هرودوت در کتاب سوم تاریخ خود (فقره 89) می گوید؛ «تنظیم مقررات مالی و اصلاحات دیگری نظیر آن موجب شده است که پارسها داریوش را کاسب، کمبوجیه را مستبد و کورش را پدر بنامند؛ زیرا اولی در همه چیز چانه می زد، دومی خشن بود و بی قید و سومی اخلاقی ملایم داشت و همه نوع به آنها خدمت کرد.»
گفته هرودت از بسیاری جهات در خور توجه و تامل است، به خصوص برای هر ایرانی. قبل از هر کس، گفته او متوجه ایرانی است چرا که هرودت از کسانی نام می برد که نه بنیانی در هویت تاریخی مصری دارد و نه یونانی، بلکه ایران و هویت تاریخی ایرانی بر اساس این نامها پا گرفته است.
بنابر این، درک سخن هرودت برای خودآگاهی تاریخی ایرانی ضرورت حیاتی دارد و البته چنین درکی ظرافت و دقت ویژه ای را می طلبد، چراکه نتیجه اندک خطایی تنها به سوبرداشت و کژفهمی از تاریخ منتهی نمی شود، بلکه نتیجه آن به صورت مستقیم به نقض خودآگاهی تاریخی و هویت ایرانی منجر می شود. آثار نقض خودآگاهی تاریخی در زمانه فعلی به نحو کامل قابل مشاهده است که به خصوص در مورد کورش به اوج خود رسیده است.
زمانی و در نظام سیاسی گذشته، کورش ابزاری بود برای ادعای احیا تاریخ و محمد رضا پهلوی در برابر آرامگاهش مدعی تجدید عهد بود و زمانی پس از آن کورش مفهومی دروغین ساخته و پرداخته یهودیان و غربیان قلمداد شد. کسی کورش را نقیض امت اسلامی دانسته و کسی کورش را برای حفظ ملیت ایرانی ضروری می داند. اضافه بر این، هیاهوی سد سیوند و تخریب آرامگاه کورش را هم می توان در نظر گرفت. تنها چیزی که در این بین وجود دارد استفاده ابزاری از نام کورش برای پیشبرد اهداف صرف صنفی و شخصی است.
در حقیقت، آنچه در پس تمام این قیل و قالها و اداعها وجود دارد همان نقض خودآگاهی تاریخی است و از این رو، نه آن که در برابر آرامگاه تجدید عهد می بندد، از اساس عهدی با تاریخ و کورش دارد و نه آن که کورش را دروغ خوانده بی ارتباط با تاریخ ایران است و همچنین، کورش در خودآگاهی تاریخی ایرانی نه چندان در راستای ملیت (واژه سوغاتی از غرب مدرن) است و نه نقیض مفهوم امت.
براستی می توان از خود پرسید؛ در این نام چه چیز وجود دارد که برخی از آن روبرمی گردانند و برخی پیراهن عثمانش می کنند؟ آیا به واقع، حقیقتی در آن وجود دارد که توان چنین گستره ای از هیاهو را داشته باشد؟ آری، براستی در این نام حقیقتی وجود دارد که در سطح تنزل یافته و تحریف یافته آن هیاهو مجال می یابد، اما واقعیت آن بسیار فراتر از این و کنه بنیادین هویت ایرانی را تشکیل می دهد. آنچه اهمیت دارد دریافت به جا و درست حقیقت تاریخی این نام است.
تاریخ نه اتفاق یا مجموع اتفاقاتی در گذشته است و نه درسی از گذشته که در این صورت تاریخ چیزی خواهد بود بدون شان وجودی و بی ارتباطی با آن که وجود دارد و زنده است. یک ایرانی همواره می تواند از خود بپرسد؛ کورش چه ارتباطی به من دارد؟ اگر کورش برای او شان و منزلتی وجودی، یعنی حقیقتی زنده نداشته باشد به گونه ای که در حیات عینی و زنده ایرانی حاضر نباشد، نمی توان جوابی برای این پرسش به دست آورد.
