کد خبر: ۸۲۷۱۱

چرا خواندن تاريخ انديشه ضروري است؟

لیونل رابینز اقتصاددان بریتانیایی

تاریخ انتشار: ۱۱:۲۷ - ۱۲ تير ۱۳۹۰


متن زير بخش نخست از درس‌گفتارهاي ليونل رابينز است كه در دانشگاه ال‌اس‌اي‌ ارائه شده است. 

ليونل رابينز (1984-1898) اقتصاددان بريتانيايي و رييس دانشكده اقتصاد مدرسه اقتصادي لندن بود. وي در پيشبرد سياست‌ها، تاريخ انديشه‌ها و متدولوژي اقتصادي نقش مهمي داشته است. 

لازم است نکاتی را در ابتدای این سلسله‌ جلسات توضیح دهم. اول از همه در مورد این منابعی که من ذکر کرده‌ام باید بگویم که نباید لیست بلند‌ بالایش شما را بترساند. اگر شما اولین پاراگراف را بخوانید متوجه می‌شوید که این لیست به هیچ معنای آمریکایی، یک لیست مطالعه نیست_لیستی که از شما انتظار برود آن را تمام و کمال بخوانید. اتفاقا من از شما انتظار ندارم حتی یک بیستم یا کمتر از این کتاب‌ها یا مقالاتی که این جا لیست شده است را بخوانید. 

دلیل گردآوری این لیست، خیلی ساده، کم کردن زحمت شماست. وقتی من جوان بودم و ادبیات این موضوع چندان غنی نبود، اولین استاد اقتصاد در ال‌اس‌ای_ادوین کانان معروف_از مشخص کردن هر لیستی برای مطالعه سر باز می‌زد. اصل او این بود:«به آنها اجازه دهید تا به قعر کتابخانه بروند و آن‌جا برای خودشان شنا کنند.» 

بی‌تردید در آن روزها، این توصیه خوبی بود چون کتاب‌های اقتصاد کتابخانه در بخش قفسه‌های آزاد، تنها دو قفسه را تشکیل می‌داد، یعنی مقداری که یک اقتصاددان حرفه‌ای ممکن است در چند سال نخست فعالیتش جمع ‌کند، و بسیار جذاب بود که کتاب‌ها را یکی یکی از قفسه خارج کنید و آنها را مزمزه کنید تا تصمیم بگیرید که کدام برای آن بخش از فرآیند آموزشی‌تان غنی‌تر است.
 
اما امروز ادبیات انديشه‌هاي اقتصادي موضوع بسیار غنی و متنوع شده است. من پیش‌تر در صفحه فروش کتاب اکونومیست گفته بودم که هر سه دقیقه یک کتاب اقتصادی در جهان منتشر می‌شود و بنابراین اگر من شما را بدون هیچ راهنمایی رها کنم، به جامعه ظلم کرده‌ام. بنابراین این لیست، که من هر سال بر اساس اطلاعم از ادبیات ارزشمند و آن چه در دوازده ماه گذشته‌اش در دنیای نشر رخ داده است، تجدیدش می‌کنم، در جهت بازتولید شرایطی است که در مجموعه کتابخانه بتوان به نتیجه رسید. این لیستی از آثاری است که تمام مطالبی که در این سی و پنج سخنرانی عرضه می‌شود را پوشش می‌دهد و شما می‌توانید بدون تلف شدن وقت آنها را مطالعه کنید. 

اگر شما دانشجوی کارشناسی باشید، آن قدر سرتان شلوغ است که توقع خواندن همه کتاب‌ها از شما ظالمانه است و بنابراین فقط باید کتاب‌های ویژه‌ای را بخوانید و خواندن برخی از آثار اصلا نیاز نیست. من همین طور که پیش می‌رویم به آن آثار اشاره خواهم کرد. در مورد دانشجویان کارشناسی ارشد، اگر شما در آرزوی یک اقتصاددان خبره شدن هستید، تاریخ اندیشه اقتصادی به طرق مختلف به کارتان می‌آید و بنابراین در ده‌ سال آتی مجبور خواهید بود بسیاری از کتاب‌هایی که من پیشنهاد می‌کنم را بخوانید. اما از آن‌جا که دوره کارشناسی ارشد یکی دو سال بیشتر نیست، از شما نیز انتظار خواندن نزدیک به همه کتاب‌هایی که در لیست نام برده شده است، نیست. خوب، فکر می‌کنم به اندازه کافی راجع به لیست توضیح داده‌ام. 

من می‌خواهم این جلسه را به برخی توضیحات کلی پیرامون خود موضوع اختصاص دهم و سپس امیدوارم بتوانم به سراغ اولین شخصیت بزرگی بروم که شما باید در ارتباط با این موضوع مطالعه کنید_یعنی افلاطون. اما پیش از هر چیز، توضیحات کلی. 

