قرآن هشدار داده بود که اگر پیامبر بمیرد یا کشته شود، شما نباید به اعقاب خود برگردید. (آلعمران /۱۴۴) برگشت به گذشته یعنی برگشتن به خوی جاهلیت و دعوا بر سر قدرت و ثروت؛ و برگشت کینههای میان اوس و خزرج و سایر قبایل و تقابل احزاب و گروهها در برابر هم و اینکه با انواع تهمت و دروغ، رقبای خود را از میدان بهدرکردن. در آغازین روزهای پس از مرگ رسول خدا این علائم دیده میشد.
محمدتقی فاضلمیبدی. عضو مجمع محققین و مدرسین حوزه علمیه قم در یادداشتی در روزنامه شرق نوشت:
کمترین ساغر بزم خوش او شد کوثر/ دل، چون شیشه ما هم قدح ایشان باد (مولوی)
براساس روایات تاریخی، پس از انتشار خبر وفات پیامبر اسلام (ص) مردم جزیرهالعرب واکنشهای مختلفی نشان دادند.
۱-آنان که او را پیامبر برگزیده خدا میدانستند و تحولات بزرگ او را در جزیره العرب دیده بودند، نمیتوانستند مرگ کسی را که در دل و جان جای داده بودند، باور کنند. مردی که قبیلههای مختلف عرب را زیر لوای توحید الفت بخشیده بود، آتش جنگهای دیرین را خاموش کرده بود، معاش محرومان و یتیمان را با زکات، صدقات و انفاق و تسویه اموال تأمین کرده بود.
سیاست «برابری» را به جای «نابرابری» نشانده بود، زنجیرهای اسارت و بردگی را از پای زیردستان باز گشاده بود و کرامت و شرافت و بزرگی آدمیان را فقط با تقوای الهی باورانده بود، باورکردن مرگ چنین پیامبری برای برخی چندان آسان نمینمود. خاصه اینکه سن پیامبر چندان بالا نبود و بیماریاش کوتاه و نه چندان سخت.
با خود میگفتند جسمش، چون پیامش جاودانه است و او نمیمیرد یا مانند عیسی به آسمان صعود میکند. مورخان نگاشتهاند هنگامی که خبر مرگ پیامبر اعلام شد، خلیفه دوم سخت برآشفت و گفت: هرکس بگوید محمد (ص) مرده است، با شمشیر سراغش میروم. «پیامبر نمرده است، او غایب گشته، همچنانکه موسی به کوه طور رفت. به خدا قسم پیامبر بهزودی خواهد آمد». خلیفه اول خود را به او رسانید و گفت: مگر در قرآن نخواندهای «انک میت و انهم میتون» وی خاموش شد و گفت خدای محمد زنده است.
۲- گروهی معدود در انتظار این بودند که با رحلت پیامبر، رسالت و پیام او نیز خاموش خواهد شد و سرخوردگان و قدرتباختگان از اسلام به نوای زمان جاهلیت بازمیگردند. غافل از اینکه خدا فرموده: «انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون» مولوی چه زیبا این کریمه را به نظم مثنوی کشانده است:
مصطفی را وعده داد الطاف حق/ گر بمیری تو نمیرد این سبق/ من کتاب و معجزت را خافضم/ بیش و کم کن را ز قرآن رافضم/ تا قیامت باقیش داریم ما/ تو مترس از نسخ دین مصطفی/ هست قرآن مر تو را همچو عصا/ کفرها را درکشد همچو عصا
و تاکنون اعجازوار این پیام و رسالت بر بلندای تاریخ مانده است. به قول ویل دورانت در شگفتم با اینهمه حملههایی که در تاریخ نسبت به اسلام و کشورهای اسلامی شده است، این دین (اسلام) سرپا مانده است.