از این رو، تاریخ یک علم نیست تا آن که موضوعی برای بررسی و تحقیق داشته باشد و چند مورخ در عرصه آن اظهار فضل و فخر کنند و به حد یک وجود آزمایشگاهی تقلیل یابد. از همه این موارد گذشته، تاریخ ابزاری در دست پیشبرد اهداف سیاسی نیست تا کسی بتواند در جهت منافع صنفی خود آن را مصادره کند. بدور از چنین تصوراتی، تاریخ در بنیان آگاهی انسان پیش شرطی است که آگاهی بنابه آن امکان تحقق می یابد و در یافتن هویت هم امکان پرسشها را و هم پاسخها را فراهم می کند.
به عبارت دیگر، انسان اگر دارنده آگاهی است و به این جهت از حیوان متمایز است، به این دلیل است که دارای تاریخ است و شناختن در انسان مشرط و منوط به تاریخی بودن آن است. آگاهی در انسان امری شکل گرفته در خلا و رهاشدگی محض نیست بلکه متکی به تکیه گاهی است در درون خود انسان که تاریخ او باشد. بحث در این باب مجالی بسیار بیشتر از گفتار حاضر را می طلبد و اکنون تنها به این موضوع بسنده می شود که ایرانی آگاهیش به عنوان یک ایرانی به نحو بنیادین بسته به تاریخش است.
لازم است تا در این بین دو نکته مهم همواره در نظر داشت. الف- تاریخ یک واقعیت واحد و یگانه است. مراحلی که در تطورات تاریخی به وجود می آیند مراحل منفک از یکدیگر نیستند، بلکه اجزایی هستند که در پیوند با یکدیگر به وحدت یگانه ای دست می یابند و تاریخ نام این وحدت یگانه است. بنابه این وحدت است که حوادث و وقایع در هم تنیده می شوند معنا می یابند و از این رو، درک درست حوادث نیز درکی مبتنی بر وحدت بنیادین تاریخ است.
بررسی یک حادثه به صورت منفرد و یک سویه و بدون توجه به ارتباطهای متقابلش با دیگر حوادث و پدیده ها، یا به عبارت روشنتر؛ درک یک پدیده تاریخی بدون اتکا بر وحدت درونی تاریخ در نهایت به سوبرداشت و یا حتی تناقض گویی ختم می شود. ب- از آنجایی که تاریخ در آگاهی پیش شرط آن است، چیزی نیست که محکوم به اختیار انسان باشد. انسان می تواند به تاریخ خود واکنش نشان دهد و حتی انسان بودن انسان بر خلاف حیوان در این است که به تاریخ واکنش نشان می دهد. واکنش او به تاریخ نشان دهنده میزان و چگونگی خودآگاهی تاریخی او است، اما این امر به آن معنا نیست که تاریخ در معرض اختیار اوست. در واقع، آنچه که حتی در واکنش انسان به تاریخ واحد و یگانه باقی می ماند تاریخ و یگانگی آن است.
به این دلیل، انسان اختیار آن را ندارد و چنان قیچی به دست او داده نشده تا قطعه ای از تاریخ را از قطعه دیگری جدا کند، قطعه ای را بپذیرد و بخواهد و قطعه ای را در نظر نگیرد یا نفی کند. چنین واکنشی به تاریخ به معنای قطعه قطعه کردن وحدت تاریخ نیست، بلکه به معنای نفی خودآگاهی تاریخی و سرانجام دچار شدن به تناقض در آگاهی است. بنابراین، در آگاهی ایرانی از تاریخ قیچی کردن بخشی از تاریخ و پذیرفتن هزار سال از آن و نپذیرفتن هزار و پانصد سال یا برعکس، تنها یک نتیجه دارد و آن نفی و نقض همان آگاهی است. خودآگاهی تاریخی ایرانی امر دلبخواه نیست بلکه ضرورتی است که همراه در وجود هر ایرانی هست و چنان واکنشی به هر صورت باشد، تنها به معنای نفی وحدت بنیادین هویت ایرانی و به تناقض کشاندن ایرانی با خود است.
