«آقای ابوالحسنی، رئیس وقت راهداری بود. زنگ زدم و گفتم چهار ماهی است روستاییها در محاصره برفاند. گفتند بولدوزر آمد، اما نشد.» آخرین مکالمه صادقی و رئیس راهداری سابق جملهای است که دلش را به درد میآورد. بعد از این مکالمه، معلم بیل به دست گرفت و به همت یکی از شاگردانش تونل زد به دل کلاس کوچک. او هربار که از کار و سرما به تنگ میآید، جمله رئیس راهداری را تکرار میکند تا دوباره از عصبانیت خون در رگهایش به جوش بیاید و بعد بتواند کار کند.