افغانكشي قبحي در مهريز ندارد، مهريز شهر كوچكي است و افغانكشها به چهره و اتومبيل در شهر شناخته ميشوند، حتي نيازي به نشانه نيست، هر مهريزي در ميان آشنا و دوستان خود يا يك افغانكش فعال ميشناسد يا آشنايي دارد كه يك شبه راه صدساله رفته و بعد از خريدن چند خودرو و ملك، حالا كار افغانكشي را رها كرده و همان چند ماه كار كردن بار او را براي همه عمر بسته است.
دو گروهند، هر دو در جستوجوي شغل و درآمد، يكي پشت صندوقعقب اتومبيل همراه با 6 و 7 نفر ديگر مينشيند و ديگري پايش را روي پدال گاز فشار ميدهد و جادههاي فرعي و خاكي را با سرعت بالا ميراند. روان، سيبسوران، مهرستان، ايرانشهر، خاش، زاهدان، جادههاي اين شهرها تاكنون بارها شاهد عبور «افغانيكش»ها بوده است.
به گزارش اعتماد، آبان سال گذشته بود كه در كيلومتر 80 مسير سراوان به خاش، 2 وانت افغانيكش در جاده به هم برخورد كردند و از اين حادثه 28 كشته و 26 مجروح بر جاي ماند. جاده سنتو مهريز نيز نه حالا كه سه نفر از افغانستانيها در ارديبهشت ماه امسال و در آتشسوزي جان خود را از دست دادهاند، بلكه پيش از اين هم شاهد فعاليت «افغانيكش»ها بوده است. سال 1392 بود كه «منوچهر نصيري» فرمانده انتظامي شهرستان مهريز به گستردگي فعاليت قاچاق اتباع بيگانه غيرمجاز در شهرستان مهريز اذعان كرد. گرچه از تعداد تلفات انساني در تعقيبوگريزهاي پليس و افغانيكشها آمار دقيق در دست نيست، اما هر از گاهي خبرهاي منتشرشده نشان ميدهد كه پاسگاه شهيد مدني مهريز، شاهد شهادت نيروهاي خود در اين تعقيب و گريزهاست. 17 آذر 1397، سروان «ايرج صفاري»، جانشين فرمانده پاسگاه شهيد مدني در يكي از اين تعقيب و گريزها به شهادت رسيد و امام جمعه مهريز، در خطبههاي خود «افغانيكشي» را معضل مهريز دانست كه سالهاست گريبان اين شهر را گرفته است.
پيش از آن در تاريخ 2 تير 1397 دادستان عمومي شهرستان مهريز گسترش پديده افغانكشي در مهريز را به دليل موقعيت مكاني پاسگاه شهيد مدني دانسته و تاكيد كرده بود كه اين پاسگاه بايد به خارج از حوزه استحفاظي منتقل شود، گرچه اين دادستان خبر داده بود كه كارگروهي در اين شهرستان براي «رفع مشكل انتقال غيرقانوني افغانيها» صورت خواهد گرفت، اما دو سال بعد، آتشگرفتن خودروي افغانيكشي، بار ديگر نشان داد كه مهريز هنوز بابت «افغانكشي» و قاچاق انسان هزينه ميدهد. داستان افغانكشي، دو بازيگر نمايان دارد، «راننده» و «مسافر»، اما در كنار اين دو بازيگر، شبكهاي گسترده از افراد ديگر در هم تنيده شدهاند، حوزه و حيطه خود را دارند و قوانين و راه و رسمهايي براي اين تجارت شكل گرفته است. روايت افغانكش اين گزارش، روايت «مهرداد»، جوان تحصيلكرده مهريزي است كه به مدت يك سال با پژو 405 يكي از «آدم»ها مشغول به كار بود و حالا دو سال ميشود كه مسافر نميبرد، هرچند پول اين كار هنوز وسوسهكننده است، اما بيكاري حتي بيش از پول كلان اين كار فكر دوباره افغانكشي را به ذهن او ميرساند.
