار می شود ؛ ایا این ها نیز در زمره طبقه زحمتکشان یعنی پرولتاریا به حساب نمی آیند ؟ هرکدام از این سوال ها منشا یک اختلاف می شد.
یا در مورد تاکتیک مبارزه مسلحانه در مقطعی رفیق مائو گفته بود باید دهات رامحاصره کنیم تا مواد غذایی به شهر نرسد و سقوط کند؛ این روش مبارزه توسط چپ های ایرانی مائوئیست انتخاب شده بود، در جلسه ای حسن حبیبی آنها را مورد خطاب قرار داد که رفقا؛ گذشت آن زمان که در ایران دهات تامین کننده مایحتاج شهری ها بودند. در شرایط کنونی این پنیر هلندی و کره دانمارکی و برنج تایلندی و گندم کانادائی و گوشت نیوزلندی است که از شهر وارد ده میشود. خب حالا اگر ده را محاصره کردید؛ اولین جا خود ده است که سقوط می کند؛ از همین قبیل مسائلبه طور مثال منشاء اختلاف و چند دستگی می شد. خودشان هم سر مسائلی چون روش مبارزاتی چه گو آرا و یا هوشی مینه و دیگر انقلابیون در بولیوی و یا کوبا دچار اختلاف و دعوا می شدند.
در واقع کنفدراسیون تبدیل به محل سربازگیری نیروهای عقیدتی و سیاسی ایدئولوگ های چپ شده بود. همین امور شرایطی را فراهم کرد که زمینه ساز رخنه و ورود عوامل ساواک به درون کنفدراسیون گشت و دست در دست دیگر عوامل داخلی و خارجی موجبات انحلال آن سازمان قدرتمند را فراهم ساخت.
چه شد که انجمن های اسلامی دانشجویان شکل گرفت؟ بحث در مورد اين موضوعات كه در حقیقت ربطی به مسائل و مشکلات سیاسی ایران نداشت عمده وقت جلسات و سمينارها و كنگرهها را مىگرفت، در كنار رشد مبارزات مردم و ضرورت پرداختن به واقعيت مبارزه در داخل كشور عملاً عرصه كار را براى امثال ما در كنفدراسيون تنگ مىكرد.
در كنار همه اينها، حالت ذاتى ـ و البته نه در ظاهر ـ مبارزه با روحانيت و مذهب كه روح غالب بر كنفدراسيون بود، به لحاظ روحى و عقيدتى نيز ما را با تنگناهايى مواجه ساخته بود. به عنوان مثال هنگامى كه در سمينارى در شهر كلن ـ آلمان كه از طرف فدراسيون آلمان براى بررسى قيام مشروطيت برگزار شده بود ـ در پاييز سال 44 ـ من و چند نفر كه از سازمان شهر آخن در آن سمينار شركت كرده بوديم و به مبارزات علماى بزرگ و رهبران روحانى اشاره مىكرديم، با استهزاء اكثريت حاضرين مواجه مىشديم. حتىوقتی محمد معين كه از بچه مسلمانهاى شهر آخن بود و جزو اولين كسانى بود كه انجمن اسلامى دانشجويان شهر آخن را پايهريزى كرديم، در دفاع از نيروهاى مسلمان و رهبران مذهبى انقلاب مشروطه؛ به نقل قول از كسروى پرداخت، با مخالفت و هوچىگرى رفقاى ماركسيست و انقلابى مواجه شد.
آنها مىگفتند روحانيت ايران يك دست وابسته به امپرليسم انگليس و فراماسونرى است و شخصيتهاى منحصر به فردى نظير آيتالله خمينى را نبايد از زمره روحانيان به حساب آورد. زيرا آنها استثناء هستند. متأسفانه موضعگيرى پارهاى از حوزويان نجف و قم نيز بهانه كافى را به دست آنان مىداد. حتى اعلاميه هاى سران نهضت آزادى و امام خمينى در نهيب زدن به روحانيت خاموش و عافيت طلب نيز در مقاطعى، خوراك تبليغاتى عليه مسلمانان و حوزههاى علميه را براى آنان فراهم مىساخت.
براى اينكه نوع نگرش به مذهب و سنتهاى ملى و مذهبى در حال و هواى آن روز روشن شود، ماجرايى را از مراسم نوروز و جشن عيد كه از طرف سازمان آخن وابسته به كنفدراسيون برگزار شد نقل مىكنم.