سوالی که احتمالا در ذهن شما ایجاد شده، این است که چرا بسیاری از مردم عاقلی که اقتصاد می‌خوانند، این چنین به تاریخ این علم اهمیت می‌دهند؟ تاریخ هر علمی هیچ اهمیت ضروری در زندگی حرفه‌ای ندارد مگر این که کسی را آرزوی تدریس آن علم باشد. در این پاسخ هیچ فریبی نهفته نیست، اما وقتی بحث «فهم» آن‌چه در جهان معاصر رخ داده است و آن‌چه در مباحثات فکری پیرامون این موضوع رخ داده است، مطرح است، پاسخ متفاوت است. پاسخ به نظر من این است که این موضوع کاربردهایی دارد. این موضوع هر چندعجیب به نظر می‌رسد، اما خاصیتی دارد که اگر توصیف شود، آن‌ را مرتبط با علاقه خود به جهان پیرامونتان خواهید یافت. 

ابتدا به اعتراضی بپردازیم که شما می‌توانید در کتاب‌های سطحی بیابید. چرا ما باید به تاریخ علوم اجتماعی توجه کنیم، در حالی که در مورد علوم طبیعی توجه به تاریخ آن چندان اهمیتی ندارد؟ تاریخ علوم طبیعی، خود موضوعی بسیار جذاب است. اما این مطالعه آن چنان که من امیدوارم برای علوم اجتماعی به نفعش استدلال کنم، برای اعضای حرفه‌ای گروه علوم طبیعی ضرورت ندارد. جالب است که بدانیم 1000 یا 500 سال پیش علم ستاره‌شناسی در چه موقعیتی بوده است، اما برای آن که یک ستاره‌شناس درجه یک در زمان حاضر باشیم، هیچ نیازی به دانستن کارهای بطلمیوس یا کوپرنیک نیست.
 
در حقیقت ستاره‌شناس آن چه از نظام کوپرنیکی باقی مانده است را در دیگر مطالعاتش به دست می‌آورد. این مطلب در مورد تاریخ زیست‌شناسی و دیگر علوم طبیعی هم صادق است. اما وقتی شما به سراغ رشته‌هایی می‌آیید که کارشان تفسیر زندگی اجتماعی است، من معتقدم مساله کاملا متفاوت است. 

نهادها و اندیشه‌های معاصر، ریشه در گذشته دارند. فهم ریشه‌های اندیشه‌های مختلف، فراز و فرودهایی که داشته‌اند، پیشرفت خود موضوع، اثراتی که بر دیگر حیطه‌های اندیشه اجتماعی گذاشته است، چگونگی تغییر و تبديل آنها، اثراتش بر گفت‌وگوهای روزانه، همه و همه موضوعاتی است که اگر چه شما در آنها خبره نمی‌شوید اما من فکر نمی‌کنم که اگر آرزوی اقتصاددان شدن را داشته باشید، باید از آنها فهمی کلی داشته باشید. در واقع، من می‌خواهم بگویم اگر شما چنین دانشی نداشته باشید، واقعا ابعادی از فهم موضوع گسترده‌ای که بدان مشغولید را درک نخواهید کرد. اجازه دهید جمله‌ای را از تاریخدان برجسته دوره ویکتوریایی، مارک پتیسون، نقل کنم. 

مارک پتیسون تاریخدانی بسیار مشهور است که یکی از سه یا چهار بهترین زندگی‌نامه‌های قرن نوزدهم را نوشته است. او البته تا حدی بدبینانه گفته است:«کسی که نمی‌داند پیشینیانش به چه می‌اندیشیدند، مطمئن باشد که ارزش بیجایی برای اندیشه‌‌های خود قائل است»[پتیسون، 1885، ص78]. 

و اگر شما در زمان پیش بروید و به سراغ بزرگان اندیشه رشته خودمان بروید، در همین زمان خودمان(یا نزدیک به زمان خودمان، چون كينز در سال 1946 از دنیا رفت) کینز را می‌بینید که گفت:«مطالعه تاریخ اندیشه‌ها یک پیش‌نیاز ضروری برای آزادی ذهن است. من نمی‌دانم چه چیزی می‌تواند یک فرد را محافظه‌کارتر کند»_او این کلمه را در معنایی تحقیرآمیز به کار می‌برد_«من نمی‌دانم چه چیزی فرد را محافظه‌کارتر می‌کند وقتی چیزی جز زمان حال یا چیزی جز گذشته نمی‌داند.»[کینز، 1926، ص277]. یا نمونه‌ای دیگر؛ احتمالا برخی از شما نگاه به «نظریه عمومی» کینز انداخته‌اید؛ این اثر پیامی معروف دارد که «دیوانه‌... که صداها را از هوا می‌شنود»(او این جمله را در زمان هیتلر نوشته است):«دیوانه... که صداها را از هوا می‌شنود، شور و هیجانش را از برخی نویسنده‌های دانشگاه همین چند سال پیش گرفته است»[همان، ص 383]. او می‌خواهد بگوید که فکر می‌کند این اندیشه‌ها هستند و نه علاقه‌های سطحی که «در بلندمدت» برای خیر یا شر می‌تواند خطرناک باشند (خیلی ابلهانه است که بگوییم این ادعا در کوتاه‌مدت هم برقرار است). 