۳- گروه دیگری که پس از وفات پیامبر به امحای اسلام نمیاندیشیدند، اما برای احیای خلافت و بقای آن در تبار خود نمیآسودند، بدون اتلاف وقت، جسد بیجان پیامبر را رها کرده و شتابناک بهدنبال نصب رئیس امت برآمدند. معدودی از بنیهاشم، در رأس آنان علی (ع) و عباس و طلحه و زبیر سرگرم غسل و دفن پیامبر بودند و عدهای زیر طاق سقیفه نشسته بودند تا تکلیف امت را برای تعیین رهبری روشن کنند. مبادا قبیلهای قدرت را از کف قبیله دیگر برباید. مهاجران (مکیان) و انصار (یثربیان) در زیر سایه سقیفه به رقابت برخاستند. جدال و مشاجره بالا گرفت.
برخی انصار چاره را در این دیدند که «منا امیر و منکم امیر»: از ما امیری و از شما امیری؛ یعنی دو رهبر برای یک امت. ابابکر که بزرگ و سالخورده مهاجران بود، این رأی را مردود دانست و گفت اختلاف امت را زیاد نکنید. امیر از مهاجران باشد و وزیر از انصار. روایتی از پیامبر در آنجا قرائت شد که: «الائمه من قریش» پیشوا باید از قریش باشد. بگذریم از اینکه کسی برای این روایت به سند صحیحی دست نیافته است. در هر صورت کار تعیین پیشوایی فیصله یافت.
به گوش علی (ع) خبر رسید که گروهی از قریش که خویشتن را از شجره رسولالله خواندهاند، بر انصار فائق آمدهاند. حضرت فرمود «احتجوا بالشجره و اضاعوا الثمره» درخت را گرفتند و میوه را رها کردند.
با وجود این، مشکلات مسلمین بهنوعی دیگر از سر گرفته شد. ابوسفیان که از دیگر فحول و کهول قریش و جاهلیان بود، بر چنین انتخابی اعتراض کرد و رو بهسوی خانه علی نهاد و گفت یا علی دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنم؛ حضرت از قبول بیعت امتناع کرد، چون میدانست که ابوسفیان چهها در سر دارد.
روزهای آغازین پس از رحلت پیامبر است. همه در این فکر هستند که چه کسی یا از چه قبیلهای حاکم میشود؟ انصار یا مهاجر؟ اگر از انصار است، از اوس باشد یا از خزرج؟ دعوا بر سر قدرت بود و دعوی اصلی پیامبر روبهفراموشی میرفت و چنین امری شوخی نیست. سالها میان عدنانیان و قحطانیان یعنی اعراب شمال و جنوب بر سر قدرت دعوا بوده است.
اسلام چنین برتریجوییها را شیطانی دانست و تخاصم را وصف جهنمیان شمرد. تا پیامبر زنده بود این مرزهای نفاق و شقاق فروریخته تلقی میشد. اکنون بهگونهای دیگر در غیاب پیامبر بازمیگردد. کسی در این فکر نیست که چگونه باید حکومت کرد تا اسلام واقعی بماند و اختلاف امت کم شود و خوی جاهلیت بازنگردد و آدمیان به نام اسلام بر سر هم نکوبند و اخلاق و عدالت و اخوت و معنویت که شاهبیت دعوت پیامبر بود جزء فرهنگ و آیین مردم شود؛ اما دامنه اختلاف از همان آغاز شروع شد، چون از دیدگاه عدهای قطب خلافت بر مدار و محورخود نمیگشت.
سعد بن عباده که از سران انصار بود، هیچگاه در نماز خلیفه حاضر نشد و همواره سر از بیعت پیچید. در زمان خلیفه دوم جسد بیجان او را در راه شامات یافتند. برخی میگویند نخستین ترور کوری که پس از پیامبر در راه قدرت صورت گرفت، کشتن سعد بن عباده بود. با اینکه پیامبر «فتک»، یعنی ترور را در اسلام نهی کرده بود؛ این قتلهای کور که در تاریخ اسلام کم نبوده است، بهویژه روزگار عباسیان، ادامه داشت.