در پاييز سال 45 فدراسيون دانشجويان و محصلين ايرانى در آلمان اعلام كرد كه واحدهاى تابعه بايد مراسم نوروز 46 را با شكوه هرچه تمامتر برگزار كنند تا هم طى آن در مورد اوضاع سياسى ايران افشاگرى شده و هم منبع درآمدى براى سازمان به حساب آيد.
در جلسه مجمع عمومى انجمن شهر آخن، من و جوانى خوش طينت بنام اردشير ديانتى انتخاب و مأمور شديم كار تداركات و اجراى مراسم جشن عيد نوروز را در شهر دانشگاهى آخن سرپرستى كرده و از تمامى امكانات دانشگاهى و غير دانشگاهى بهرهگيرى كنيم.
اردشير و من تقريباً سه ماه تمام وقت خود را براى برگزارى هرچه با شكوهتر جشن عيد صرف كرديم. از زمره برنامه ها، تهيه جزوهاى 40 صفحهاى به زبان آلمانى در معرفى اوضاع سياسى ايران بود. براى تأمين هزينه چاپ چنين جزوهاى در تيراژ دو هزار نسخه و با كيفيت عالى و شيك، من توانستم از چند بانك و مؤسسههاى تجارى آگهى براى درج در آن جزوه بگيرم. مبلغى كه بابت درج آگهى دريافت كرديم، چندين برابر هزينه تمام شده چاپ جزوه بود.
همچنين با مذاكراتى كه با سازمان تئاتر شهر، انجام دادم قرار شد امكانات لباس و دكوراسيون تئاتر توسط كارشناسان تئاتر شهر جهت آراستن جايگاه و سالن و محل اجراى كنسرت موسيقى ايرانى و رقصهاى محلى ايران مجاناً در اختيار ما قرار گيرد. محل برگزارى جشن را هم سالن بزرگترين هتل مجلل و با شكوه شهر آخن بنام كُوِلِن هوف قرار داديم، با اطمينان از اينكه با تعداد شركتكنندگان و از محل فروش بليط قادر خواهيم بود اجاره يك شب سالن بزرگ را بپردازيم. همه چيز به خوبى و با برنامهريزى حساب شده به پيش مىرفت.
به دليل قرار داشتن آخن در مرز هلند و بلژيك پيشبينى مىكرديم كه ايرانيان اين دو كشور نيز به همراه دوستان خارجى خود در جشن نوروز شركت خواهند كرد ـ همينطور هم شد ـ كمتر از يك ماه به عيد مانده بود كه به ذهنم رسيد اگر بتوانيم مقدارى نُقل و سكه مباركباد تهيه كنيم و در پاكتى شيك مقدارى نقل و يك سكه و يك جزوه در مورد ايران را قرار دهيم و به هر كدام از ميهمانان هديه كنيم اثر مطلوبى خواهد داشت. مضافاً به اينكه معرف و نشانگر يكى از سنتها و آيين نوروزى نيز خواهد بود.
هنگامى كه نظرم را به اردشير ديانتى گفتم، او هم بسيار پسنديد و گفت از بستگانش در ايران خواهد خواست كه چند كيلو نقل و چند هزار سكه برايمان بفرستند. سكهها آمد و چند نفر را مأمور كرديم در بسته هايى كادو پيچى شده و شيك مقدارى نقل و يك سكه و يك نسخه از جزوه مزبور براى هر ميهمان و شركت كننده آماده كنند.
سكّه ها سكّه مباركباد بود و فقط معدودى سكه، مزيّن به كلمه «يا صاحبالزمان» بودند. من و اردشير بى توجه به اين امر آنها را هديه كرديم. جشن به خوبى برگزار شد، طنين بزرگى در مطبوعات داشت، شركت اساتيد و مقامات علمى و سياسى چشمگير بود و در آمد سرشارى هم نصيب سازمان كرد.
به لحاظ محتواى فرهنگى و سياسى و هنرى و تبليغاتى نيز بسيار شكوهمند بود خصوصاً كه يك پسر بچه 5 ساله از خانوادهاى آذرى، به اجراى چند قطعه رقص محلى پرداخت كه شديداً مورد توجه خارجىها قرار گرفت. تقريباً تمامى اساتيد دانشگاه و شخصيتهاى سياسى و محلى كه از آنان دعوت كرده بوديم در مراسم شركت داشتند.
