میرجلالالدین کزازی گفت: آنچه ما هستیم به زبانی بازمیگردد که به کار میبریم. بیش از هر پدیده و هنجار فرهنگی، زبان است که فرهنگ را به نمود میآورد. مردمی که زبانی کژمژ و آشفته دارند، منشی همسوی با آن خواهند داشت.
به گزارش مهر، نشست دیداری با اهل قلم، شب گذشته شنبه 6 اسفند با حضور میرجلالالدین کزازی در موسسه شهر کتاب مرکزی برگزار شد.
کزازی در این برنامه با توجه به متنی که در ابتدا در معرفی او خوانده شد، گفت: 4 سال است که از دانشگاه علامه طباطبایی بازنشسته شدهام. اگر من بیش از آنچه مینویسم نگویم، دست کم به گونهای ترازمند، هم میگویم و هم مینویسم؛ چون پیشه من تنها نوشتن نیست، بلکه گفتن است. من از دانشگاه بیرون آمدم. یک دوست بازنشسته دیگر، تعبیری برای بازنشستگی داشت، اما من «با زن نشسته» نیستم؛ چون برای مرد کرمانشاهی چنین تعبیری نمیسزاید. من پیوندم را با دانشگاه نگسیختهام و منش گفتاری من به پیوندم با دانشجویان برمیگردد.
وی درباره سرودن شعر گفت: من شاعر حرفهای نیستم، اما گاهی سخنی از من میجوشد. دیروز، 5 اسفند روز سپندارمزگان بود که یکی از جشنهای بزرگ و باستانی ایرانی به حساب میآید و جشن بزرگداشت زنان است. این موضوع به همان 6 فرشته مهین در آموزههای زرتشتی بازمیگردد. سپند همان است که در فارسی اسفند شده و نام این ماه هم هست. این واژه به معنی پاک و پیراسته است.
این محقق ادبیات افزود: وقتی شمار روز و ماه باهم یکی میشد، نیاکان ما رسم داشتند، مراسم «مروا» برگزار میکردند. سپندارمزگان هم در روز سپندارمز یعنی پنجمین روز از ماه سپندارمز برگزار میشده است. در این روز جشنها و مراسم مختلفی رسم بوده است. مردان ایرانی در این روز زنانشان را گرامی میداشتند. مثلا به کار خانه میپرداختند و بر خود میدانستند که به کوهستان و یخچالها بروند و با خود یخ به خانه بیاورند تا بانویشان آب یا نوشیدنی خود را با یخ بنوشد. من به خجستگی این روز، شعری سرودهام که آن را بر شما برمیخوانم.
مرد ایرانی همسرش را روشنکننده خانه دانسته و میداند
کزازی بعد از خوانش شعرش برای روز سپندارمزگان گفت: زنان در فرهنگ و منش ایرانی فرخندهاند. در میان فرهنگهایی که میشناسم هیچیک به اندازه به اندازه فرهنگ ایرانی، زن را گرامی نمیدارد. خواست من فرهنگ فراگیر ایرانی است نه یک دوره خاص تاریخی. جایگاه و پایگاه زن در ایرانزمین بسیار بالا بوده است. نمونه این ادعا هم همین جشن سپندارمزگان است. در زبان فارسی، مردان همسر خود را بانو مینامند. این واژه از بانوک در زبان پهلوی گرفته شده است. ک پساوند است و بان همان بام و به معنای روشنایی است. چرا فراز خانه را بام مینامیم. چرا که همانجایی است که در سپیدهدمان اول از همه روشن میشود. از نظر ریشهشناسی واژه بانو، کسی است که خانه را میافزود. مرد ایران همسر خود را روشنکننده خانه خویش میدانسته و میداند.