روي ديگر داستان، شرح چگونگي ورود «ضمير» است، ضمير با نام مستعار انتخابي با ترس و لرز داستان ورودش به ايران را ميگويد، از تغيير متعدد پايگاهها تا تعريف «گروگانخانه»، شرح دردي است كه در مخيله نميگنجد، دردي كه تكرار اين مسير را براي او غيرممكن ميكند. آنجا كه فردوسي ميگويد: «يكي راه بود پرخار و خطر، بسي باتلاقهاي ظاهر به زر/ يكي راه بود و صدكس سوار، همه سوي دانش همه سوي كار» ضمير و مهرداد هر دو در نبود امنيت شغلي، پاي به باتلاق به ظاهر زر گذاشتهاند، صحبتهاي اين دو نفر با نام مستعار و تغييرات جزيي در سن و رشته تحصيلي مكتوب شده است.
روايت يك راننده افغانكشي
افغانكشي قبحي در مهريز ندارد، مهريز شهر كوچكي است و افغانكشها به چهره و اتومبيل در شهر شناخته ميشوند، حتي نيازي به نشانه نيست، هر مهريزي در ميان آشنا و دوستان خود يا يك افغانكش فعال ميشناسد يا آشنايي دارد كه يك شبه راه صدساله رفته و بعد از خريدن چند خودرو و ملك، حالا كار افغانكشي را رها كرده و همان چند ماه كار كردن بار او را براي همه عمر بسته است. شايد چهار و پنج سال پيش «افغانكشي» هم در ظاهر و هم در باطن «شغل مخفي» بود، اما بعد از ديدن خانههاي مجلل و خودروهاي متعد دوستان و آشنايان، كمكم آوازه اين شغل پرخطر در شهر پيچيد، تا جايي كه در مهريز اگر كسي موتور دويست سيسي با فنرهاي دستكاري شده داشته باشد، او را «افغانكش» ميخوانند. از طرفي ديگر افغانكشها نه از شهروندان طبقه فرودست جامعه، بلكه حتي از برخي جوانان تحصيلكرده هستند كه با شنيدن و ديدن عايدات مالي اين كار، كنج عزلت بيكاري را رها كرده و با ماشين خود يا ماشين «آدم» افغانيكشي كردهاند.
«افغانكش»ها رانندههاي «آدم»ها هستند. در مهريز شايد سه يا چهار «آدم» اصلي باشد كه با تهران در ارتباط هستند، براي هركدام از اين آدمهاي اصلي اما «افغانكش»هاي زيادي كار ميكنند. هر «آدم» عموما پنج يا شش خودرو و بيش از پنجاه راننده دارد، 405 و سمند پراستفادهترين خودرو براي «افغانكشي» مهريزيهاست. شناسايي اين خودروها نيز چندان كار دشواري نيست، فنرهاي اين خودروها به قدري بالاست كه بعد از سوارشدن ده تا پانزده افغانستاني درون خودرو، شاسي به اعتدال ميرسد. از طرفي ديگر، علاوه بر پژو و سمند، زانتيا خودروي لوكسي است كه عموما براي حملونقل مسافران ويژه به كار برده ميشود. مسافران زانتياها، عموما كارگراني نيستند كه در جستوجوي شغل راهي ايران شوند، عموما سه يا چهار نفر سوار زانتيا ميشوند، و اين مسافران يا تاجر يا از سركردههاي فروش مواد مخدر هستند. مقصد عموم اين مسافران ويژه تهران است، با احترام و عزت، آراسته و شيكپوش سوار ماشين ميشوند و به راحتي ميتوانند مبلغي حدود بيست ميليون تومان را براي اين جابهجايي بپردازند. غير از زانتيا، پژو چهارصد و پنج و سمند، وانتها و موتورهاي دويست يا سيصد سيسي هم «افغانكشي» ميكنند.
موتور تمام اين وسايل نقليه در قرارداد با برخي مكانيكها و به شكل پنهاني تقويت ميشود و براي دودزاشدن نيز اين مكانيكها كليدي را در بخش راننده تعبيه ميكنند تا در صورت لزوم اين دكمه فشرده شود و دود سپيد چنان جاده را بپوشاند كه بتوان به راحتي از فرعي و خاكي فرار كرد. استفاده از دودزا چقدر در تعقيب و گريز موثر است؟ «خيلي. دود كل جاده رو محو ميكنه و اگه توي فرعي باشيم خيلي راحت ميتونيم فرار كنيم، وقتي خلاف ميايم يا نزديك پاسگاهيم ممكنه گير بيفتيم ولي احتمال موفقيتش زياده، هيجانشم همونقدر زياد.» تا حالا گير افتادي؟ «يه بار تا حالا دودزا زدم و از فرعي رد كردم. جز اون نه، البته راههاي ديگهاي هم براي فرار هست.» چه راهي؟ «پول. مسافراي من اكثرا افغاناي زير خط فقرن، اما اگه تاجر يا مافياي مواد به تورمون بخوره خود مسافر پول رشوه رو ميده. بعضي جاها هم آشنا داريم.» مسير افغانكشي يكپارچه نيست. قرارگاهها پيش از سفر مشخص ميشوند. پشت يك تپه راننده شماره يك در تاريكي هوا مسافرانش را تا رسيدن ماشين بعدي منتظر نگه ميدارد.