سخنرانى افتتاحيه نيز كه تاريخچه نوروز و شرح آداب سنن اين مراسم باستانى، از مراسم چهارشنبهسورى گرفته تا قاشقزنى و خانه تكانى و لحظه تحويل سال را در برداشت و رفته رفته به اوضاع سياسى و اقتصادى مىرسيد و سرانجام شرايط اختناق و حكومت پليسى ايران را بازگو مىكرد به عهده من بود. از ديگر برنامه هاى ابتكارى و درآمدزاى آن شب، فروش بليط بخت آزمايى يا به اصطلاح لاتارى بود. عدهاى از ايرانىهاى خوش سر و صورت را كه مسلط به زبان آلمانى بودند انتخاب كرديم كه به فروشگاهها و كارخانجات مراجعه مىكردند و از محصولات توليدى و يا تجارى آنان، هدايايى به منظور عرضه آن به عنوان جايزه به برندگان بليط لاتارى از آنان مى گرفتند.
اين كار هم تبليغى بود براى توليدكنندگان و هم انگيزهاى بود براى خريد بليطها. در آن شب توانستيم حدود 400 قطعه كالاى مصرفى شيك و كتاب و صفحات موسيقى و حتى فرش ايرانى به نمايش بگذاريم و هديه كنيم. شمارهگذارى اشياء و برگههاى شمارهدار و پوچ لاتارى با مشخص كردن كالايى كه دارنده كارت مىتوانست دريافت كند، زير نظر نماينده اداره دارايى شهر آخن صورت گرفت.
جشن نوروز از هر لحاظ زيبا و با شكوه برگزار شد. هم جنبه سياسى و علمى و هنرى آن بسيار برجسته بود و هم جنبه تفريحى و شادى بخش آن. چند روز بعد كه در جلسه مجمع عمومى سازمان، اردشير و من گزارش كار و در آمد سازمان و بريده جرايد و اثرات وسيع تبليغاتى را ارائه مىداديم و به شدت مورد تقدير حاضرين قرار گرفته بوديم، چند تن از رفقا! ضمن تقدير از زحمات فراوان من و اردشير، خواهان عذرخواهى او و من، از سازمان شدند!!
چرا؟
زیرا كه با توزيع سكه يا صاحب الزمان، به مراسم جنبه مذهبى داده و از اين لحاظ به اساسنامه كنفدراسيون كه در آن بر غير مذهبى بودن سازمان تأكيد شده است، خيانت کرده ایم. من ابتدا خيال كردم رفقا! شوخى مىكنند، خصوصاً كه اردشير مىخواست بگويد كه اگر فرصت مىداشتيم و از قبل پيشبينى مىكرديم، حدود 100 سكه «وان يكاد» را به مدعوين مسلمان و عرب هديه مىكرديم. ولى بعداً با نهايت حيرت متوجه شديم كه خير، من و او به سازمان خيانت كردهايم و حالا عذرخواهى هم بايد بكنيم.
اردشير به قدرى از اين اعتراض ناراحت شده بود كه اشك در چشمان او و دو خواهرش كه در آخن تحصيل مىكردند و در جلسه حضور داشتند جارى شد. من در پاسخ معترضين، به انحراف سازمان و جنبش دانشجويى از مسير خواست و اراده ملت مسلمان اشاره كردم و گفتم سازمانى كه با اجراى يك سنت بومى به هديه سكه مباركباد و تك و توك با نام حضرت صاحب الزمان آن هم به خارجيان اينگونه اعتراض مىكند، با چه زبانى مىخواهد در روز واقعه با ملت مسلمان ايران كه قريب 96 درصد جمعيت كشور را تشكيل مىدهند مواجه گردد؟ مگر مىتوان به ملتى كه به شدت بر عقايد اسلامى خود پاى مىفشارد، تنها به اتكاء چند فقره! دانشجوى از خود بيگانه و ماركسيست، اين چنين توهينى را روا داشت.
در همان جلسه بود كه اعلام كردم، بدين ترتيب ديگر فعاليت در چنين سازمانى براى من و برادران مسلمانى كه عضو سازمان وابسته به كنفدراسيون هستيم جز اتلاف وقت ثمر ديگرى نخواهد داشت. از آن به بعد گرچه به عضويت خودمان در آن انجمن ادامه داديم ولى تمام اوقات خود را صرف پايهگذارى و قدرت بخشيدن به انجمن اسلامى دانشجويان و نيز فعاليت در اتحاديه بينالمللى دانشجويان مسلمان(UMSO) كرديم.