سرایند دفتر شعر «بیکران سبز» در ادامه گفت: سده آخر بقائیسم دوران درخشان رومیان است. فرنگیان، فرهنگ پیش از ترسایی را پگنیسم مینامند و پگان را به معنی روستایی میدانند چون برآنند که فرهنگ بقانی یا مهرپرستی از روستاها به شهر رفته است. به گمان بسیار، پگان ریختی فرهنگیشده، رومی شده و لاتینی شده از بقان پهلوی و فارسی است. یکی از برنامههای ایزد مهر، بق بوده است. بق به معنی خداست اما به ویژه ایزد مهر را بق مینامیدند و وقتی بق میگفتند، از آن مهر یا میترائیسم استنباط میشده است. در سده آخر بقائیسم، سخنواران و نویسندگان نامداری از روم به هم رسیدهاند، مانند ویرژیل، سنکا و هوراس. شاهکار هوراس، دیوان اوست. این کتاب سرودههای گسسته از هم دارد و حاوی یک سخن از آغاز تا انجام نیست.
وی در ادامه به خوانش ترجمه یکی از اشعار ترجمه شده دیوان هوراس پرداخت.
مولف کتاب «پند و پیوند» در ادامه این برنامه در پاسخ به سئوالی درباره ماهیت زبان گفت: زبان، خواستگاه و پایه فرهنگ است؛ نه تنها فرهنگ که زبان پایگاه منش است. به فراخی میتوان در این باره سخن گفت. آنچه ما هستیم بازمیگردد به زبانی که به کار میبریم. بیش از هر پدیده و هنجار فرهنگی، زبان است که فرهنگ را به نمود میآورد. مردمی که زبانی کژمژ و آشفته دارند، منشی همسوی با آن خواهند داشت. پس اگر مردمی زبان خود را از دست بدهند، میتوان گفت فرهنگ و منش خود را از دست دادهاند. سرزمینهایی که زبان و فرهنگشان از میان رفته است، فرهنگ، تاریخ و منش خود را از دست دادهاند.
نظر حسنین هیکل درباره دلیل زبان و فرهنگ فارسی
کزازی در ادامه گفت: مصر سرزمینی باستانی است و فرهنگ باستانی داشته است. اما مصری امروز، همان اندازه با این فرهنگ آشنایی دارد و با آن در پیوند است که من ایرانی. چرا؟ چون زبان خود را از دست داده است. اگر ما ایرانیها با فرهنگ و تاریخمان در ناخوداگاه و خودآگاهمان در پیوندیم، به این دلیل است که زبان خود را از دست ندادهایم. سخن بسیار باریک و بهینه است. حسنین هیکل روزنامهنگار بزرگ مصری در گفتگو با یکی از ایرانیان بلندپایه در پاسخ به این پرسش که چرا ایرانیان زبان و فرهنگ خود را پاس داشتهاند اما مصریان خیر، گفت که شما بخت آن را داشتید که فردوسی شاهنامه را بسراید اما ما از این بخت بیبهره بودیم.
شاعر مجموعه «دستان مستان» گفت: اگر فردوسی شاهنامه را نمیسرود شاید ما امروز به زبان فارسی صحبت نمیکردیم و ایرانی نمیماندیم و باید مانند آن مصری تاریخ و فرهنگمان را در دیرینکدهها میجستیم. دیرینکده را به جای موزه به کار میبرم. بدون زبان نمیتوان اندیشید. اگر باور ندارید، بیازمائید! سعی کنید بدون بهره به زبان بیاندیشید. آنچه ما اندیشه مینامیم، به راستی گفتگویی است خاموش با خویشتن. ذهن ما و نهاد ما به ناچار حسی است. خرد ما خردی است که دامان حس پرورش یافته است. خرد اگر تنگ و لنگ است، از آنجاست که برامده از دستاوردهای حسی به ویژه بینایی است. ساختار ذهنی ما را دیدههای ما میسازند.
این نویسنده افزود: این هم از این روست که بسیاری از زبانهای جهان واژههایی برای دیدن و اندیشیدن به کار میبرند. ما امروز به پیروی از فرنگیان میگوییم «چی می بینی؟» یعنی چه میاندیشی. زبان تنها ابزار ی نیست که آنچه را در ذهن دارم به دیگری برسانم. کارکرد زبان بسیار ژرفتر و بنیادیتر از آن است که ابزار پیوند باشد. از دیدی دیگر دانشورانه میگویم و نه از روی شیفتگی به زبان فارسی، که این زبان از دید زبانشناسی دست کم در میان زبانهایی که میشناسم، نابترین زبان است.
