به جز ایران، هیچ کشوری را نمیتوان یافت که پاسخ به نگرانیهای میهندوستان درباره نابودی میراث فرهنگی کشورشان، اینگونه توهینآمیز باشد. به نظر میآید فرماندار تنها با عینک نفرت و ایدئولوژیکی است که چنین پاسخی میدهد. وگرنه تفاوت بین ارزش یک جسد مومیایی (آن هم وقتی به نظر میآید متعلق به یکی از پادشاهان این سرزمین باشد) با جسد یک فرد عادی از کجاست تا به کجا؟
فرارو- امیر هاشمی مقدم؛ جسد مومیاییای که حدس زده میشد متعلق به رضاشاه باشد، دچار سرنوشتی نامعلوم شده است. هیچ یک از مسئولین هم پاسخی درخور نمیدهند؛ در عین حال که همیشه از بازار شایعات، شاکیاند.
در این میان، آنچه آزاردهندهتر است، سکوت و بیتفاوتی مسئولان میراث فرهنگی است. آنچنانکه مصیب رحیمزاده، رئیس اداره میراث فرهنگی شهر ری از همان ابتدای پیدا شدن جسد، یا اظهار بیخبری میکرد و یا با پاسخهای سربالا و اینکه این موضوع به میراث فرهنگی تهران مرتبط است نه شهر ری (در حالیکه جسد در شهر ری پیدا شده بود)، ارزش میراث فرهنگی را به خاطر ارزش و مزایای میزش، نادیده میگرفت.
دلاور بزرگنیا، مدیرکل میراث فرهنگی استان تهران هم اظهار بیاطلاعی کرده و گفته این موضوع در حیطه اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی است! جدا از اینکه بر چه پایهای اطلاعرسانی و پاسداشت یک جسد مومیایی، آن هم در حالیکه به نظر میآید مربوط به یکی از پادشاهان این کشور باشد، بر عهده اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی است؛ باید از جناب بزرگنیا پرسید آیا ایشان در روز چهارم اردیبهشت ماه و در جمع نزدیکان نگفته بودند که آقای مونسان دارد نامهای را خطاب به ریاست جمهوری تنظیم میکند تا رسما هویت جسد تعیین و به کارشناسان میراث فرهنگی تحویل داده شود؟ پاسخ ایشان هرچه که باشد، پرسش اصلی همچنان باقی است: آیا ارزش و مزایای یک میز برای مسئولین میراث فرهنگی کشورمان، فراتر از ارزش خود میراث فرهنگی است؟ پاسخ گویا روشن است.
از همه جالبتر، آقای سیدمحمد بهشتی، ریاست پژوهشگاه سازمان میراث که درباره هر چیزی که به ایشان مربوط نیست، اظهار نظر غیرکارشناسی و جنجالی میکند (همچون جنگهای ایران و روس بهعنوان یکی از آخرین موارد)، نه تنها صدایش تاکنون در این زمینه در نیامده، بلکه تماسها و پیگیریهای خبرنگاران رسانههایی همچون ایلنا را هم پاسخ نمیدهد. اصولا آقای بهشتی با مدرک معماری، بر چه پایهای توانسته مهمترین جایگاههای فرهنگی کشور را برای چهار دهه در اختیار گرفته است؛ بیآنکه حداقل انتظارات از دارندگان چنین جایگاههایی را برآورده سازد. بیتفاوتی ایشان در برابر جسد مومیایی، نمونه خوبی است. حتی ایشان پاسخ بیانیه «جامعه باستانشناسی ایران» درباره لزوم پیگیری موضوع این مومیایی (که آنان هم احتمال تعلقش به رضاشاه را میدهند) را هم ندادند.