باز نمونه هاى ديگر از موضع ضد مذهبى كنفدراسيون، عدم انتشار پيامها و اعلاميههاى روحانيت مبارز در مورد شهادت حجت الاسلام غفارى و سعيدى در زير شكنجه بود؛ در حالى كه اعلاميه سازمان چريكهاى فدايى خلق در مورد اعدام خسرو گلسرخى با چه آب و تابى توزيع مى شد.
با كناره گيرى دكتر شريعتى و دكتر چمران و دكتر يزدى و نيز بنى صدر و قطب زاده و... از كنفدراسيون و جبهه ملى و در عوض تأسيس نهضت آزادى و جبهه ملى سوم، عملاً نيروهاى قديمى جبهه ملى هم نظير برادران شاكرى و محمود راسخ و... در اقليت قرار گرفتند و نيروهاى جوان جبهه نيز به صف ماركسيستها پيوستند. در اين مقطع بود كه كنفدراسيون تقريباً دربست در اختيار كمونيستها قرار گرفت. آنها هر چند به گروههاى كوچكتر ديگرى ـ چنانكه اشاره كردم ـ پيوسته تقسيم مىشدند، ولى روح غالب بر سازمان را انديشه كمونيستى و مرام مائوتسه تونگ شكل مى داد.
شركت ما چند نفر دانشجوى مسلمان در سمينارهاى كنفدراسيون بيشتر به قصد آشنا شدن با دانشجويان تازه وارد ايرانى و مسلمان بود. زمانى ما در شهر آخن انجمن اسلامى دانشجويان ايرانى را پايهريزى كرديم كه از وجود چند انجمن ديگر در آلمان و اتريش بىاطلاع بوديم.
انجمن های اسلامی را چطور به ثبت رساندید؟
چنانكه گفتم، در اروپا سازمان دانشجويى ديگرى بنام اتحاد الطلبه المسلمين فى اروپا با نام مخفف UMSO وجود داشت كه عمده دانشجويان مسلمان از كشورهاى عربى و اسلامى و افريقايى و... در آن عضويت داشتند. اين سازمان به دليل پراكندگى اعضاى آن نمىتوانست مشى سياسى واحدى داشته باشد، لذا غالب فعاليتهاى آن عقيدتى و برگزارى مراسم و مناسبتهاى مذهبى و نماز جمعه و شبهاى جمعه تفسير و قرائت قرآن بود.
اين سازمان در شهر آخن شعبهاى داشت بنام سازمان بينالمللى دانشجويان مسلمان با نام مخفف IMSU كه رحيم كماليان و محمد كيارشى و محمد معين و من ـ چهار نفرى كه سازمان دانشجويان مسلمان ايرانى شهر آخن را تأسيس كرديم ـ در آن عضويت داشتيم.
البته از ما چهار نفر فقط من و معين عضو سازمان دانشجويى وابسته به كنفدراسيون نيز بوده و حتى دو دوره متناوباً به عنوان عضو هيأت به اصطلاح «كارداران» آن انجمن انتخاب شده بوديم. با پيوستن به جمع برادران مسلمان در IMSU و عضويت انجمن ما در UMSO دايره تلاش ما گستردهتر شد و مقياس اروپا را به خود گرفت.
زمانى كه جنگ 6 روزه اعراب و اسرائيل به وقوع پيوست من مسؤول روابط بينالملل IMSU بودم. از پايان جنگ چند هفته نمى گذشت كه امام موسى صدر و حجت الاسلام آقاى سيد هادى خسروشاهى از كنگره الجزاير بازگشته و به آخن آمدند. براى امام صدر يك جلسه بزرگ در مورد تشريح اوضاع خاورميانه در مسجد آخن به دعوت UMSO و براى آقاى خسروشاهى اقامه نماز جمعه و دو سخنرانى از طرف IMSU تشكيل داديم كه به شدت مورد استقبال دانشجويان مسلمان قرار گرفت.