نهتنها سعد بن عباده از بیعت سر باز زد، بلکه کسانی از بنیهاشم از جمله حضرت علی نیز در ماههای نخست با خلافت از سر سازگاری درنیامدند. شاید پایان داستان را تلخ و تاریک میدیدند؛ یعنی با این شیوه ممکن است سالیانی نه چندان دور، اسلام نبوت به اسلام سلطنت تبدیل شود و باز حکومت اسلامی به شیوه ملوکیت و سلطانی در لباس اسلام بهجای نبوت نشیند و این آیینی که با دانش و قرائت و اندیشه آغاز شده است، پس از مرگ پیامبرش با جنگ قدرت ادامه یابد و چنین قضاوت شود که تاریخ اسلام یعنی تاریخ جنگ قدرت.
در تاریخ اسلام گروهی به نام [مستسلمین]یاد شدهاند؛ یعنی کسانی که از راه لاعلاجی، اسلام را پذیرا شدهاند. این گروه کسانی بودند که منافع خود را در آینده با پذیرفتن اسلام میدیدند؛ بنابراین با گذشتن کمتر از نیمقرن مستسلمین جای مسلمانان واقعی را گرفتند. مطرودیان پیامبر، چون خاندان ابیالعاص به صحنه قدرت بازگشتند و برخی یاران پیامبر، چون ابوذر بهسوی شامات تبعید شدند.
سیاست تسویه و برابری جای خود را به سیاست تفضیل و برتری عرب بر عجم داد و اختلافات جاهلیت باز گشت. حکومت پیامبر که براساس مشورت با مردم تأسیس شده بود، با حکومت خودکامه معاویه جابهجا شد. فاصله اسلام شام با اسلام مدینه مانند فاصله اسلام پیامبر تا جاهلیت بود.
شاید داستان پیدایش «رده» یعنی از دین برگشتگان در فاصله کوتاهی پس از مرگ پیامبر دور از انتظار نباشد. نخستین کار آنان این بود که از پرداخت زکات امتناع ورزیدند. نافرمانی مدنی آنان با فشار مالی بر خلافت آغاز شد. در میان آنان کسانی دعوی نبوت کردند. با شمشیر خالد و خونهایی که ریخته شد، این سرکشیها فرونشست.
برخی جریان رده را یک رویداد سیاسی میدانند و نه اعتقادی. پیامبر برای مردم از اخلاق و عدالت و برادری سخن گفته بود. سفارش یتامی و فقیران در زبان وحی جاری بود. نخستین صدایی که در حرا پیچید، دعوت به خواندن و تعلیم انسان بود؛ اما پس از مرگ او در میان مسلمانان اختلاف بر سر قدرت و ثروت بالا گرفت و چه خونها که در زمان امویان و عباسیان برای تصاحب کرسی امیرالمؤمنینی ریخته نشد؟
قرآن هشدار داده بود که اگر پیامبر بمیرد یا کشته شود، شما نباید به اعقاب خود برگردید. (آلعمران /۱۴۴) برگشت به گذشته یعنی برگشتن به خوی جاهلیت و دعوا بر سر قدرت و ثروت؛ و برگشت کینههای میان اوس و خزرج و سایر قبایل و تقابل احزاب و گروهها در برابر هم و اینکه با انواع تهمت و دروغ، رقبای خود را از میدان بهدرکردن.
در آغازین روزهای پس از مرگ رسول خدا این علائم دیده میشد. چندی نگذشت که روایتهایی دروغین از زبان پیامبر به سود و زیان این و آن از سوی مبلغان حکومت بر سر منابر قرائت شد. شاید خطبه آتشین دخت پیامبر در همان ماههای نخست، دیدن سیاهیها و تلخناکیها در آینده نهچندان دور بود؛ یعنی باز گشت پدیدهای به نام طاغوت؛ طاغوت سیاسی یا طاغوت اقتصادی.