اما پس از دو هفته از پیدا شدن جسد، آقای مونسان در مقام رئیس سازمان میراث فرهنگی، بالاخره روز شانزدهم اردیبهشت و در پاسخ به پیگیری خبرنگار ایسنا، لب به سخن گشود و گفت ماهیت سازمان میراث، حوزه کارشناسی است و باید از ایشان خواسته شود تا به موضوع ورود پیدا کنند و بنابراین به سادگی از زیر بار مسئولیت، شانه خالی کرد. این سخن ایشان، زیر سوال بردن ماهیت سازمان میراث فرهنگی است. به نظر میآید مونسان حتی اساسنامه سازمان میراث فرهنگی را هم نخوانده که در ماده سوم آن، وظایف این سازمان به روشنی بیان شده است؛ از جمله:
«شناسايی و در اختيار گرفتن کليه اموالی که داراي ارزشهای فرهنگی- تاريخی بوده و جزء ميراث فرهنگی محسوب میگردد و توسط دستگاههای مسئول ضبط شده است».
همچنانکه معاونت پر طمطراق حقوقی سازمان میراث هم، یکی از وظایفش همین طرح دعاوی است. همه این فریبکاریها و ناکارآمدیها نشان میدهد که میراث فرهنگی در ایران، شوربختانه از دو سو زیر فشار است: نخست اینکه نه این میراث پاس داشته میشود و نه کسی نسبت به نابودی عمدی و غیرعمدیاش پاسخگو است (همچون همین جسد مومیایی)؛ دوم اینکه سازمان عریض و طویل میراث فرهنگی تبدیل به حیاط خلوت دولتمردان شده تا نزدیکترین افرادشان را بدون توجه به توانایی و تخصص، بر جایگاهی بنشانند که به کسی پاسخگو نیست.
در این زمینه هیچ فرقی بین اصولگرا و اصلاحطلب دیده نمیشود. با این اوضاع، ماهیت کل سازمان میراث فرهنگی در ایران زیر سوال است. این سازمان حتی آنجایی که حفظ ظاهر میکند نیز، در بسیاری از پروندهها در برابر نهادها و سازمانهایی همچون اوقاف و امور خیریه، شهرداریها، شرکتها و مالکان خصوصی و... شکست میخورد، بنابراین دستاورد مدیران این سازمان، آشکار نیست.
شوربختانه در این میان، پیگیری هر موضوع مرتبط با میراث فرهنگی، میتواند با انگ مخالف سیاسی یا مذهبی بودن، ناکام گردد. آنچنانکه اعتراض و انتقاد به تخریب بافت تاریخی شیراز، با انگ ضد مذهبی و مخالف توسعه حرم شاهچراغ؛ انتقاد به خاکسپاری پیکر شهدای گمنام در میدان امیرچخماق یزد، با انگ مخالفت با خون شهدا؛ انتقاد به شیوه برخورد با جسد مومیایی، با انگ سلطنتطلب و... روبرو میگردد. تا آنجا که مسئولی همچون فرماندار شهر ری درباره جسد مومیایی، به خبرنگار ایلنا اعتراض میکند که چرا از بین این همه موضوع، به سراغ این جسد رفته است. بعد هم با خاطری آسوده میگوید نمیداند جسد کجا دفن شده و اصلا مهم هم نیست برایش؛ چرا که روزانه هزاران نفر در این کشور میمیرند و به خاک سپرده میشوند.
به جز ایران، هیچ کشوری را نمیتوان یافت که پاسخ به نگرانیهای میهندوستان درباره نابودی میراث فرهنگی کشورشان، اینگونه توهینآمیز باشد. به نظر میآید فرماندار تنها با عینک نفرت و ایدئولوژیکی است که چنین پاسخی میدهد. وگرنه تفاوت بین ارزش یک جسد مومیایی (آن هم وقتی به نظر میآید متعلق به یکی از پادشاهان این سرزمین باشد) با جسد یک فرد عادی از کجاست تا به کجا؟
از همین سکوت مسئولین و پاسخهای سربالا میتوان به اخبار و شایعات درباره سرنوشت این مومیایی، حق داد. اصلا آیا باید باور کنیم واقعا این جسد دفن شده است؟ این ابهامات و تاریکیها در آینده بالاخره روشن خواهد شد؛ حتی اگر ما نخواهیم یا به خیال خودمان نگذاریم. آنگاه آینده دربارهمان قضاوت خواهد کرد. اگر زنده باشیم، خطاب به رویمان، وگرنه خطاب به روحمان.