بعد از رسيدن ماشين، موتور يا اتوبوس بعدي به سرعت مسافرانش را تحويل ميدهد و امضا ميكند. كمشدن يك مسافر به مثابه كمشدن يك كالاست، به همان تعداد فاكتور كه مسافر تحويل گرفته بايد تحويل دهد. در صورت فراركردن يك مسافر، راننده مجبور است بهايي معادل دوبرابر هزينه يك نفر را به «آدم» بدهد. اما فراركردن مسافر تنها دليل كمشدن كالا از صورتحساب نيست، حالا جز «افغانكشي»، «گروگانگيري» هم راه و رسم تازهاي در انتقال غيرقانوني افغانستانيهاست. برخي «افغانكش»هاي كاركشته بعد از مدتي تصميم ميگيرند «گروگانگيري» كنند كه در اين صورت با خطر بيشتر، پول بيشتري به جيب ميزنند. شش شب افغانكشي معادل خريدن يك پژوي چهارصد و پنج، با قيمت سال گذشته است، اما چنين درآمدي بعد از مدتي ديگر چشمگير نيست و گروگانگيري به راهي براي دوبرابر كردن اين درآمد تبديل ميشود. مهريز در كنار جاده سنتو اولين شهر پس از پايان خط مرزي استان كرمان است. امكانات رفاهي شهر و باغهاي اطراف آن فضاي مناسبي را براي كار ارزان افغانستانيها فراهم كرده است. برخي مسافران قاچاقبرها در مهريز پياده ميشوند و سراغ كار ميروند، برخي ديگر از مهريز به سوي اصفهان، مشهد يا تهران روانه و برخي ديگر در راه تكه و پاره ميشوند. افغانكشهاي مهريزي يا كار خود را از پشت تپه پاسگاه و ايست بازرسي شهيد مدني آغاز ميكنند، يا برخي از كرمان مسافر ميگيرند اما براي اينكه كمتر شناخته شوند و البته براي اينكه مافياي سيستان و بلوچستان در دست آدمهاي مهريزي نيست، كمتر از لب مرز مسافر ميگيرند. هزينه افغانكشي بستگي به نوع ماشين، تعداد و طبقه اجتماعي مسافران دارد. حمل با پژوي 405 و با تراكم دوازده نفر حدود سه تا چهار و گاهي پنج ميليون تومان هزينه دارد، فصل و زمان نيز اين هزينه را تغيير ميدهد.
عموما دو نفر در صندلي جلو جا ميشوند، هشت تا ده نفر صندلي پشت، پنج تا هشت نفر نيز بسته به جثه در صندوق عقب. اين اتومبيلها براي صرف يك وعده غذايي و قضاي حاجت كيلومترها دور از جاده فرعي نگه ميدارند، هزينه خريد غذا نيز مجزا از هزينه تردد حساب ميشود. هرقدر توان مالي مسافران كمتر باشد، تعداد بيشتري از آنها در ماشين جا داده ميشوند، در برخي موارد افغانكشها براي سود بيشتر در كنار مسافران خود كه حق اعتراض و پرسش هم ندارند، به جابهجايي مواد مخدر نيز دست ميزنند، اما اين مواد را در لباس و وسايل افغانستانيها پنهان ميكنند تا در صورت دستگيري جرم كمتري متوجه آنها باشد.