دعوت تمام پیامبران حوزه مدیترانه به تعبیر قرآن این بود: «و لقد بعثنا فی کل امه رسولا ان اعبدو الله و اجتنبو الطاغوت». پس از عبودیت خداوند اجتناب از طاغوت است؛ یعنی قدرتهای سرکشی که به کسی و جایی پاسخگو نیستند؛ بنابراین ابراهیم بر نمرود میتازد، موسی بر سر فرعون فریاد میکشد، عیسی در برابر احبار و ملایان یهودی که بهجای خدا نشسته بودند، میایستد و حضرت محمد (ص) با تمام مظاهر بت و بتپرستی چه در قالب هبل و چه در قالب ابوجهل به تمام دردها و زجرها تن میدهد.
علی (ع) در روزهای نخست خلافت چنین گفت: الا و ان بلیتکم قدعادت کهیئتها یوم بعثالله نبیه: روزگار شما مانند روزگار پیش از بعثت شده است؛ یعنی خوی و خصلت جاهلی در میان شما دوباره عودت کرده است. اموال مسلمین در دست معدود افرادی قرار گرفته و مردم به ذلت و بدبختی گرفتار آمدهاند (اتخذوا مال الله دولا و عباده خولا).
پیامبر پس از حجهالوداع همواره تب میکرد و مریض میشد و روزهای آخر عمر پیامبر تب شدت پیدا کرد، بهگونهای که نوشتهاند: دست بر بدن پیامبر گذاشتن، بهخاطر شدت حرارت، سخت بود. با اینکه مسجد کنار منزل بود، از امامت در مسجد بازایستاد. وفات پیامبر را همگان روز دوشنبه از روزهای هفته نوشتهاند؛ اما در کدام ماه، اختلاف است. مورخان عامه روز دوازدهم ربیعالاول میدانند و محدثان شیعه روز بیستوهشتم صفر.
بنا بر قولی روز دوم ربیعالاول ایشان رحلت فرمودند. در اینکه آخرین گفتار پیامبر در آخرین ساعات عمرشان چه بوده است نیز اختلاف است. در روایت عایشه آمده که آخرین فرمان پیامبر این بود: لایترک بجزیره العرب دینان. امام صادق (ع) آخرین گفتار پیامبر را بر سر منبر مسجد مدینه چنین بیان میکند: اذکر الله الوالی من بعدی علی امتی، الا یرحم علی جماعه المسلمین. فاجل کبیرهم و رحم ضعیفهم و قرعالمهم و لم یضرهم فیذلهم و لم یفقرهم فیکفرهم و لم یغلق بابه دونهم فیاکل قویهم ضعیفهم. ثم قال: قد بلغت و نصحت و اشهدوا؛ پیشوایان بر امتم را تذکر میدهم که بر مسلمانان بیرحمی نکنند.
سالخوردگان را بزرگ شمرند، بر محرومان رحم آورند، عالمان و دانشمندان را بزرگ دارند، مبادا آنان به ذلت بیفتند. جامعه را به فقر و ناداری نکشانند که کفر بهدنبال دارد. درهای حکومت را به روی مردم باز بدارند [تا مردم آزادانه سخنشان را بگویند]و زورمندان به جان ضعیفان نیفتند. سپس فرمود پیامم را ابلاغ کردم و نصیحتم را رساندم، همگی شاهد باشید. امام صادق میفرماید: هذا آخر کلام تکلم به رسول الله علی منبره (بحار ج ۲۲ ص ۴۹۵) این گفتار پیامبر نشان میدهد که دغدغههای آن حضرت پس از مرگش نسبت به زمامداری مسلمین زیاد بوده است؛ بنابراین از چگونه حکومتکردن سخن میگوید.
گمرهان را ز بیابان همه در راه آرد
مصطفی بر ره حق تا به ابد رهبان باد