کزازی ادامه داد: به نظر شما به چه دردی میخورد که در زبان آلمانی، فرانسوی یا اسپانیایی، خورشید نرینه، مادینه یا امرد باشد؟ آن بچه آلمانی باید کلی به خود زحمت بدهد و به خاطر بسپارد که یک واژه کدام یک از اینهاست، نرینه است، مادینه است یا امرد؟ در زبان آلمانی باید عملی مانند همسازی معادله انجام شود. این همسازی هم در نرینگی و مادینگی واژههاست و هم در دهها ویژگی دیگر. اما این ویژگیها در فارسی وجود ندارد چون نیازی به آنها نبوده است.
زبان فرانسه در مقابل زبان فارسی هیچ ندارد
وی گفت: زبان فارسی به راستی گنجینه است. میگویند زبان فرانسه، زبانی خنیایی است. شاید اینگونه باشد اما این زبان در مقابل فارسی هیچ ندارد. اون ق فرانسوی، درشتناک است اما واژه در فارسی بسیار نرم و آسوده بیان میشود.
کزازی در پاسخ به سئوالی درباره وظیفه جوانان در زمینه حفظ زبان و ادب فارسی گفت: تنها راه چاره این است که جوانها بر گنجینه واژگانی خود بیافزایند. به آوای بلند میگویم که زبان فارسی، کارآمدترین و مایهورترین دستگاه واژهسازی را دارد چون زبانی به بندکشیده نیست. بسنده است که دو واژه را با هم بپیوندید و واژه نو بیافرینید. این زبان، زبانی تنُکمایه نیست. اما هنجاری دریغآمیز شده در کار آن نویسنده تنکمایهای که در کار خود میماند و میگوید که گناه از زبان فارسی است و نمیگوید گناه از من است. با خواندن میتوان به گنجینه واژگانی افزود. باید بیشتر نوشتههایی را که به پارسی هستند بخواند تا این واژگان اندک اندک در یاد او و بیش از آن در نهاد او جای بگیرد. چون هنگام سخنگفتن و نوشتن، خودآگاهانه کاری نمیکنید.
نویسنده کتاب «دیدار با اژدها» گفت: هرچند میگویند من سرهنویس یا سرهگوی نیستم، به این معنی که که هرگز واژه بیگانه به کار نمیبرم اما گاهی این واژهها بر زبانم جاری میشود. من پیش از این که سرهگرا باشم، سخنسنجم. استفاده از زبان یک هنر است. گاهی در برنامهها پیش میآید که دوستان به من یادداشت میرسانند که شما در طول سخنرانی چند واژه بیگانه به کار بردی. آیا این واژهها معادل فارسی ندارند؟ من پاسخ میدادم که چرا اما واژه معادل فارسی، همسنگ آن واژه نیست. در این جا باید این دو نکته را بگویم که زبان فارسی نیازی به وامواژه ندارد و دیگر این که وامواژهها به این زبان، زیان میرسانند.
وامواژهها بیابانی و رامنشده هستند
این پژوهشگر اضافه کرد: زبانهای دیگر در مقایسه با زبان فارسی به تختهسنگ میمانند. پتکی بردارید و بر سر سنگ بکوبید. بدانید که وامواژهها به این زبان آسیب میزنند چون با این زبان همزمان نیستند. من این واژهها را بیابانی میدانم چون هنوز رام و شهری نشدهاند.
کزازی در پایان سخنانش درباره بازگردانی و ترجمه گفت: چندان خوش نمیدارم که متنی را که پیش از این بازگردانی شده، دوباره برگردانم. چون از پدیدهای که امروزیان کتابسازی مینامند، بیزارم. هرگز دست به قلم نمیبرم مگر نیازی من را وا دارد که این کار را بکنم. نیازی که نخست برای من است و این کار را به پاس دل خود انجام میدهم.