همچنين از طرف انجمن اسلامى دانشجويان ايرانى، جلسه سخنرانى و بحث و گفتگو درباره مسائل عقيدتى در مسجد آخن براى آقاى صدر گذاشتم. رفقاى ماركسيست ايرانى به اصطلاح خودشان با لشكركشى عظيم مىخواستند جلسه را به خيال خود به يك جلسه ايدئولوژيكى «رو كم كنى» مبدل كنند كه بر عكس به يك جلسه بسيار محكم و علمى تبديل شد و بسيار مورد استقبال ايرانىهاى جوان قرار گرفت. با اقبال جوانان ايرانى به مباحث عقيدتى و آمادگى امام صدر براى ايراد سخنرانى و پاسخ به شبهات ماركسيستها، بر فعاليت خود افزوديم و به رشد كمى و كيفى سازمان پرداختيم.
مشکل مشروعیت حقوقی بین المللی دادن به اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان؛ یکی این بود که ما برای تحقق منافع صنفی – به حمایت از دانشجویان داخل کشور – مبارزه نمی کنیم و دوم این که ما یک سازمان عقیدتی هستیم. در مورد کنفدراسیون و ثبت آن در اتحادیه بین المللی در پراگ؛ نمایندگی رسمی دانشجویان دانشگاههای ایران و مبارزه سیاسی بای تحقق منافع صنفی کفایت می کرد. اما از یکطرف دو سازمان از یک کشور نمی توانند دز آن اتحادیه عضویت داشته باشند و در ثانی تلاش های ما سیاسی بر مبنای ایدئولوژی اسلامی است.
راهحل حقوقى كه سازمان ما به عنوان يك سازمان اسلامى دانشجويى ايرانى پيدا كرد عبارت از اين بود كه ما در واقع يك سازمان عقيدتى ولى به لحاظ تشكيلاتِ صنفى، يك سازمان دانشجويى هستيم. ايدئولوژى سازمان در تبعيت از آيتالله خمينى زعيم دينى و سياسى مسلمانان عموماً و ايرانيان خصوصاً، جهان بينى اسلامى مى باشد. از اين رو ما دانشجويانى ايرانى هستيم كه در واقع زبان ملت مسلمان ايران ـ و نه فقط دانشجويان دانشگاهها ـ در خارج از كشور مىباشيم. پيوستن ما به سازمان UMSO به ما مشروعيت حقوقى بينالمللى مىداد و اطلاق كلمه «گروه فارسى زبان» شخصيت مستقل حقوقى ما را تأمين مى كرد.
به اين ترتيب سازمانى كه توسط دانشجويان مسلمان ايرانى شكل گرفت، تحت نام «اتحاديه انجمنهاى اسلامى دانشجويان در اروپا» «گروه فارسى زبان» به ثبت رسيد. عيناً همين شيوه در آمريكا و كانادا و بعدها در شبه قاره هند و فيليپين اجرا گرديد.
با شكل گيرى حقوقى اتحاديه، فعاليتهاى سياسى و مذهبى ما در اين سازمان متمركز گرديد و ارتباط با كنفدراسيون را فقط به عنوان دانشجوى ايرانى حفظ كرده و گهگاه در بعضى از جلسات آنان به ويژه هنگام حوادث مهم و يا برنامههاى سياسى عمومى و گسترده عليه رژيم ادامه داديم.
آیا درست است که انجمن ها اجازه استفاده از وجوهات را نیز داشتند؟
نه، این درست نیست. ما اگر کمکی از امام خمینی می خواستیم ایشان دریغ نمی کردند اما فقط دکتر ابراهیم یزدی از طرف امام این اختیار را داشت که از بخشی از وجوهات دریافتی استفاده کند.
در این زمان کنفدراسیون به چه شکل در آمده بود؟
از اینجا به بعد مبارزات مردم با تمایلات مذهبی در حال شکل گیری بود و به همین نسبت وضعیت انجمن های اسلامی نیز قوی تر می شد. به موازات اینکه انجمن ها قوی می شدند کنفدراسیون به دلیل نفوذ ساواک و اختلافات داخلی ضعیف تر و در نهایت منحل شد.
گویا شما اتحادیه انجمن های اسلامی را در شبه قاره هند نیز تاسیس کردید درست است؟
انجمن های اسلامی دانشجویان ایرانی در هند و فیلیپین نیز مانند اروپا شکل گرفته بودند.
در سال 1353 من در سمت مسئول ارتباطات اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان در اروپا با سفر به هند و تایلند و فیلی پین اساس نامه آن انجمن ها را منطبق با اساس نامه های انجمن های اروپا و آمریکا کردم و نهایتا اساسنامه اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان شبه قاره هند و فیلی پین را نیز همسو و همطراز با اتحادیه های ما در اروپا؛ آمریکا و کانادا شد.