بنابراین، ایرانی تا زمانی که آگاه به ایرانی بودن خود است همانقدر آگاه به کورش است که به اسلام و تشیع آگاه است و این آگاهی او آگاهی واحد و یگانه ای است نه آگاهی به موضوعات پراکنده و جدای از هم. در این صورت، نمی توان به دلبخواه خود کورش را از اسلام یا اسلام را از کورش جدا ساخت و یکی را به ملیت و دیگری را به امت استناد داد. چنین واکنشهایی تنها از سر تناقض و عدم هماهنگی درونی برمی خیزد و صد البته که در عرصه های عینی جامعه ایرانی بسیار سردرگمی ها موجب شده است.
روشن است که این واکنشها سریع حاصل می شوند و زود به خرج می روند و صد البته خوش آب و رنگ و باب ذوق روز-نامه ای هستند، اما آیا ایرانی نباید در پی هویت خویش باشد و گامی فراتر از این روز-نامه ای بودن بردارد؟ پاسخ روشن است. از اساس و چه ایرانی و چه غیر ایرانی، انسان بودن منوط به یافتن همین هویت است و توجه به این امر ضروری است که به جای دربند روز-نامه ای بودن، هویت خویش را در ژرفای خودآگاهی تاریخی اش بجوید.
گفته هرودت با توجه به مبحث فوق معنای و مفهومی عمیق می یابد. کورش، کمبوجیه و داریوش با سه خصلتی که ذکر شده در خودآگاهی تاریخی ایرانی هم وجود دارند و هم به یکدیگر مرتبط هستند. کورش و کمبوجیه پدر و پسر هستند و به فاصله یک نسل، قدرت در خودآگاهی تاریخی ایرانی از عدالت به ظلم، از بزرگمنش و مهربان به کوته نظر و بی رحم تبدیل می یابد و کاسب نیز در این میان در خور تامل است.
در حقیقت، مستبد در واقیعت حیات سیاسی ایرانی نه زاییده شرایط و نه امری عارضی بر این حیات است. می توان چنین گفت که همانقدر که عادل و عدالت در بنیان خودآگاهی ایرانی جا دارد، مستبد و استبداد نیز در آن جای دارد و چون رابطه پدر و پسر به یکدیگر وابسته اند. به بیان روشنتر، رابطه و فاصله عادل و ظالم در خودآگاهی تاریخی ایرانی به رابطه و فاصله پدر و پسر است و به همین نزدیکی قابل تغییر و تبدیل است. این رابطه و فاصله را به درستی درک کردن کاری آسان نیست و لازم است تا بدور از هر گونه میل و خواهش شخصی یا تعارفی انجام گیرد. اگر پدر به معابد و پرستشگاههای دیگران احترام روا می دارد، پسر در کمال بی حرمتی با خنجر گاو مقدس مصریان را می درد و کاهنان را قتل عام می کند. این دو عمل را لازم است مرتبط با هم درک کرد، ارتباطی چنان عمیق که یکی با توجه به دیگری شناخته شود. بنابراین، اگر ایرانی برای حرمتگذاری کورش به ملل امپراطوری احترام قائل است، نباید با خودفریبی یا بی توجهی کمبوجیه را به صور گوناگون و حیلتها از آنچه کرده مبری بداند یا از آن چشم پوشی کند چرا که چنین حیلت و چشم پوشی تنها یک نتیجه دارد و آن نقض آگاهی اش و خودفریبی.
پس، در توجه به کورش و ارزشهایی که او ایجاد می کند توجه به کمبوجیه و هتک ارزشهایی که انجام می دهد نیز لازم است و توجه یک سویه به جنبه نخست نقض غرض بارآورده و خود به خود منجر به ایجاد جنبه دوم در عرصه عمل می شود. گفته هرودت ابعادی را نشان می دهد که در برآوردن نیاز ایرانی ضروری هستند به خصوص آن که داریوش را به صورت سنتز و راه جمع دو جنبه فوق دانسته شود. به هر حال این درست است که گفته شود؛ کورش همچنان برای هر ایرانی یک پدر است و ایرانی چه مسلمان و چه غیر مسلمان، چه ترک و چه فارس، چه لر و چه کرد، چه شمالی و چه جنوبی و چه در داخل ایران و چه در خارج از ایران در آگاهیش به عنوان ایرانی کورش را پدر می یابد.