مسير سيستان و بلوچستان تا كرمان و يزد و قم با سواري و موتور طي ميشود اما كمي پيش از رسيدن به تهران، مسافران عموما به اتوبوسها منتقل ميشوند. اتوبوسها آخرين حلقه انتقال افغانستانيها به تهران نيستند، مسافراني كه در جعبه خواب راننده، فضايي حدودا دو متر در يك متر روي هم تلنبار ميشوند در تهران به «گروگانخانه» تحويل داده ميشوند. «گروگانخانه»ها عموما در شهرهاي اقماري استان البرز و در مسير جادههاي فرعي قرار دارند و مسافران افغانستاني پس از رسيدن به اينجا پول خود را پرداخت ميكنند و اين پول زماني به افغانكشها ميرسد كه تمام مسافران را بدون كسري تحويل گروگانخانه داده باشد. اين خانهها فضاي اقامت و غذاخوردن هم دارند اما به ازاي هر شب اقامت حدود دويست هزارتومان و به ازاي هر وعده غذا نيز تا پنجاه هزارتومان از افغانستانيها به صورت مجزا گرفته ميشود. خروج از گروگانخانه تنها با تحويل پول و تسويهحساب ممكن است و افغانستانيها در گروههاي دو يا سه نفره و در تاريكي شب به آرامي از اين مكان خارج ميشوند و بعد از تحمل چند روز عذاب بيامان، بالاخره هواي آلوده تهران را به درون ريه ميكشند و كمر خرد و خاكشير شده خود را راست ميكنند.
روايت يك افغانستانی
داستان مهاجرت پرمشقت به ايران با دو واژه آغاز ميشود: ناامني و بيكاري در افغانستان. مشوق به جان سپردن اين خطر، اقوام يا دوستاني هستند كه در ايران كار ميكنند و كارفرماهايي كه پيش از اين مهاجرت، قسط اول كار را براي هزينه قاچاق ميپردازند. دسترسي به شبكه قاچاق نيز كار چندان دشواري نيست، كافي است از روستاها يا شهرهاي اطراف به كابل برسند و طي كردن اين مسير تا مرز پاكستان به راحتي با اتوبوس صورت ميگيرد. از مرز افغانستان تا پاكستان به تدريج تعداد واسطهها، راهبلدها و گلوگاههاي توقف بيشتر ميشود. هزينه را ميتوان پيش از آغاز سفر پرداخت كرد اما ترجيح بر اين است كه صحيح و سالم به مقصد برسند و بعد هزينه پرداخت شود، اخبار مرگ دوستان و آشنايان در جادهها هر از چند گاهي به گوش ميرسد و ترجيح ميدهند حتي اگر اين كار به قيمت جان تمام شود، به قيمت واردكردن ضرر مالي به خانواده ختم نشود. واسطهها بعد از گذر از مرز پاكستان كه هيچ نشاني از دشواري عبور غيرقانوني از مرز را ندارد، به افغانستان برميگردند و كار اين انتقال در كشور پاكستان به دست واسطههايي است كه در ابتداي راه اهل پاكستان هستند و با نزديكشدن به مرز، تعداد ايرانيهاي راهبلد و قاچاقچي بيشتر ميشود. براي گذر از مرز ايران به دو امر حياتي نياز است، تاريكي شب و يك راهبلد ايراني.
مسيري كه ضمير طي كرد، مسيري بود حوالي خندقها كه توسط راهبلدها پر شده بود. خندق اگر پنج متر عمق داشت، راهبلدها در حوالي كوه توانسته بودند چهار متر اين خندق را به تدريج پر از خاك كنند و براي گذر از مرز افغانستان به ايران، تنها يك متر عمق باقي مانده بود. پيش از عبور شبانه از مرز، ضمير و همسفرانش در يكي از گلوگاهها منتظر رسيدن مسافران اتوبوسهاي ديگر و راهبلد ايراني شدند. اين گلوگاه در شهر نيمروز است؛ شهري كه كانون تجمع افغانستانيهايي هست كه به انتظار قاچاقچيها و راهبلدها ميمانند تا به خاك ايران برسند. راهبلد پيش از آغاز عمليات كار را تمام ميكند و ميگويد كه در صورت «گيرافتادن» يك نفر، بقيه نبايد بايستند و صدا كنند، حتي اگر تيراندازي شروع شد، به مسير مشخص شده بدوند و تا رسيدن به «تپه» نه بايستند و نه پشت سر خود را نگاه كنند. با رسيدن بقيه اتوبوسها و ماشينها، جمع نود نفره با خبر «واسطه» به تندي به سمت گودال حركت ميكنند، نود نفر دور از چشم برج نگهباني تا جان دارند ميدوند، بيست دقيقه دويدن نفسگير و جانفرسا آنها را به خاك ايران ميرساند. برخي افغانستانيها البته با سواري، وانت يا اتوبوس نيز جابهجا ميشوند اما خطر انتقال پياده اين جمعيت از طريق زمين براي افغانستانيها بيشتر و براي راهبلد و «افغانيكش» كمتر است.