بر همین اساس این اتحادیه در شبه قاره هند فعالیت خود را گسترش داد و با اتحادیه ما در اروپا و آمریکا رابطه ای نیمه ارگانیک برقرار کرد که رفته رفته تشکیلاتی تر و محکمتر می گشت. دومین سفر من به این منطقه یک سال قبل از پیروزی انقلاب بود. با بررسی شرایط آن اتحادیه و انطباق کامل کیفی و کمی فعالیت های انها با دو سازمان ما در امریکا؛ کانادا و اروپا و نیز انجمن های خاورمیانه در سوریه و لبنان و عراق برنامه ریزی کردیم تا در بهارسال 1980 با شرکت نمایندگان چهار اتحادیه؛ یک همایش جهانی برگزار کنیم و با تصویب اساسنامه ای واحد؛ تولد و آغاز به کاراتحادیه جهانی دانشجویان مسلمان را اعلام کنیم. پیروزی انقلاب اسلامی ایران؛ دوماه قبل از تاریخ برگزاری آن کنگره جهانی, ایجاد آن سازمان را در نگاه آن زمان مسئولان اتحادیه ها؛ غیر ضروری تشخیص داد.
همان طور که کنفدراسیون مبارزات داخل را در خارج از کشور نمایندگی می کرد انجمن های اسلامی نیز قاعدتا چنین نمایندگی داشتند اما یکی از انتقاداتی که به نیروهای خارج از کشور می شود این است که به دلیل خروج از کشور و دور شدن از فضای داخلی نمی توانند در باره مسائل داخلی تصمیم گیری و اظهار نظر کنند، چطور دانشجویانی که سالها خارج از کشور زندگی می کنند چنین نمایند گی را بر عهده می گیرند؟
بله؛ اصل مطلب حرف درستی است اما اینجا مصداق ندارد . انجمن های خارج از کشور برای داخل تصمیم گیری نمی کردند.
ما برای بچه هایی که عضو می شدند سه انگیزه تعریف کرده بودیم رشد اندیشه مذهبی؛ مبارزه با استبداد داخلی و استیلای خارجی. بچه ها بیشتر حول همین مسائل کار می کردند.
همچنین وظیفه دانشجویان تهیه خبر وتفسیر و مطالعات قرآنی و آموزش های عقیدتی و سیاسی و تاریخی در ارتباط با ایران بود، با کانال هایی که بوجود امده بود اخبار از داخل به دست ما می رسید و سعی می کردیم آنها را منعکس کنیم. در واقع ما بیشتر منتقل کننده شرایط سیاسی و اوضاع نا بسامان فضای داخل به خارج و به جهانیان بودیم، به طور مثال اگر کسی در داخل کشور بازداشت میشد – از هر طبقه و گروه اجتماعی و جریان سیاسی - در خارج از طریق تظاهرات و اعتصاب و انتشار اخبار مورد حمایت ما قرار می گرفت.
در سال های 55 و 56 که سال های پایانی عمر حکومت بود و فرامین رهبر انقلاب باید به گوش مردم می رسید کانال های مخلتف ارتباطی برقرار کرده بودیم تا پیام های امام به گوش مردم برسد. از جمله این که در مرکز مخابرات در تهران ؛ جوانی بود که ساعت 2 یا 3 نیمه شب ؛ کمی دیرتر یا زودتر به وقت پاریس زنگ میزد و پیام های امام را ضبط و همان زمان به مراکز استانها به ادرس ها و شماره هایی که داده بودیم می فرستاد و مشاهده می کردید که صبح با برآمدن آفتاب در سراسر کشور پخش می گردید. یا مرحوم بهشتی خبرهای روز را به تلفن خانه دفتر امام در نوفل لوشاتو منتقل کرده و روی کاست نوار ضبط می کردند تا در جلساتی که بعد از نماز مغرب و عشا با امام جلسه داشتیم در باره آن بحث و تحلیل صورت گیرد. به طور خلاصه بگویم که فعالیت های ما در خارج از کشور بازتاب حرکت مردم در داخل بود.
