شرایط کنونی ایران نشان میدهد در رویارویی ایدههای سیاسی متکثر در جامعه هیچ ایدهای چندان دست بالا را ندارد تا همه ایدهها را منقاد خویش کند. در تداوم این وضعیت جامعه بهسوی چندقطبی پیش خواهد رفت، جامعهای چندقطبی که مستعد بهرهبرداریهای سیاسی است.
احمد غلامی. سردبیر شرق در یادداشتی در این روزنامه نوشت: ناصر هادیان در گفتگو با یورونیوز درباره مسائل اخیر ایران- ترور سردار سلیمانی و حادثه سقوط هواپیمای مسافربری اوکراینی- از دو مفهوم سود جسته است: «ایده سیاسی و ایده استراتژی.»
هادیان ایده سیاسی را ایدهای میداند که دولتها برای گذار از مشکلات و حفظ یا ایجاد هژمونی خود آن را به کار میبندند. با برداشت از نگاه او ایده سیاسی بیش از آنکه متکی به واقعیت یا تغییر جدی در مناسبات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی باشد، پادزهری موقتی برای مقابله با دشمنان است تا آنان را ناگزیر کند به خواستههایشان تن بدهند یا در پروسه تخریب بیامانشان توقف یا خللی ایجاد کنند.
از این منظر ایدههای سیاسی مصرفیاند، مصرف داخلی دارند و خارجی؛ اما آنچه اصل است، استراتژی است. راهبردی سرد و منطقی است که تن به هیچ سانتیمانتالیسم سیاسیای نمیدهد و گاه با همه تلخی باید آن را فروخورد، مانند داروی تلخی که برای مداوا به کار بسته میشود. استراتژیها در کوتاهمدت خللناپذیرند، اما در بلندمدت به شیوهای بطئی و در شرایط حاد قابل تغییرند.
هدف اصلی طرفین مخاصمه (ایران_آمریکا) اضمحلال یا فروپاشی استراتژیهاست. ترور سردار سلیمانی یک ایده سیاسی برای ضربهزدن به یک استراتژی است که دست بر قضا در مکان و زمان نامناسب به ضد خودش بدل شد و حتی به ایده سیاسی طرف مقابل کمک کرد، اما سقوط هواپیمای اوکراینی با همه ابهاماتش به این ایده سیاسی که قابلیت بهرهبرداری استراتژیک داشت، ضربه هولناکی زد و بیدلیل نبود که تمام مخالفان ایران سقوط هواپیما را که واقعیتی تلخ و دردناک و غیرقابل بخشش بود، یکباره دستمایه ضربات سنگین خود بر پیکره استراتژیک ایران قرار دادند.
ایدههای سیاسی جریان اصلی در سیاست نیست و به معنای دقیقتر با کنکاش در ایدههای سیاسی نمیتوان جریان اصلی را که قرار است در قدرت سهم بسزایی داشته باشد، شناخت. شاید بسیاری از این ایدهها قربانی جریان اصلی شوند. ایدههای سیاسی چندمحوره و چندمنظوره هستند و بیش از هرکسی مردم و تحلیلگران سیاسی را به خطا وامیدارند. بدیهی است کشف و تبیین استراتژیها از حوصله مردم خارج است و، چون استراتژیها فاقد جنبههای رمانتیکاند، برای مردم جذاب نیستند. در تفاوت میان ایده سیاسی و استراتژی، تفاوت دولت اوباما و ترامپ کاملا آشکار است. دولت اوباما درصدد تحدید استراتژیک ایران بود و برای این امر راه مذاکره و مقابله را برگزیده بود. اوباما همه ایدههای سیاسی را وانهاده و رویکردش با ایران برخورد استراتژیک بود.
ازهمینرو در حوادث ۸۸ اوباما بعد از ظهور کمفروغی که در این حوادث داشت، بهسرعت از ایده سیاسی ۸۸ فاصله گرفت و آن را رها کرد؛ اما دولت ترامپ در آمریکا با ایدههای سیاسی متکثری روی کار آمده بود که این ایدهها در غالب وعدههای انتخاباتیاش عمل میکرد. آنچه ترامپ را وادار کرد که به وعدههای انتخاباتیاش وفادار بماند، این بود که این وعدهها بیش از آنکه تبلیغاتی باشند، در راستای انگیزههای استراتژیک بودند.
ترامپ به همین شیوه به مقابله با ایران آمد؛ کشوری که در سطح کلان ایدههای سیاسیاش در خدمت یک استراتژی است. ازاینرو است که دو رویکرد مشابه تنشآفرین شدهاند و گاه این تنش به نقطه جوش میرسد. آنچه اکنون بهوضوح میتوان آن را در مسائل داخلی و خارجی ایران مشاهده کرد، رویارویی این ایدههاست. ایدههای سیاسی خودجوش و مردمی که الزاما جنبه استراتژیک ندارند؛ اما پراکندگی و لاینحلماندن آنان استراتژی دولت ایران را فرسوده و ناکارآمد خواهد کرد.