می‌خواهم بگویم که در کنار آموختن چیزهایی درباره لاک، پتی، فیزیوکرات‌ها، آدام اسمیت، ریکاردو و امثالهم، مساله مهم‌تر این است که فهم پیشرفت‌های جدید این رشته بدون داشتن درکی از چگونگی توسعه آنها، بسیار دشوار است. مثلا نظریه محض ارزش را در نظر بگیرید. چند مقاله در زمان حال نشان بدهم، چند مقاله در مورد نظریه شبه اجاره، خوانده باشم که در آنها همه چیز اشتباه گرفته شده است، تنها به این دلیل که نویسندگان آنها تاریخ تحول این اصطلاح خاص را که توسط مارشال ایجاد شد، مطالعه نکرده‌اند. 

اگر شما افق دیدتان را گسترده‌تر نکنید و به جای تاریخ تحلیل‌ها، به تاریخ «اندیشه‌های» اقتصادی، آن طور که شومپیتر می‌گفت_تاریخ ارتباط میان تحلیل‌ها و ارزیابی فرد از آن‌چه در جهان در حال رخداد است و سیاست مناسب و چیزهایی از این قبیل_ نیندیشید، چه طور می‌توانید اندیشه‌های معاصر، زبان معاصر این موضوعات، لسه فر، جمع‌گرایی و چیزهایی از این قبیل را بفهمید؟ 

علاوه بر این‌ها مطالعه پیشرفت نظریه در رشته‌های اجتماعی مختلف به شما بعدی جدید از تجربه فکری می‌دهد. شما می‌دانید که در اقتصاد یکی از مشکلات این است که ما نمی‌توانیم آزمایش‌های تکرارشونده در آزمایشگاه داشته باشیم، بنابراین ما مجبوریم به سراغ تجربه‌های فکری مختلف برویم؛ تجربه‌های فکری، بسیار خطاپذیرتر از تجربه‌های آزمایشگاه هستند. تاریخ این رشته به شما مثال‌های خوبی از تجارب فکری‌ای ارائه می‌کند که شما از پیش با آنها بیرون از تاریخ آشنا بوده‌اید. 

مثلا در بحث نظریه پول، اگر شما مباحثات مركانتيليست‌ها [گروهي که معتقدند ثروت یعنی میزان مالکیت بر فلزات گران‌بها.م.] را در مورد جنگ‌های انگلیس و فرانسه در دوران ناپلئون مطالعه کنید، این فرصت را خواهید داشت که تجارب فکری‌ای را بازبینی کنید که تورم آن روزها و کاهش قیمت‌های پس از آن را توضیح می‌دادند یا اگر شما پیش‌تر بیایید و در میانه قرن نوزدهم مباحثات میان مکتب‌های مختلف ارز و بانکداری را مطالعه کنید، خود را در میانه جدالی می‌بینید که تا به امروز فرو ننشسته است. شما خود را در میان ریشه‌های این مباحثات خواهید دید و موضوعات پایه‌ای درگیر در این مسائل برای شما روشن خواهد شد. 

من سعی کردم موضوع بحث را توجیه کنم. چه مساله دیگری برای ایضاح مانده است؟ من شما را از دو اشتباه بزرگ بر حذر می‌دارم. اول این که کسی خودش را به تاریخ محض اندیشه‌ای محدود کند بدون این که زمینه آن موضوع را بشناسد. تاریخ به این صورت بسیار استعداد بدفهمی دارد. مثلا شما در فهم تاریخ تحول اندیشه‌های الهیاتی مربوط به اقتصاد قرون میانه دچار غلط‌های فاحش خواهید شد، اگر مراحل بعدی تحول آن اندیشه‌ها را مطالعه نکنید.
 