بلافاصله پس از رسيدن به «تپه» و بدون داشتن فرصتي براي تازه كردن نفس، سه يا چهار پژو ميرسند، افغانستانيها كيپ به كيپ داخل ماشين جمع ميشوند و اگر بتوانند مبلغي به «افغانيكش» بدهند، ميتوانند پشت صندوقعقب يا صندليهاي پشتي به اندازه يك نفر براي خود فضا بخرند. پيش از حركت نيز توجيه ميشوند كه نه بايد صدا كنند و نه اعتراض، بعد از رسيدن به كرمان و تغيير ماشين فرصتي براي قضاي حاجت دارند و در اين مسير در صورت اضطرار نيز جايي براي اين كار نگه داشته نميشوند، سر آنها فرياد كشيده ميشود كه مثل تكه پارچه تا جا دارند در هم بگورند بلكه يك مسافر بيشتر هم ميان آنها جا شود. صندوق عقب هم بدترين گزينه است و هم بهترين، اما انتخابي نيست.
بدترين گزينه زيرا چند ساعت نه نوري به چشم ميرسد و نه هوايي به ريه، تنفس پشتسر هم چند انسان در گور دخمه سر را گيج ميبرد و استخوانها پس از مدتي گزگز ميكنند، دست و پا خواب ميروند و هر دستانداز ضربهاي مهلك به تنهاي درهم پيچيده وارد ميكند، اما حتي يك سانتيمتر براي تغيير وضعيت بدن جا نيست، تنها بخش مثبت صندوق عقب، نديدن است، نديدن راننده، نشنيدن ناسزاهاي راننده، نديدن تعقيب و گريزها و سر خم نكردن در كنار پاسگاهها. ضمير از كرمان تا يزد را پشت وانت آمد، همراه با سي نفر ديگر، سقف وانت بالا بود و اين سي نفر كل مسير را سرپا ايستاده بودند تا حوالي اصفهان. حوالي اصفهان با تغيير مسير چند مسافر، موتورهاي دويست و سيصد سيسي چهار نفر چهار نفر سوار ميكنند و از راه خاكي به سمت ايستگاه بعدي ميروند. ايستگاه بعدي اما عذابآورترين ايستگاه است. اتوبوسهاي خالي حوالي جاده فرعي ميايستند و شش تا هشت نفر را در اتاقخواب راننده پنهان ميكنند. سوار شدن به اتوبوس براي ضمير دردناكترين بخش ماجرا بود، تحمل چهارساعت فضاي قبرگون جعبه اتوبوس براي او چنان دشوار بود كه حالا ميگويد اگر به افغانستان بازگردد، هرگز اين مسير را با قاچاقبرها نخواهد آمد. آخرين مقصد ضمير، گروگانخانه بود، ضمير نه شب به گروگانخانه رسيد تا پنج صبح همانجا ماند، آبان سال 1395، پس از رسيدن ضمير به نقطه انتهايي، كارفرماي او مبلغ چهار ميليون تومان را به حساب «آدم» واريز كرد. «چرا خودت واريز نكردي؟» «كارفرما آدمو ميشناخت» «حالا از زندگي راضي هستي؟» «تا دو سال پيش آره، الان گرونيه و صرف نميكنه، بيشتر دوستام هم ميرن تركيه و ديگه اينجا نميمونن.» «من البته خيلي خوششانس بودم، از كابل تا تهران 4 روزه اومدم اما بعضيها براي آرومشدن جاده و امنيتش تا پونزده روز و يك ماه هم طول ميكشه اومدنشون. اينجوري هزينههاشون هم بالا ميره چون براي غذا و جاي موندن توي گروگانخونههاي بين راه بايد پول اضافي بدن. اما خوب شايد اين پول اضافي به نمردن بيارزه.»