ارتباط انجمن های اسلامی با نیروهای ملی چطور بود؟
بیشترین ارتباط با دوستان وابسته به نهضت آزادی بود.البته دیگر جریانات ملی مذهبی و یا شخصیت های وابسته به اندیشه های مذهبی در جبهه ملی سوم – نظیر آقای بنی صدر که خبرنامه جبهه سوم را منتشر می کرد؛ یا کسانی که در انگلیس در حلقه اندیشه آقای سروش بودند و یا گستردگی و چتر وسیع آراء و افکار دکتر شریعتی و... فضای فکری آن دوره را رقم می زد.
البته این گرایشات بدون اصطکاکات مقطعی کوچک و یا بزرگ نبود ولی هیچوقت آن چنان بنیادین نبود که اساس حرکت و سلامت حیاتی سازمان را دچار خطر کند؛ آنگونه که در مورد کنفدراسیون اتفاق افتاد. در سال 56 با افزایش و شتاب مبارزات سیاسی؛ بیانیه های نهضت آزادی به دو شاخه داخل کشور و خارج از کشور تقسیم شده بود؛ شاخه داخل کشور به نسبت خارج از کشور آرام تر حرکت می کرد. در دیداری که با امام در نجف داشتم به ایشان گفتم که برخی از دوستان ما از اقای بازرگان گله دارند که بیانیه هایشان ارام است و کندتر از شما حرکت می کنند.
امام گفتند به دوستانتان بگوئید که موظف هستند تا احترام ایشان را حفظ کنند و اگر شکایتی در این گونه مسائل هست به من منتقل کنید. شما نباید توقع داشته باشید که کسی که در داخل کشور زندگی و فعالیت می کند مانند شماهایی باشد که در خارج از کشور و در فضای سیاسی آزاد فعالیت دارید که هرچه می خواهید بگویید.
یعنی مشی اصلاح طلبی مهندس بازرگان باروحیه انقلابی دانشجویان فاصله داشت؟
این مسائل ان زمان مطرح نبود. در داخل کشور اختناق شدید حاکم بود و کسی توقع نداشت آنچه که در خارج گفته میشود در داخل هم تکرار شود و بیشتر این بحث ها پس از پیروزی انقلاب بوجود آمد.
پس از پیروزی انقلاب تا چه حد جنبش دانشجویی را صدای مردم می دانید؟
پس از پیروزی انقلاب جنبش دانشجویی خارج از کشور ماهیت خود را از دست داد. ما به ایران آمدیم و نسل دوم و سوم نیز نتوانست آن طور که باید عمل کند. در حقیقت ضرورتی هم برای ادامه روند قبلی وجود نداشت؛ زیرا دو انگیزه از سه انگیزه اصلی شکل گیری اتحادیه از بین رفته بود.
کدام انگیزه ها؟
دو انگیزه مبارزه با استبداد داخلی و استیلای خارجی ؛ یعنی همان دو اصل آزادی و استقلال.
آیا انجمن های اسلامی داخل کشور را ادامه همان انجمن های خارج از کشور می دانید؟
شرایط بین انجمن های داخل با خارج متفاوت بود. پس از پیروزی انقلاب هرکدام از این جریانات به شخص و گروهی متوصل شدند و احزاب سیاسی نیز شروع به سرباز گیری از انجمن ها و دانشگاه ها کردند و از این رو هویت مستقل خود را از دست دادند.
در حال حاضر چقدر این تشکل های دانشجویی بیانگر فضای جامعه هستند؟
در شرایط فعلی دانشجوها و جنبش دانشجویی اثر گذاری خود را در سطح کلی جامعه از دست داده اند. در واقع در سال های اخیر به دلیل شرایط حاکم و رخوت و انفعالی که در اثر آن شرایط بر مجموعه جنبش دانشجوئی تحمیل شده, سبب شده تا دانشجویان نتوانند ان اثر گذاری لازم را داشته باشند. اما نکته مهمتر چه برای فعالیتهای دانشجویی خارج از کشور و چه فعالیتهای داخل کشور این است که احزاب و گروههای سیاسی در تمام زمانها تلاش میکردند تا به میان فعالان دانشجویی نفوذ کنند و بهنوعی از میان آنان سربازگیری کنند تا بتوانند اهداف خود را در دانشگاهها پیش ببرند.
در عوض یک انجمنی به اسم انجمن اسلامی«مستقل» درست کرده اند که هیچ سنخیتی با انجمن اسلامی ندارد ، شاخه ای از بسیج است که از دولت حمایت میکند و از طرف آن هم حمایت میشود.
حیف انجمن اسلامی دانشگاه بوعلی سیننا.