دومین اشتباه که ممکن است رخ دهد_و احتمال این که شما گرفتار این یکی شوید بیشتر است چون نسخه‌‌های بی‌معنی این اشتباه در زندگی روزمره شما به طور دائم تکرار می‌شود_ این بحث است که تحول اندیشه محصول قهری شرایط اجتماعی آن دوران یا پس از آن دوران است_ این آفت زمانه ما است؛ نمونه کلاسیک استفاده افراطی از اندیشه‌ای خوب. در این شکی نیست، شما به زودی خواهید دید که اندیشه اقتصادی تاریخ ما تحت‌ تاثیر شرایط اجتماعی و اقتصادی دوران خود بوده است. در این هیچ شکی نیست و من امیدوارم بتوانم توجهاتی از این قبیل را همین طور که پیش می‌رویم ارائه دهم، اما اگر شما این موضوع را به درستی و با دقت مطالعه کنید، در خواهید یافت که اغلب در این فرآیند اجتماعی مراحلی پیش می‌آید که شرایط اجتماعی زمانه از اهمیت می‌افتد و تنها چیزی که دخیل است، اندیشه محض_منطق و آزمون_است. 

اجازه دهید مثالی بزنم، مثالی که از بسیاری جنبه‌ها توی چشم است: ریکاردو در کتاب «اصول»ش[1817] که برخی از فصل‌هایش را شما باید بخوانید_برخی فصل‌های دشوارش را باید بخوانید_اندیشه‌هایش را از برخی ابعاد چنان انتزاعی ارائه کرده است که نه تنها هیچ رابطه علی با شرایط زمانه‌اش ندارد که حتی شباهتی به اقتصاددانان ریاضیاتی دوران جدید هم ندارد.
 
اما در عین حال شکی نیست که اندیشه ریکاردو را بی‌نظمی‌های پولی دورانش برانگیخته است، تورمی پس از تورم دیگر که با مباحثات مركانتيليست‌ها و نزاع بر سر این که آیا قوانین مربوط به غله باید در پایان جنگ‌های ناپلئونی به وضع پیشینش برگردد یا خیر، همراه شده بود. شکی در این نیست که او به این جهت تاثیر پذیرفته است. در عین حال در مورد کسی که از سوی دوستانش مجبور به نوشتن کتابی در مورد اصول علم اقتصاد شده است، شکی نیست که اندیشه‌های منطقی او را از شرایط محیطی کاملا دور کرده است و نتایجی که او بدان رسیده است، درست یا غلط، برآمده از منطق و آزمون کردن لحظه به لحظه نتایج منطقی با امور پیرامونی‌ است. 

من ریکاردو را انتخاب کردم چون میان ویرایش نخست و سوم کتاب «اصول» او تغییری حاصل شد که اتفاقا توسط کارل مارکس هم ستوده شده است؛ در ویرایش نخست، او مدعی شده بود که ماشینی شدن تولیدات «هیچ» اثری جز افزایش منفعت برای حقوق‌بگیران ندارد. دقت بیشتر در ویرایش سوم اثر نشان می‌دهد که او استدلالی پیچیده فراهم کرده است تا نشان دهد که این امر در برخی شرایط آثار دیگری نیز_در میان مدت_ «می‌تواند داشته باشد.» او این مطلب را به‌‌رغم میل دوستانش که سادگی ویرایش نخست را ترجیح می‌دادند، نوشت.
 
درس اخلاقی همه این حرف‌ها آن است که شما باید رویکردی جامع در مقابل تاریخ اندیشه‌ داشته باشید و همان‌قدر باید از تحلیل محض دوری کنید که از توضیحات محض اجتماعی دوری می‌کنید. 

در پایان سوالی وجود دارد: آیا کسی می‌تواند دیدگاه منصفانه نسبت به مسایلی داشته باشد که به شدت با منافع و زندگی روزانه‌اش مرتبط است؟ و پاسخ احتمالا این است که نه. اما در عین حال هیچ دلیلی وجود ندارد که سعی نشود، البته استدلالی برای این دیدگاه هست که وقتی کسی به پیش‌فرض‌هایش آگاه شد، باید آنها را فاش کند و من در این جلسات سعی خواهم کرد از این دیدگاه دفاع کنم و دست آخر با شما است که تصمیم بگیرید آیا این پیش‌فرض‌ها اشتباه است یا بر عکس به قوت دیدگاهتان می‌افزاید. به هر حال، شما به هر نتیجه‌ای که برسید باید این موضوع را در تمام مطالعات اجتماعی‌تان لحاظ کنید که خودتان را در برابر انتقاد و بحث باز بگذارید.
 
اگر یک چیز باشد که دانشگاه‌ها باید به شما بیاموزند و این طور نبوده است که همه دانشگاه‌ها در گذشته و حال آن را وظیفه خود بدانند، داشتن ذهن باز و پذیرش انتقاد مداوم از اندیشه‌هایتان است.

برچسب ها: اقتصاد پروفسور
پرطرفدارترین عناوین