مخالفان دولت ایران تلاش میکنند این ایدههای پراکنده را در محوری افقی در کنار یکدیگر بنشانند و از آن نتیجهای استراتژیک بگیرند؛ اما تاکنون موفق به این کار نشدهاند، چون نتوانستهاند ایدهای مرکزی را خلق کنند که برای همه طیفهای جامعه جذاب باشد. از همینجا میخواهم مفهوم «پارادایم کثرتگرا»ی بهمن بازرگانی را عاریه بگیرم. چه چیزی در تودهها اجماع به وجود میآورد؟ ایدهای که عموم مردم از بالا تا پایین از اقلیت تا اکثریت، فقیر و غنی، مذهبی و غیرمذهبی به آن شیفتهوار نگاه میکنند. تشبه به آن را جذاب و زیبا میبینند و ضد آن را زشت و چندش آور. یکی از کارکردهای ایده سیاسی جذابیت است؛ ایجاد گفتمانی جذاب که اجماعی خلاق به وجود آورد. ایدهای که بر محوری افقی قرار بگیرد و بدرخشد، فراارزش خواهد شد که نظام ارزشهای پارادایم کثرتگرا تحت تأثیر آن قرار خواهند گرفت. با تحلیل تاریخی بهمن بازرگانی میتوان به پاسخ پرسشهای کنونی نزدیک شد: «در انقلاب مشروطه ما تنها یک متهم داشتیم و آن هم خودمان بودیم. در آن زمان ما ایرانیها عمیقا بر این باور بودیم که ما از دنیای متمدن عقب ماندهایم و مقصرش نیز خودمان، افکار عقبماندهمان، سنتهای عقبماندهمان، مدارس قدیمیمان، دیکتاتوریمان، بیقانونیمان، حاکمان فاسدمان، ملت نان به نرخ روز خور و در ترس و تملقمان و الی آخر بودیم». اما در دوره خرداد ۱۳۴۱ تا انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ این پارادایم به شکل دیگری ظهور کرد. دیگر ما خودمان را متهم نمیدیدیم، متهم در بیرون قرار داشت. متهم کسی بود که نمیگذاشت ما به آنچه خود داشتیم برسیم. پس توافقی بر سر یک ایده در جریانهای سیاسی شکل گرفت. ایدهای که فراارزش شد و ایدههای دیگر را تحتالشعاع قرار داد: در اینجا برخلاف پارادایم مشروطهخواهی که انگار ذهن آدمهای ما متوجه غرب بود؛ یعنی غرب تبدیل به کانون میخکوبکنندهای شده بود که بعضی با شور و شوق میخواستند از همه نظر شبیه به آن شوند (نمونه تقیزاده) یا از آن به هراس میافتادند (شیخ فضلالله نوری) و یا عدهای میخواستند اسلحه و تنظیمات قشون و ترتیبات اداری و بوروکراسی را از آن اقتباس کنند (دولتمردان و در نهایت رضاشاه) یا افرادی که برقراری عدالت را مدنظر داشتند (اجتماعیون عامیون) یا افرادی که دموکراسی و آزادیهای سیاسی غرب را میخواستند در ایران پیاده کنند (ملکمخان و روشنفکران) بودند، این ایدههای متکثر در کشتی مشروطه و مشروعه در دریای توفانزده گرفتار آمده بود. در سیاست قدرت تعیینکننده است نه ایدهها و آرمانها؛ ایدهها و آرمانها زمانی توان دارند که به سوژههای سیاسی تبدیل شده باشند.
بازگردیم به ایدههای سیاسی و استراتژی. در شرایط کنونی که ایدههای سیاسی متکثر در جامعه موج میزنند، چگونه جریانها به اجماع خواهند رسید. شرایط کنونی ایران نشان میدهد در رویارویی ایدههای سیاسی متکثر در جامعه هیچ ایدهای چندان دست بالا را ندارد تا همه ایدهها را منقاد خویش کند. در تداوم این وضعیت جامعه بهسوی چندقطبی پیش خواهد رفت، جامعهای چندقطبی که مستعد بهرهبرداریهای سیاسی است.
وانگهی این وضعیت، موقعیت مردم و بازیگران سیاست را خطیرتر میکند، کوچکترین اشتباه، اشتباهی فاحش است که میتواند به اجماع یکی از ایدههای مخالف دولت ایران بینجامد و برعکس. البته دولت ایران میتواند دست بالا را داشته باشد تا زمانی که این تفکر را تقویت کند: اینها همه مردم ما هستند.